-
بهار ِ من
یکشنبه 18 اسفند 1392 16:58
هوالغریب... بویَش می آید انگار این بار واقعا در راه است و خواهد رسید انگار این بار دیگر وافعا چشمانم به طلوعش خواهد نشست بهارم را می گویم... میشود غروب نکنی بهارم؟! + عکس کاملا در ارتباط با پست بالاست و مربوط می شود به زمستان ِ سال قبل که تا زانو در برف بودم و آن روز و آن برف ها که همه شان آب شدند...
-
برای آقای ستاره پوش-35
جمعه 16 اسفند 1392 10:15
هوالغریب... سلام یگانه مولای ستاره پوشم سلام آقای روزهای ناب ِ انتظار سلام مهدی جانم... به روز شماری ِ روزها افتادم که مبادا تمام شود... هنوز با امسال کار دارم ولی دارد به سرعت برق و باد می گذرد... این شش ماه درست در متفاوت ترین شکل ممکن با تصوراتم بود... پر بود از حسرت ها و ندیدن ها و نشدن ها... نشدن ها... پر بود از...
-
زنده ام به گرمای ِ آغوش ِ خدایم...
چهارشنبه 14 اسفند 1392 23:53
هوالغریب... مهمان سفره ای شده ام که سبز است!! آن هم پنج هفته و صلوات هایی با تسبیح های سبز!!! آری ...تسبیح های سبز... باورت می شود؟! درست مثل همان تسبیحی که ماه هاست در کنار تختم است و به جای عروسکی آمده که برایم در خیلی از شب های تنهایی می شد یک آهنگ ِ ناب... می شد یک لا لایی ِ ناب ... می چرخید به دور ِ خودش... دوستش...
-
همه چیز تعطیل است...
شنبه 10 اسفند 1392 22:41
هوالغریب... ضریحی شش گوشه ولی در نزدیکی ِ خودمان... مانده ام در راز ِ خواب های این مدت... و یک دنیا سوال و یک دخترک که در میان تمام ِ هیاهوهای این روزها گوشش بدهکار ِ هیچ کدام از این هیاهوها نیست... آسوده از تمام ِ این هیاهوها با هدفونی در گوش میان ِ این شلوغی ها راه می رود...راه می رود و مغازه های اطراف را نمی...
-
برای آقای ستاره پوش-34
جمعه 9 اسفند 1392 11:07
هوالغریب... سلام یگانه مولای ستاره پوشم سلام آقای خوبی های ابدی سلام مهدی جانم... جمعه ای دیگر آمد... جمعه ای دیگر در پس ِ گذر ِ این روزهای فراق که عجیب جانکاه است و سخت... سخت جان می گیرد این روزها... انتظار آدمی را آرام آرام پیر می کند... پیر می شوی و آدمی خودش هم نمی فهمد که دارد پیر می شود و این تغییر از بس تدریجی...
-
برای آقای ستاره پوش-33
جمعه 2 اسفند 1392 15:45
هوالغریب.... سلام یگانه مولای ستاره پوشم سلام مهدی جانم سلامی بعد از چند هفته سکوت و در خود فرو رفتن... سلامی بعد از چند هفته سکوت ... بعد از چند هفته نگاه... از همان نگاه ها که شب ها امانم را می برد...همان ها که خواب را بر چشمانم حرام کرده است... از همان ها که مرا به بیست و پنج سالگی رسانده... سلام یگانه مرد ِ این...
-
دختر ِ نجیب ِ جوانی هایم...
سهشنبه 29 بهمن 1392 03:34
هوالغریب... گاهی دلت از تمام زمینیان خسته می شود... ساده بگویم دل می کَنی... ولی در میان تمام نا امیدی ها می آید ...می آید و تو زنده می شوی... نمی گذارد بمیری... دستت را می گیرد و تو بلند می شوی... جان می گیری... امید می آورد... و در گوشه ی قلبت می شود یک تمنای ِ پنهان...میشود یک دعا که این روزها تنها ریشه می دواند و...
-
خستگی...
چهارشنبه 16 بهمن 1392 21:50
هوالغریب.... نه که فکر کنی می خواهم برایت سوگنامه بنویسم... نه!! نه که فکر کنی انقدر حالم بد است که می خواهم قید همه چیز را بزنم و بروم پی کارم... نه!!! نه که فکر کنی می خواهم بروم و اینجا بماند برای خودش... نه !!!! فکرش را هم نکن!!! محال است!!! سنگ ِ صبور ِ من تا وقتی که فاطمه زنده هست خواهند ماند... اینجا حریم ِ...
-
مقنعه ی سفید ...
سهشنبه 15 بهمن 1392 00:28
هوالغریب.... اول ابتدایی خیلی ساده شروع شد... با یه مانتو شلوار ِ توسی رنگ و یه مقنعه سفید که کل اون مقنعه رو عینکم گرفته بود... هنوزم عکسش هست... با ی کیف ... ی کوله ی ساده ... نه مثل کوله های بچه های الان چرخ دار که اونارو رو زمین بکشن... موهامم یکم بیرون بود... سیاهی ِ موهام وسط سفیدیه مقنعه ی نو ِ مدرسه و ذوق و...
-
زمستونه!!!
دوشنبه 14 بهمن 1392 11:36
هوالغریب... دستان ِ یخ زده... دلی که دارد بین نا امیدی مطلق و کور سو های امید دست و پا می زند... دردی که در سر تا سره وجودت می پیچد و تا خوده صبح می لرزی... دردی که سه ماه است جمع شده و حال بروز کرده... این وقت ها مظلوم می شوی و یک گوشه می روی در لاک ِ خودت... آخر زمستان است... + دستم بی حس ِ اینجا زمستونه اینجا به جز...
-
برای آقای ستاره پوش-32
جمعه 11 بهمن 1392 14:22
هوالغریب... سلام بر یگانه مولای ِ ستاره پوشم سلام آقای خوبی ها سلام مهدی جانم... سلامی به رنگ و بوی انتظار ... سلامی به رنگ و بوی گل های نرگس... همان گل های کوچک ِ بی نهایت زیبایی که آدمی را مدهوش ِ زیبایی و بوی ِ خودش می کند...از همان نرگس های کوچکی که این روزها در دستان کودکان ِ زیادی می بینم که با دست های کوچکشان...
-
سادگی های کوذکی هایم...
چهارشنبه 9 بهمن 1392 20:25
هوالغریب.... کودکی هایم را این روزها عجیب هوس کرده ام!!! هوس ِ همان دخترک سر به هوایی که عاشق ِ دوچرخه سواری هایش بعد از مدرسه بود! هوس ِ همان دخترکی که از دختر عموی ِ بزرگش که آن وقت ها هم سن و سال ِ الان ِ من بود یک قول دو قول را یاد بگیرم و بازی کنم!! هوس ِ تمام آن یک قول دو قول های بچگی... هوس ِ تمام آن فوتبال...
-
برای آقای ستاره پوش-31
جمعه 4 بهمن 1392 10:14
هوالغریب... سلام آقای خوبم سلام مهدی جانم... باز هم جمعه رسید... همان جمعه ای که از ابتدایی ترین لحظه هایش بیدار بودم و تا نیمه های شب این ترس خواب را بر چشمانم حرام کرده بود... این جمعه ام این گونه رسید... همان جمعه ای که آنقدر قرآن خواندم تا خوابم برد و صبح با دلی آرام تر بیدار شدم و همین در این روزها به دنیایی می...
-
پلی بک ِ زندگی ام...
پنجشنبه 3 بهمن 1392 16:19
هوالغریب... دور ِ تکرار است... دنیا زده بر دور ِ تکرار... عین آن وقت ها که هوس می کنم خانه ی سبز را هی بزنم عقب تر و دیالوگ های خسرو شکیبایی را بشنوم...هی تکرار کنم... و حال زندگی دارد با من همین کار را می کند... من را زده است روی ِ تکرار... ولی من نمی خواهم همان کارها و همان اتفاقات تکرار شود... متفاوت خواهم شد اگر...
-
آب که از سر گذشت...
سهشنبه 1 بهمن 1392 14:07
هوالغریب... آخرش که تمام خواهیم شد آخرش که خواهیم رفت آخرش که آرامش سهممان خواهد شد حال بگذار سخت باشد اصلا بگذار این روزها دنیا از آن همه باشد غیر از تو بگذار همه سهمشان بهترین ها شود غیر از تو نوش جانشان به قول معروف آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب آخرش همه چیز خوب می شود... پس به قول قیصر امین پور شادم که این...
-
برای آقای ستاره پوش-30
جمعه 27 دی 1392 01:07
هوالغریب... سلام بر یگانه مولای عصرمان سلام بر یگانه امام عصرم سلام مهدی جانم... این روزها که گاه در آرامش ِ محضم و گاه در بی قراری محض خودم را گم کرده ام...بین تمام ِ خاطره گردی های این روزهایم دنبال همان شاه کلید ِ تمام این اتفاقاتم... دنیال شاه کلید تمام این نشدن ها... دنیال شاه کلید تمام ِ این سختی هایم... همان...
-
سهم ِ چشمان ِ من...
پنجشنبه 26 دی 1392 09:02
هوالغریب.... نفس بکش... هر چه عمیق تر بهتر... نفس بکش تا زنده بمانی دخترک... بگذار سرشار شوی از عطری که می آید... بگذار مست شوی از عطری که پر کرده تمام وجود ِ خسته ات را... عمیق تر ... چشمانت را ببند... بگذار آرام بگیرند... پریدن ِ سهم آن ها نیست... سهم چشمانی که در یک شب ِ بلند زمستانی قصه شان عوض شد... داستانش را می...
-
جوونی...
دوشنبه 23 دی 1392 19:34
هوالغریب... بچه که بودم یادم است یکی از عشق هایم این بود که برادر بزرگم برود و آلبوم های جدیدی که می آید را بخرد و با هم گوش بدهیم... از همان وقت ها بود که موسیقی عحین ِ تمام ِ لحظه های تلخ و شادی ام شد... آن وقت ها دوره ی نوار کاست بود و ضبط و خودکار بیک!! چیزی که تنها باید یک دهه شصتی باشی تا بدانی یعنی چه... و آن...
-
برای آقای ستاره پوش-29
جمعه 20 دی 1392 09:23
هوالغریب... سلام بر یگانه امام ِ حاضر در این دنیای ِ پر از ناپاکی ها سلام بر یگانه بهانه ی ادامه ی حیات این کره ی خاکی سلام مهدی جانم... باز هم منم و جمعه ای دیگر....اما این بار عجیب شرمسارم...عذر تقصیر مولایم... دو هفته ای نیامدم و ننوشتم... با این که دلم می گفت که بنویسم...حتی یک به یک حرف هایم در بین تمام کارهایم...
-
نشد آنچه که باید...
پنجشنبه 19 دی 1392 19:09
هوالغریب... می پیچد... گاهی عجیب به هم می پیچد... زندگی را می گویم! همین زندگی ای که در اوج ِ جوانی پیر کرد مرا و من را به حدی رسانده است که حس می کنم روحم با جسمم سال ها اختلاف سنتی دارد!! اصلا می دانی روحت با جسمت اختلاف سنی داشته باشد یعنی چه؟! یکی مثل من جسمش جوان است و روحش در آخرین نفس ها و به قول ِ تمام آدم...
-
خسته ی روز ِ برفی
سهشنبه 17 دی 1392 00:15
هوالغریب.... آسمان ِ گرفته... تک دانه های برف... سوز ِ استخوان سوز ِ هوا... و آسمانی که گاهی ِ هوس ِ باریدن می کند... دانه به دانه برف می بارد... با متانت و نجابت... برای همین هم برف همیشه برای من نجیب بوده است... آنقدر نجیب که آرام و بی صدا سفید می کند... حتی باران با صدایش می گوید که می بارد ولی برف نجیب تر از این...
-
به قدر سال ها گذشت تمام ِ این روزها...
یکشنبه 15 دی 1392 16:11
هوالغریب... گاهی هیچ چیز ثبت نمی شود... چه بهتر!! گاهی تمام و کمال حرف و کلمه هایت و بغض هایت سهم ِ خداوند می شود.... چه بهتر!! گاهی عجیب سر به هوا می شوی... چه بهتر!!! آخر فصل ِ محبوب ات از راه رسیده و آسمان ِ محشر ِ زمستان ... زیرا خوب می دانی که تو با تک به تک ستاره های آسمان ِزمستان رازها داری... با یک به یک ستاره...
-
زینب تو دوباره آمد برادر...
دوشنبه 2 دی 1392 11:18
هوالغریب... چهل روز گذشت بی تو... چهل روز بی حسینم گذشت... چل روز بی تو گذشت برادرم و من هنوز هم در حسرت همان نگاه آخرم... همان نگاه آخری که تمام عالم را غرق در عزای تو کرد برادرم... چهل روز گذشت و من چهل روز است که روی ِ ماهت را ندیدم... چهل روز است که موهایم سفید شد از داغ ِ تو برادرم... چهل روز گذشت و قصه ی من و تو...
-
برای آقای ستاره پوش- 28
جمعه 29 آذر 1392 01:12
هوالغریب.... سلام بر یگانه مولای ِ ستاره پوشم... سلام بر آن که معنی ِ خود ِ سلام است... سلام مهدی جانم... و این سلام متفاوت ترین سلام ِ این کمترین است در تمام ِ این 28 هفته ای که پر بوده از فراز و نشیب ها... و این سلام از همان ِ ایتدایش بوی ِ غم می دهد... بوی ِ غمی ِ چهل روزه... بوی ِ داغی چهل روزه... چهل روز گذشت و...
-
برای آقای ستاره پوش-27
جمعه 22 آذر 1392 09:51
هوالغریب.... سلام بر یگانه مرد حاضر و زنده ی این دنیا سلام بر یگانه امام ِ عصر دنیایمان سلام بر یگانه بهانه ی جمعه هایم سلام مهدی جانم در این روزهای سرد و پاییزی که دیگر حسابی پاییز شده است و همه جا پر شده از درختان پر پر شده .... روزهای ِ آمال و آرزوهای ِ نجیب و پر پر شده ...درست مثل درختان این روزها... و خورشیدی که...
-
اشک های عجین شده با دخترک
چهارشنبه 20 آذر 1392 10:50
هو الغریب.... گاهی به خودت که می آیی می بینی با بدترین حالی که می شود تصور کرد تو رسیده ای به نزدیک ترین امام زاده ای که می شناسی آن هم سه ظهر!!! دستانت را به پنجره های ضریح گره می زنی و بلند بلند گریه می کنی... بلند تر از تمام این چند وقت... و بعد زنی را می بینی که در آن ساعت ِ خلوت می آید...می آید و تو اشک هایی که...
-
برای آقای ستاره پوش-26
جمعه 15 آذر 1392 11:49
هوالغریب... سلام بر یگانه دلیل ِ چرخش های هر لحظه ای این کره ی خاکی سلام بر یگانه آقای ستاره پوشم سلام آقای باران ها این روزها سلام مهدی جانم.... به همین سادگی شد 26 جمعه!! هنوز خودم هم باورم نمی شود که 26 جمعه است که هر جور که شده جمعه هایم را در این سرا نوشته ام حتی در شرایط هایی که واقعا سخت بودند ... و حال در 26...
-
روز ِ درد
یکشنبه 10 آذر 1392 20:32
هوالغریب... بعضی روزها را اسمش را باید درد گذاشت... روز ِ درد... باورت نمی شود؟! این اسم را خودم برایش پیدا کردم .... بعضی روزها اسمشان روز ِ درد است... و این روزها روز ِ درد است... ولی تو می ایستی...زیرا زندگی از دخترک ِ قصه ی ما یک مرد ساخته است... یک دخترک که پناه می شود بر مردانگی ها و غصه های پدرش... مرهم می شود...
-
برای آقای ستاره پوش-25
جمعه 8 آذر 1392 10:54
هوالغریب... در پس گذر ِ این روزها که عمرشان به طولانی و بلندی ِ یلداست جمعه رسید و من دلم کمی قرار گرفت که می تواند حرف بزند و از دلتنگی هایی بگوید که این روزها و شب ها را به طولانی ترین یلداها تبدیل کرده است... از همان یلداها که جــــــــــــــــــان می گیرد و جــــــــــــــــــــان می دهد... و چقدر راز است که تو هم...
-
هدیه ی ماهی ِ کوچک....
پنجشنبه 7 آذر 1392 14:20
هوالغریب... دلتنگ که باشی فرقی نمی کند در کجای جهانی... دلتنگ که باشی می چرخی و می چرخی و می چرخی... و تنها می دانی که این چرخیدن سرگیجه می آورد... می دانی که می چرخی چون دلتنگی!!!! و کسی چه می داند که تنها وقتی دچار این چرخش ها می شوی که دلتنگ باشی... دلتنگ که باشی گاهی همان خلسه ها سراغت می آید ... همان ها که تویی و...