-
اعتراض
یکشنبه 4 خرداد 1393 23:10
هوالغریب... حکم ِ رو کاغذ مال ِ محکمس!!! اصلیت ِ حکم مال ِ خداس که ما و مَــنِــش ریخته و گل ریزون می کنیم واسه کسی که آزاد می شه ازین چار دیواری که همه ی دنیا چار دیواریه!!! شنیدن ِ همین عبارت های ساده از رادیوی تاکسی برای من کافی بود که برم به سالای دور... به اون سالا که این فیلم تازه ساخته شده بود و چقدر سر و صدا...
-
فاطمی شدن برای آمدن آقای ستاره پوش-5
جمعه 2 خرداد 1393 09:59
هوالغریب... از حذیفة بن یمان روایت مى کند که گفت: پیامبر خطبه اى ایراد فرمود و از آنچه مى باید اتفاق بیفتد به ما اطلاع داد سپس فرمود : « لولم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله عزوجل ذلک الیوم حتى یبعث رجلاً من ولدى اسمه اسمى » « اگر از عمر دنیا جز یک روز بیشتر نمانده باشد. خداوند آن روز را چندان دراز گرداند تا مردى...
-
باران و اردی بهشت...
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 19:07
هوالغریب... اردی بهشت آمد و دارد نفس های آخرش را می کشد و من هنوز از باران ننوشته ام!!! باورت می شود؟!! از باران نوشتن در اردی بهشت رسم ِ چندین ساله ی خانه ی کوچکم است... شاید امسال کم باران تر از هر سال بودیم و این لحظه ها که سرم حسابی گرم کارهایم بود دیدم بویش آمد و بعد صدایش که آرام آرام به شیشه ی اتاقم می خورد و...
-
فاطمی شدن برای آمدن آقای ستاره پوش-4
جمعه 26 اردیبهشت 1393 11:03
هوالغریب... در مجلس پر از گناه ِ شام، یزید با وقاحت به او گفت: کیف رایت صنع الله باخیک الحسین؟ «کار ِ خدا را با برادرت حسین چگونه دیدی؟ » سر بلند کرد و با افتخار گفت : ما رایت الا جمیلا « هیچ چیز جز زیبایی ندیدم. » سلام آقای ِ روزهای انتظار سلام یگانه صاحب ِ زمان سلام... شنیدن همین جملات بالا برای ِ دلم کافی بود......
-
ماه و ماهی...
چهارشنبه 24 اردیبهشت 1393 00:21
هوالغریب... سکوت ِ مبهم این روزها و لحظه هایی که سراسرش شکر شده است و دعا ... سراسرش راز و نیاز شده است و نذر ... نذرهایی از جنس عشق و یک حس ِ پاک در دل ِ شب ها... و نگاه هایی به ماه ِ این شب ها... نگاه ِ ماهی کوچک به ماهش + کاش کسی می دانست که حکایت ِ ماهی ِ کوچک و ماه چقدر عاشقانه و پر از اندوه و عمیق شدن است... +...
-
این سطرها را برای تو می نویسم...
سهشنبه 23 اردیبهشت 1393 00:16
هوالغریب... خدایا تمام ِ این سطرها...تمام این خانه...تمام رازهای پیدا و پنهان ِ این سرا همه اش را به رضایت تو نوشتم... به رضایت تو ... حتی خیلی حرف ها را نزدم... حرمت ِ نامی که در بالای ِ خانه ام نوشتم را نگاه داشتم... حتی آن روزها رفتم ولی در این سرا نماندم...چون حس کردم که کاری که مایل به آن نبودی را انجام...
-
فاطمی شدن برای آمدن ِ آقای ستاره پوش-3
جمعه 19 اردیبهشت 1393 10:58
هوالغریب... مومن دروغ می گوید ؟!!! نقل شده است روزی حسن بن محبوب از امام صادق (ع) پرسید: آیا ممکن است مومن بخیل باشد؟ امام فرمودند: آری. حسن پرسید: آیا می شود ترسو باشد؟ حضرت فرمودند: آری. مجدداً پرسید: آیا مومن دروغ نمی گوید؟ حضرت فرمودند: نه، و بدان مومن خائن نیز نمی باشد. سپس فرمودند: آگاه باش؛ مومن ممکن است بر هر...
-
مروارید ِ من!!
دوشنبه 15 اردیبهشت 1393 23:38
هوالغریب... میان خاطره گردی های امروز رفتم تا نوجوانی هایم...تا آن وقت ها که همدمم ضبط کوچکی بود در اتاقم و یه عالمه نوار کاست و آهنگ... همان نوار کاست ها که چن تایش را به یادگار آن ایام نگه داشته ام...همان ها که می گویند باید یک دهه شصتی باشی تا رابطه اش را با خودکار بیک متوجه شوی!!! امروز میان تمام ِ خاطره گردی ها و...
-
فاطمی شدن برای آمدن آقای ستاره پوش-2
جمعه 12 اردیبهشت 1393 00:36
هوالغریب.... لیله الرغائب... و این راز ِ این شب ِ آسمانیست... از واژه ی رغبت می آید... رغبت و میل در شبی که می گویند به اوج خودش می رسد... شب ِ رغبت به سوی ِ پرودگار ِ هستی... و این گونه که فکر می کنی می بینی بیراه نیست که امشب شب ِ آرزوهاست... آرزو و رغبت به سوی ِ یگانه معبود ِ ازلی... و چقدر او ما را به سوی خودش به...
-
مردانگی مرده است!!!
چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 16:28
هوالغریب... گاهی یک فیلم تو را می برد به عمق ِ خیلی حرف های مگو... گاهی آنقدر دلت به درد می آید که می گویی خدا چرا زمینت انقدر بی مرد است... نیست... از آن مردها نیست که با تمام غرور ِ مردانه اش، مثل آن مردهای افسانه ای در «پهلوانان نمی میرند» که می گفت: من هر جا برم باز کفتر ِ جَلد ِ خودتم... نیست... از آن مردها که...
-
آی اَم اِ تیچر...
دوشنبه 8 اردیبهشت 1393 23:10
هوالغریب... صدای باد و غرش ِ آسمان ِ غبار گرفته ی این روزها و بادی که انگار عجیب به سرش زده... ولی خــــوب می دانم که سخت ترین غرش هایش هم بهاریست... همان هوای ِ بهاری که هیچ اعتمادی به آن نیست...رگبارهایش گاهی رگبار ِ محض است و ثانیه ای بعد آفتاب... و گاهی چند قطره باران به سرو رویت می نشیند و بوی نم هوا را می...
-
فاطمی شدن برای آمدن ِ آقای ستاره پوش-1
جمعه 5 اردیبهشت 1393 00:16
هوالغریب... حذیفه گوید دیدم رسول خداپرده کعبه را گرفته و به شدت گریه می کند.عرض کردم یارسول الله !چه چیزی شما را به گریه دراورده .عرض کرد،ای حذیفه دنیا از بین رفته یا مثل تو اینکه تو در دنیا نبودی.عرض کردم یا رسول الله پدر ومادرم به فدایت آیا علائمی است که دال بر وقوع چنین وضعی در دنیا باشد؟ فرمودند :اری ای حذیفه...
-
انتقام
پنجشنبه 4 اردیبهشت 1393 23:16
هوالغریب... نگــــاه کن... تمام ِ این لحظه ها و ثانیه های ِ نبودن ِ در کنارت انتقامش را از من می گیرند ، ای تمام ِ باور ِ من برای زنده بودن!!!
-
اردی بهـــــــــــــــــشت آمد!!!!
دوشنبه 1 اردیبهشت 1393 19:49
هوالغریب... یک سال شد یک سال گذشت از نفس هایی که یک سال است سند خورده به نام تو ... اولین نفس... رفتن تا به حد مرگ و زنده شدن و نفس هایی که اولین هایش تو بودی... امروز سالگرد ِ نفس هایی است که به من بازگرداندی اول ِ اردیبهشتی که بهشت شد... به زندگی گفته بودم که حق ندارد نفس را از من دریغ کند...زندگی را دریغ کند......
-
دلیل ِ فاطمی شدن
جمعه 29 فروردین 1393 21:35
هوالغریب... گاهی دل می شود یک زود پز... همین جور می جوشد... از آن زود پز ها که آنچنان می جوشند که هر دم می گویی الان است که منفجر شود... و با حالی که نمی توانی آن را توصیف کنی به گوشه ای می خزی و در خودت فرو می روی... ولی ناگهان صدایی سرت را از روی زانوهایت بلند می کند... خودش است.... بـــــــــــــاران ... و لبخندی...
-
غربت
پنجشنبه 28 فروردین 1393 14:41
هوالغریب.... مثال ِ کودکی گم شده در خیابانم به دور خودش می چرخد و گریان به دنبال ِ آغوش ِ گرم مادرش از همه می ترسد و لب هایش میان هوا می لرزد می لرزد و با هر لرزش دلش می میرد و زنده می شود به راستی که غربت چقدر ناجوانمردانه تلخ است!!!! + آشوبم ... آرامشم تویی ( آشوب، گروه چارتار)
-
برای آقای ستاره پوش-40
جمعه 22 فروردین 1393 09:53
هوالغریب... سلام مهدی جانم... سلامی به رنگ ِ چهل امین...سلامی به رنگ ِ چهل هفته عاشقی های محض و تپیدن های دلم برای اینجا و تمام آن به هر در زدن ها و به روز شدن های اینجا... و حال صبح که شروع امروزم با دعای فرج بود به خودم آمدم و دیدم که چهل جمعه شده... چهل جمعه!!!! همان چهل جمعه ای که وقتی شروع کردم به نوشتن باورم نمی...
-
جوانی به سادگی از راه رسیده!!!
پنجشنبه 21 فروردین 1393 23:24
هوالغریب.... دیدن ِ دوستان ِ قدیمی بعد از چندین سال!! وقتی سنگ صبور ِ کوچکت مایه ی وصل می شود تو ته دلت خوشحال می شوی که سنگ صبور ِ کوچک ِ تو که این روزها برای ِ تمام آن آدم ها مرده است حال مایه ی وصل شده و در دلت به سنگ صبورت که کم کم دارد شش ساله می شود می بالی... و بعد به این بهانه همه دور ِ هم جمع می شوند...دوستان...
-
یک نفس ِ عمیق...
چهارشنبه 20 فروردین 1393 17:32
هوالغریب... باران عکس های ِ یادگاری مان عکس های دو نفره و یک آرزو حتی حال که دستانم خالی از دستان ِ توست باران می بارد شاید به حرمت ِ خواب ِ دیشبم و آن امامزده در دل ِ کوه صدایت می زنم و چه باور ِ سبزی در دلم جوانه زده است که فاصله ام تا تو به قدر یک نفس است... یک نفس ِ عمیق مهربانم + اتوبان همت غرب و هوای ِ محشر و...
-
هم ضربان...
دوشنبه 18 فروردین 1393 21:25
هوالغریب... واژه به واژه با منی واژه به واژه تو را نفــــس می کشم و کلمه می شوی و جاری می شوی بر تمام سکوت ِ مبهم این لحظه ها رج به رج عشق می شوی... ... این کلمه ها این سطرها هیچ کدامش بدون تو چنگی به دل نمی زند!! نگاه کن!!! هم ضربان تر از خودت در تمام لحظه هایم دیده ای؟!
-
آبی ِ آسمانت
دوشنبه 18 فروردین 1393 11:48
هوالغریب... سکوت ِ مبهم این لحظه ها تیک تاک ِ ساعت نگاه های عجیب و عمیق شدن های هر لحظه و دستانی که عجیب به آسمان ِ آبی تر از همیشه دراز شده است!!! از دستان من تا آن تــــــــــه ِ آسمانت چقدر راه است؟!!
-
برای آقای ستاره پوش-39
جمعه 15 فروردین 1393 00:31
هوالغریب... سلام یگانه مولای ستاره پوشم سلام آقای باران سلام مهدی جانم... سلامی به لطافت باران های گاه به گاه این روزها... سلامی به رنگ و بوی هوایی که این روزها عجیب بوی پاییز گرفته...غروب هایش درست بوی پاییز می دهد... پاییز در دل ِ بهار... بارانی که چند روز است گاهی می بارد و روز ِ شهادت مادرتان هم از صبح بارید و...
-
فاطمه ی خدا...
سهشنبه 12 فروردین 1393 18:43
هوالغریب... از یک سیب ِ بهشتی آمد...از آن ناب ترین های بهشت... آمد و دلیل ِ تمام آفرینش های خدا بود... آمد و بوی بهشت می داد و پدر همیشه می گفت فاطمه ام بوی ِ بهشت می دهد... و فاطمه اش قد کشید و بزرگ شد... در مقابل چشمان پدر و مادر... و پدر حظ می کرد که فاطمه اش یگانه بانوی ِ تمام خدایی کردن های خداست... فاطمه اش بزرگ...
-
برای آقای ستاره پوش-38
جمعه 8 فروردین 1393 10:48
هوالغریب... سلام مولایم سلام یگانه مولای ِ دلتنگی های ناب سلامی به رسم همان اولین سلام...سلامی به رنگ و بوی همان اولین جمعه ی ناب و همان حال ِ ناب... همان جمعه ای که اولین روز سال بود و برایم ناب ترین حس ها را داشت و مرا تا به اولین جمعه ی انتظاری برد که رخصتم دادید و من نوشتم... و حال دارد به چهل امین جمعه می رسد کم...
-
دلتنگ ِ تو شدن خوب است
سهشنبه 5 فروردین 1393 10:52
هوالغریب... دلتنگ ِ تو شدن چه شیرین می شود گاهی دلتنگ ِ تو شدن چقدر می ارزد گاهی دلتنگ ِ تو شدن چقدر می چسبد گاهی دلتنگ ِ تو شدن چقدر عمق می دهد گاهی حتی اگر ذره ای از حال ِ مرا ندانی حتی اگر آخر شب باشد و جاده ای خلوت و سرعت ِ زیاد ِ ماشین و هوای خنک و پر ستاره و خلوتی دو نفره با خدا حتی اگر تمام ِ خواب های شبانه ام...
-
بهاری ِ وجودت شده ام...
یکشنبه 3 فروردین 1393 18:14
هوالغریب... هوای پر از اکسیژن خورشیدی که دیگر نورش مثل زمستان بی فروغ نیست خورشیدی که در بهار دقیقا از شرق طلوع و از غرب غروب می کند باد خنکی که وقتی از پنجره بر وجودم می خورد می لرزم...از آن لرزش های خوب ... می لرزم و با هر لرزش یاد بهارم می افتم... بهار آرام آرام از راه رسیده و درختان بید مجنون که عاشق ِ آن ها هستم...
-
برای آقای ستاره پوش-37
جمعه 1 فروردین 1393 16:24
هوالغریب... سلام بر یگانه امام ِ زمانم سلام مهدی جانم... سلامی به رنگ ِ اولین...به رنگ اولین روز ِ سال... به رنگ اولین روز ِ سالی که سند خورده به نام شما... چه قشنگ!!! سلامی به رنگ و بوی ِ نرگس های ِ تازه ای که امسال اولین سالی است که در سفره ی هفت سین عیدمان نرگس داریم...آن هم نرگس های خوش بو و تازه!!! از همان نرگس...
-
سبز شدن در آخرین لحظه ها...
پنجشنبه 29 اسفند 1392 12:35
هوالغریب... روزهای پایانی سال... و همان گوشه ی دنج ِ امامزاده ای که از کودکی هایم آنجا را شناختم...از همان وقت که هنوز مدرسه نمی رفتم و روز ِ دفن ِ مادر بزرگ ِ مادرم بود...و من که کودکی بازیگوش بودم و گریه های مادرم در رفتن ِ مادر بزرگش که به قول خودش از مادر برایش مهربان تر بود و هنوز که هنوز است هر بار بر مزارش می...
-
پیشکش به نفس هایی که به من باز گرداندی...
دوشنبه 26 اسفند 1392 21:18
هوالغریب... گفته بودم بویش می آید گفته بودم چشمانم این بار به طلوعش خواهد نشست آمــــــــــــد درست در محال ترین زمان آمد و هم قدمم شد در محال ترین مکان ها و زمان ها... آمد و هم قدمم شد در محال ترین شکل ممکن برایم آن هم وقتی که ماه کامل بود بهارم را گفتم + سراسرش رازی بود بین من و خدایم و صاحب ِ نامم و آن گوشه ی دنج ِ...
-
برای آقای ستاره پوش-36
جمعه 23 اسفند 1392 20:58
هوالغریب.... سلام یگانه مولای ستاره پوشم سلام مهدی جانم.... غروب جمعه ای دلگیر...ابر هایی که دلشان پر است...و خورشیدی که میان این ابرها خودش را قایم کرده... خیابان هایی شلوغ ... همه به دنبال چیزی و کسی می دوند... اما او راه می رود...بی خیال از همه ی این شلوغی ها راه می رود... تنها گاهی نگاهش می رود به ماهی هایی که این...