هوالغریب....
سلام آقای ِ غریب این روزهای انتظار
سلام بر یگانه سواری که روزی خواهد آمد
جمعه ی تب دار دیگری از راه رسید و عطر ناب جمعه های ِ سند خورده به نام شما....
جمعه ای با رنگ و بوی ِ مهدی ِ فاطمه...
و خوشبختی ازین می تواند بالاتر شود که روزی کسی لایق دیدارتان شود و کسی آنقدر محبوب که در قنوت ِ نماز هایتان دعایش کنید...
این جمعه هم قسمت به آمدنتان نبود
این جمعه هم مثل دیگر جمعه ها خواهد گذشت که پر باشد از غروب های دلگیر و حس دلتنگی ِ بی نهایت غروب هایش...
کاش روزی لایق دیدار آسمانی تان شوم...
می دانم که لایق اش نیستم ولی کاش در قنوت نماز هایتان دعایمان کنید...
دعایمان کنید که در پناه خودتان باشیم در این دنیای ِ هزار رنگ و فرقه...
دلم پیشگاهتان را می خواهد و نگاه ...
نگاه هایی که به گریه می رسد
بیاییـــــــــد مهدی جانم...
اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج
هوالغریب...
به این روزها سپرده ام که یادشان باشد
به این ثانیه ها سپرده ام تا همه چیز را خـــــوب به خاطر بسپارند...
این روزها باید به یاد ِ این روزها بماند...
+ ماهی ها عجیب ساکت اند و مظلوم...بی آزار ترین موجوداتی که دیده ام... تازه به تمام این ها عاشق شدن ِ ماهی را هم اضافه کن!!!
+ همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره، تمومه
همین که اول و آخر تو هستی
به محتاج ِ تو ، محتاجی حرومه
+ خدای ِ جان ِ خسته ام هستی!! پناه ِ تمامش باش!!
هوالغریب...
بوی اسپند و دود محشرش
شربت دادن ها در گوشه و کنار ها
و صدای مولودی ها
همه ی اینا خبر می دهند از اتفاقی که در راه است...
و تمام شدن کلاس ها و حس ِ آزادی ... و بعد هم زدن به دل ِ شهر برای رسیدن به خانه...و ادای ِ یک نذر زیبا...
و در راه بودن و رها کردن همه چیز... تمام ِ زندگی و مخلفاتش به دست یگانه سنگ صبورم و آقای نجیب ِ این روزها...
رها کردن ِ خواسته ای که به دلم نشسته و رها کردنش به دست خداوند که او هر آن گونه که می خواهد همه چیز را رقم بزند...وقتی پای عزیرانت در میان باشد بهترین کار رها کردن ِ همه چیز به دستان ِ خداوند است... پای ِ عزیزترین...
و بعد حرف زدن با شما...
سلام آقای ستاره پوشم...
سلامی به رنگ یک سال...
یک ساله شدن ِ عاشقانه هایم برای شما که همزمان شده با تولدتان...
و تمام حرف های دیروزم...
و تمام نگاه ها به ماه ِ کامل ِ آسمان...
ماه کامل ِ شعبان عجیب به دلم می نشیند... و بعد از اندکی آرام شدن ِ شهر زل زدن به ماه کامل در پشت بام و نسیمی خنک...
آقای ستاره پوشم...
آمدنتان به دنیا مبارکمان باشد...مبارک ِ تمام ِ زمینیان...
و ای کاش که بیایید مهدی جانم...
امسال همان سالی بود که در ابتدایش گفتیم که امسال نیمه شعبان جمعه است و آغاز و پایانش هم جمعه...
و درست خیلی ساده از راه رسید... همان جمعه ای که از ابتدای سال خیلی ها ذوق داشتند برای آمدنش...
کاش که روزی دستم به قدم های مبارکتان برسد و روزی ببینم آن سوار ِ ناشناسی که دنیا عجیب بودنش را کم دارد...
و ای کاش که روزی لایق دیدار شوم و امروز و دیشب با تمام وجودم خواستم که روزی لایق دیدار شوم...
مهدی جانم...
این روزها که شهر ِ زادگاهتان به دست عده ای خدا نشناس افتاده است دست به دعا شده ام برای آمدنتان...
و خوب می دانم که خودتان هم دست به دعا شده اید برای آمدنتان...
بیایید مهدی جانم...
بیایید که عجیب دنیا تب دار شده است و نیازمند به حضورتان...
تنها دعای فرج می خوانم و روز ِ تولدتان از غصه ها نخواهم نوشت... تنها آن گوشه کنار ها برایتان خواهم گفت...
میلادتان مبارک آقای ستاره پوشم
اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج
هوالغریب...
حضرت محمد (ص) :
روزگاری بر مردم بیاید که از قرآن جز نشان بجای نماند، و از اسلام جز نامی نماند، مردم خود را مسلمان می نامند در صورتی که دورتر از همه کس به اسلام هستند، مسجد های آنان ( در ظاهر) آباد است ولی (در باطن) از هدایت ( و در حقیقت) ویران، فقهای آن ها بدترین فقهای زیر آسمان هستند، فتنه از نزد آنها بیرون آید و به همان ها نیز باز می گردد...
روضه ی الکافی جلد 2 صفحه ی 138
اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج
هوالغریب....
بـــــــاد
این سه حرف و وسعت بی نهایتش شده رفیق ِ این روزهایم و حتی این ثانیه ها هنوز می وزد و تنهایم نگذاشته...
باد خوب می داند که دخترک ِ قصه می ترسد از این روزها و شب ها... برای همین هم دارد می وزد...
می وزد و موهای دخترک را به هر سو که دلش بخواهد می کشاند...
حتی در میان ِ بلندی ِ امروز و ایستادن بر فراز ِ شهری که شهر ِ من است و غروب خورشید ، باز هم خدا بود و من و باد...
بادی که انگار از چادر ِ جدیدم خوشش آمده بود و هوس کرده بود آن را بکند و ببرد برای خودش...
این روزها حتی لحظه ای هم تنهایم نمی گذارد...