.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

به قدر سال ها گذشت تمام ِ این روزها...

هوالغریب...



گاهی هیچ چیز ثبت نمی شود... چه بهتر!!


گاهی تمام و کمال حرف و کلمه هایت و بغض هایت سهم ِ خداوند می شود.... چه بهتر!!


گاهی عجیب سر به هوا می شوی... چه بهتر!!!


آخر فصل ِ محبوب ات از راه رسیده و آسمان ِ محشر ِ زمستان  ... زیرا خوب می دانی که تو با تک به تک ستاره های آسمان ِزمستان رازها داری... با یک به یک ستاره های خوشه ی پروین... یا یک به یک ستاره های صورت فلکی جبار و ثور و...

دخترک خوب می داند که چه شب هایی که از سرما لرزیده ولی دست از تماشای ِ ستاره ها با تلسکوپ ِ برادرش برنداشته...


دخترک ِ قصه چه رازها که با آسمان ندارد!!!


و حال فصل ِ تمام ِ سربه هوایی های دخترک از راه رسیده است...


و اما....


گاهی قرار می شود بر سکوت ِ تو... ولی چه بدتر!!!


زیرا که سکوت جـــــان می گیرد از تمام دخترکی که سال هاست دستانش عادت کرده اند به نوشتن...


همان دخترکی که گوشه و کنار تمام ِ کتاب ها و جزوه های درسی اش پر است از تمام دست نوشته های فارسی و انگلیسی... همه ی شعرها و یاداشت هایی که دخترک هنوز هم خودش نمی داند چطور است که می تواند به زبان خارجکی ها شعر بگوید ...


دخترک قصه اگر ننویسد می میرد...باورت نمی شود؟!


و نمی دانی چقدر دخترک امسال دلش غصه دار ولی گرم بود، در سکوت محض ِ تولد بیست و پنج سالگی اش...


ولی چه خوب که امسال در سکوت گذشت... گذشت و حال دخترک جانش به لب آمده از این همه سکوت...


دخترک ِ قصه یک سال بزرگ تر شد... و به قدر یک سال زندگی کرد و عاشق شد... و حال زنده مانده است تنها به یک دلخوشی... تنها به یک دلخوشی ِ آسمانی...


همان دلخوشی ِ آسمانی ای که برای دخترک آبی تر از تمام ِ آبی های دنیاست...


دخترک دلش گرم است حتی در بین تمام ِ این سردی های محضی که شب ها تا نیمه های شب دخترک را در خود فرو می برد و گرم نمی شود...


ولی دلش گرم است...


بگذار دنیا هر چه دارد رو کند ... دخترک با همین دستان ِ سرد ِ دخترانه اش، مردانه ایستاده است در مقابل تمام ِ سردی ها...


همان دخترکی...


اصلا بگذار نگویم...


چه بهتر که گاهی خیلی حرف ها هیچ جایی ثبت نشوند... بعضی حرف ها ثبت شدنی نیستند بلکه رد شدنی اند...


و حال تنها همین مهم است که رد شد... رد شد و هیچ جا ثبت نشد...


حکایت همان مطلبی که نمی دانم کجا خوانده بودم که می گفت از ضربه های کوچک است که حرف می زنی ضربه که سنگین باشد لال می شوی...




بگذار تنها خیلی ساده به زمستان ِ نجیبم خوش آمد بگویم... خوش آمدی فصل محبوب ِ من...


زمستان نجیبم!!!

فصل ِ آغاز ِ دخترک در دل ِ یک شب زمستانی...


پاییز که تا می توانست رُس ِ دخترک را کشید...


لااقل تو به حرمت تمام دوستی ای که با هم داریم گرم شو...فقط قدری گرم شو... من سردم است... یخ زده ام...


می شود زمستان نجیبم؟!





* این هم چند شب پیش که اولین برف ِ زمستانی بارید و شد هدیه ی دخترک...

و این هم تک درخت ِ پشت بام ِ یخ زده ی ماست که هنوز سبز است... و در انتهای ِ عکس هم بخشی از مسجد جامع شهرمان خودش را نشان می دهد...


+ آسمونم دلش غصه داره
حق داره هر چی امشب بباره

جای ِ برف باز می شینی کنارم
مطمئنم دیگه شک ندارم

شک ندارم تو هم فکرم هستی
تنهایی تو اتاقت نشستی...

نظرات 7 + ارسال نظر
فریناز یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 17:30 http://delhayebarany.blogsky.com

چه بامزه
چه بهتر!!
چه بدتر!!


یاد بچگیام افتادم مثلا یکی از این پسرا یه چیزی ش می شد می گفتم آخیش چه بهتر

یادش بخیر بچگیامون...

خلاصه الان مث این بچه ها که پاشونو می زنن به زمین تصورت کردم که با غیض می گه چه بهتر چه بدتر


دیگه فاطمه ی خونِمون خیلی خیلی کم شده بود مرسی که اومدی و نوشتی

زمستون فصل نجیبت اومد
فصل مشترک خیلیای اینجایی

تولدتم مبارک باشه
اون روزو فکر نمی کنم یادم بره ... روزی که مشهد بودم و ...

همون بهتر که تو این سه نقطه ها بمونن
اصن چه معنی داری تو بدونی من چی چی به خدا گفتم

اصن همینه که هست
چه بهتر

چه با حال!!!

اتفافا دقیقا با همین غیض نوشته شده بود

فک نمی کردم کسی متوجهش بشه

اوهوم...
فصل مشترک من و تو و خیلی های دیگه...

تولد من و امام رضا...

خب حالا ی کوشولوشو بهم بگو

نیگا مظلوم شدم که بهم بگی

گرو کشی هم که می کنی فسقلی

فریناز یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 17:31 http://delhayebarany.blogsky.com

به به به لباس سیاه وبتم که درآوردی
چه رنگ خوشگلی
چه قلبای سفید خوشگلی
به به

مرسی
یه جون دیگه گرفت وبت
یه حال و هوای تلاش
امید
زندگی

که امیدوارم تا آخر همین زمستون برات بهترین بهترین اتفاقا رقم بخورن

دیگه فریناز خانوم امر فرمودن مام گفتیم چشم

ممنونم

ایشالله برای خودت هم بهترین ها رقم بخورن زمستون امسال...
آسمونش که پر برکت شروع شد زمستون امسال...

ایشالله زندگی تو هم پر بشه از برکت

فریناز یکشنبه 15 دی 1392 ساعت 17:33 http://delhayebarany.blogsky.com

این برفا انگار ستاره های توی کویرن

یه بار دیدم ستاره های تو کویرو کهکشان راه شیری رو با چشم

اصن محشره
محشرا

همینطوری آسمون سفیده و می درخشه تا سیاه

آخی کاش می شد اصن با تلسکوپم ببینم
ینی جز آرزوهای منن ها

اوهوم...

دقیقا...اتفاقا یه سری عکس گرفتم بهت نشون بدم اصا یه لحظه فک می کنی از یه آسمون پر ستاره گرفته شده...چون خیلیش هم نویز ِ برای همین خیلی شبیه ستاره میشدن...
چون سفیده دونه هاش وقتی با دوربین می گیری هر کاری کنی باز نویز میفته تو عکست...
همینشم کلی سخت شد تا این شد:دی

خب پاشو بیا اینجا خودم تمومش رو بهت نشون میدم...
یا اصا بزار پول دار شم خودم یکی خوبشو می خرم بهت کادو می دم
تو جوووون بخواه

نازنین دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 00:12

انشاله که همه ی روزای زندگیت مثل آسمون آبی باشنُ پرستاره و بی انتها

واسه ما که یه بار بیشتر برف نیومد
تازه خیلی هم کوتاه بود
فک کنم امسال آسمون لج کرده و نمیخواد بباره : (

به به همزاد خانوم...

ممنونم...همین طور برای خودت خانوم...

ایشالله که میاد همزاد خانوم...
آسمون امسال اینجا که اتفاقا پر برکت بود...

پارسال دی اصا هیچی نیومد ولی امسال برررررف اومد

نگین دوشنبه 16 دی 1392 ساعت 15:05

تولدت مبارک فاطمه جان

همیشه شاد باشی و سلامت

ممنونم نگین جان

ایشالله توهم همیشه شاد باشی و آرامش قرین ِ تک به تک ِ لحظه هات

مژگـــان سه‌شنبه 24 دی 1392 ساعت 17:09 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

سلاممممممممممممم فاطمه جونم
شرمنده بابت نبودنم و تبریک تولدت
برات یه عالمه آرزوی خوب و سبز دارم! امیدوارم زندگیت سرشار از آرامش و شادی باشه و در کنار خانوادت روزهای خوبی رو سپری کنی و زمستون نجیبت به شادی به بهار سرسبز پیوند بخوره!
بازم شرمنده مهربونیت ، این مدت اصلا نت نیومده بودم و از همه جا بیخبر بودم!
یه عالمه بوسسسسسسسسسسسسس صورتی :****************

سلاااااااااااااام عروس خانووووووووم...

ممنون بانو...

ایشالله که تو هم در کنار همسرت خوشبخت بشین و به تموم آرزوهای قشنگتون برسین...

مهم این که هر جا باشی خوب باشی....منم برای خوب بودنت دعا می کنم همیشه...

هر جا هستی امیدوارم از ته دلت احساس خوشبختی کنی بانو

مژگـــان سه‌شنبه 24 دی 1392 ساعت 17:26 http://banoye-ordibehesht.blogsky.com/

چه لطیف است حس آغازی دوباره،
و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس...
و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن!
و چه اندازه شیرین است امروز...
روز میلاد...
روز تو!
روزی که تو آغاز شدی!
لمس ِ بودنت مبــــــارک

http://s5.picofile.com/file/8108890650/Fatemeh.jpg

ممنون...

شرمنده ی تموم مهربونی هات

اصا ذوق کردم این عکسو دیدم که حتی اسمش هم به اسم خودم بود

ممنون عروس خانووووووم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.