.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

آقای ناشناس ِ من

هوالغریب...


چند روز پیش متنی را ترجمه می کردم در مورد مراقبه و انواع و اقسام مدیتیشن ها...

جالب بود...

نویسنده اش می گفت با دو دقیقه تفکر در روز شروع کن و کلی فلسفه چینی کرده بود این میان و آخرش هم گفته بود که همه ی این ها نسبی اند و آرامش و تمام متعلقاتش نسبی اند... اصلا این خارجی جماعت با افکار و فرهنگ هایشان بیشتر آدم را گیج می کنند. خیلی بی نهایت از فرهنگ هایشان خوانده ام... آنقدر که به قول یک ضرب المثل انگلیسی که می گوید : از پاپ هم کاتولیک تر است... این ضرب المثل یک چیزی در مایه های کاسه ی داغ تر از آش خودمان است...

و من این روزها از پاپ هم کاتولیک تر شده ام... اما حکایت جالب می دانی چیست...


ظاهرم هنوز همان چیز است... باطنم هم همین طور... ظاهری که بخاطرش خیلی حرف ها می شنوم... وقتی می بینند که انقدر خوب به زبان و فرهنگشان مسلط شده ام با لبخند جالبی می گوید حیف نیست که مثلا روی کیفت ات پیکسل زده ای که : من حجاب را دوست دارم... و من لبخند می زنم و جمله ای انگلیسی را حواله شان می کنم که دیگر هوس نکنند سر به سر من و عقایدم بگذارند و بدانند که چادرم هیچ منافاتی با خیلی چیزها ندارد. و لبخند می زنم و با روی خوش جواب شان را می دهم ...


نمی دانم چه می خواستم بگویم که این حرف هایم شد... اصلا نمی دانم چه می خواستم بگویم...


چقدر دلم هوس دریا کرده است... هوس قایق کرده ام... که بروم وسط دریا ... آنقدر دور شوم از ساحل که دور تا دورم آب باشد.... هر سو که نگاه کنم افقی باشد از پیوند آبی آسمان و دریای من...


دریای تنهایی های ِ فاطمه...




+ دلم صلابت می خواهد...
صلابت در عین مهربانی...
دلم محکم بودن می خواهد
هیچ گاه ندانستم و نفهمیدم که بودن کسی مثل تو چه رنگ و بویی می تواند به زندگی دخترانه ام بدهد!


بیشتر از آنکه بودنت آرامش بدهد...نبودنت را تمام آدم ها به رخ تنهایی هایم کشیدند...
تنهایی هایی که بخاطر خدایم پاک ماندند...


نه به خاطر تویی که حتی نمی دانم اصلا وجود داری یا نه!
برای همین هم بیشتر از اینکه برایم مقدس باشی...
تبدیل شده ای به موجودی دور
 گنگ
نامفهوم

ساده بگویم:

از تمام وجودی که تجربه نکرده ام، تمام قد می ترسم...

کاش میشد وجود مردانه ات را می فهمیدم آقای ناشناس!

چه غمگینانه آزادی!!

هوالغریب...


مرا باور کنی یا نه

تویی پایان ویرانی


چه غمگینانه آزادی

از آن عهدی که می دانی



+ نمی دانم برای چقدر به این عکس نگاه کردم و نت به نت اشک شدم و باریدم و خواندم...
دلم این روزها دیگر همه چیز هست به جز دل...
اصلا بگذریم...
هیچ نمی گویم
تنها خیره می شوم به عکس... و سکوت...

من جز سکوت هیچ چیز ندارم...

دیگر نمی خواهم...


هوالغریب...


یک زمانی تمام خودم را زیر پا گذاشتم


و گفتم که گاهی بگو دوستم داری!


اما نگفتی!


و من دل کنده ام از تمام این حس های نگفته ات... در همان دلت نگهشان دار... دیگر دردی از من دوا نمی شود..




+ازین همه تاریکی ها خسته ام...


دلم به تو خوش بود که خراب شد...


سنگ بودنم را به تماشا بشین!


من و این نشدن ها!!!

هوالغریب...


باز هم ی نشدن  ِ دیگه...


خدایا واقعا می خوای با من چی کار کنی؟!


چققققدر داد بزنم ی راهی باز کن... چرا همرو می بندی؟


خسته شدم...

چقدر بدوام و نشه؟!




+ دلم خیلی گرفته... لطفا نه نصیحت کنید نه هیچ چیز دیگه!

پست های وسط کلاس...

هوالغریب....


دارن امتحان میدن ...

بچه ها رو میگم...

منم نشستم روبه روشون و دارم با لپ تاپم پست می زارم!!

جالبه ها!!


ی معلم وسط امتحان بچه هاش...

این تکنولوژی هر چی پیش میره ماها رو تنهاتر می کنه...

ی مودم فورجی ایرانسل که پرسرعت ترین اینترنت کشور رو داره...

ولی ی دختر که تنها ترین آدم دنیاشه!!!

خیلی مسخره اس!!


باید یکی مث من باشی تا بدونی این حرف یعنی چی!

بدونی هر روز توی خودت فرو رفتن یعنی چی...

بدونی هر روز تنها شدن یعنی چی.

بدونی هر روز له کردن تموم حس های دخترونت یعنی چی...


وقتی به این شاگردام نگاه می کنم دلم می سوزه...

اینا شبیه چندین سال پیش منن!

دبیرستان...

ولی دنیاشون چقدر با من فرق داره... چقد حس می کنم غریبه ام باهاشون...چقدر دورم ازشون...


مگه چند سال گذشته؟

چرا ماها انقدر تنهاییم؟


خدایا بگو چرا...

چرا فقط نگام می کنی؟!


ازین همه رباط بودن خسته ام

ازین همه سنگ بودن

ازین همه نقض کردن حس هام


خدایا تو دوستم داشته باش

بهتره ادامه ندم...همین الانم اشکام پنهونی می ریزن!!!


باید جای من باشی

بدونی وسط ی عالمه دختر این حرفارو نوشتن و اشک ریختن چه اندوهی داره...



+ دخترها زیادی تنهایند...

و شاید هم زیادی مظلوم...

وقتی که دلشان از همه چیز بگیرد و حس کنند دنیا دارد تمام دخترانگی هاشان را دفن می کند

سنگ می شوند

و عین رباط فقط کار می کنند.

درست مثل من!


Time's up+