.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

یک دنیا حرف داشتم!!!

هوالغریب...


برای تمام دخترانگی های مرده ام یک دریا حرف داشتم... برای تمام روزهای مرد بودنم یک دریا حرف داشتم...


برای تمام ترس هایی که سهم دخترانگی هایم نبود دنیا دنیا حرف داشتم... برای تمام اشک های پنهان شبانه ام یک دنیا حرف داشتم...


برای تمام دلقک بازی های پر از دردم یک دنیا اشک داشتم...


برای تمام بیستو شش سال زندگی ام یک دنیا درد داشتم...


راستی خدایا

تمام این ها جزای کدام حقی بود که از بقیه گرفتم؟!




+ توی این غربت ِ پر گرگ و هراس
دارم عین ماهیا جون می کَنم

خسته ام از تظاهر ایستادگی
جای دندون ِ هزار گرگ به تنم

+ کوتاه نوشتن خوب است اما فقط برای مخاطب !! چون لازم نیست وقت خرج تو کند!!  ولی وقتی خودت را هی کوتاه کنی تا مبادا همان ها هم که مانده اند باز دعوایت کنند، عجیب سخت است!!! گاهی آدم باید یکی را داشته باشد که بتواند حرف هایش را بی کم و کاست بگوید و دعوا نشود!!

دلم تونل های جاده ی چالوس می خواهد و سر بیرون کردن از ماشین و داااااااد زدن و خالی شدن!!!

برای تمام حال بد این روزها دعایی کنید... نفس هایتان حق است !!!

این حقم نبود!!

هوالغریب....



میشه بغلم کنی؟!


یادته دیشب اینو بهت گفتم؟ بغض کردم و ی گوشه آروم نشستم... نشستم و سرم بین زانوهام بود... تو که منو می شناسی... می دونی هر وقت اینجوری بشینم ینی اوضاع خرابه...نمی دونم چن ساعت ولی ساعت ها این مدلی نشستم و بات حرف زدم خدا...نصفه شب شده بود که بالاخره خوابم برد...


خدایا میشه بغلم کنی؟!


این همه تنهایی حق ِ من بود؟!


دلم هیچ چیز نمی خواهد!!!

هوالغریب...



دلم نخواستن می خواهد... اصلا دیگر هر چه که فکر می کنم به هیچ نتیجه ای نمی رسم... به هیچ نتیجه ای!!!


به نخواستن رسیده ام... به بی تفاوتی محض... دیگر هیچ احساسی در دلم جای ندارد و من مرده ترین ماهی ِ دنیایم!!!


دلم دیگر هیچ نمی خواهد...


دیگر حتی ماهی های اتاقم را هم دوست ندارم و گذاشتمشان برای فروش... می خواهم دیگر بی ماهی هایم زندگی کنم!!!

از وقتی دانه دانه مردند و از آن همه ماهی فقط چهار ماهی برایم ماند دلم دیگر نخواست شاهد مرگشان باشد!!!



+ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎ ﻧﻪ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ،
ﻧﻪ ﻗﻬﺮ ﻭ ﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ !
ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﻗﯿﺪ ﺩﺭﯾﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ
ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﺴﯿﺮ ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻗﺮﺍﺭ ﻋﺎﺷﻘﯽ ﺷﺎﻥ
ﺑﺮﻋﮑﺲ ﺷﻨﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ !

ﻓﺮﻭﻍ ﻓﺮﺧﺰﺍد


+ بسته بودن نظرات هم برای این هست که دلم حتی نظر هم نمی خواهد!!! مرا مثل همین آهنگ وبلاگم شاعر ِ مرده بخوان!


خدایا شکرت

تو بالاتر از قله های زمینی!!!

هوالغریب....



همیشه آخرین لحظه ها تلخ اند... لحظه های دل کندن و خدا حافظی همیشه تلخ است... جنسش هم فرقی ندارد... فقط عمق آن فرق دارد... از خداحافظی آن روز در دل آن خیابان شلوغ بگیر که حتی جرئت نکنی آخرین نگاه را روانه ی چشم هاش کنی و هر بار یاداوری اش محال است تو را به اشک نشناند تا خداحافظی با ماه خدا... تنها عمق هاشان فرق دارد... خداحافظی هر چه که باشد سخت است و پر از اشک های پنهانی پشت عینک دودی!!! اصلا عینک های دودی بزرگ ترین لطف به چشم های انسان هاست!!! هر کس یک گوشه ی پنهانی برای اشک هایش دارد و من این گوشه های پنهانی را لحظه های عینک دودی نامیده ام!!!!


 ماه رمضان سال پیش من بودم و زخم معده ام و روزه هایی که نمی توانستم بگیرم... و ماه رمضان قبل تنها هفت روز توانستم روزه بگیرم... همین دیروز بود که به مادرم می گفتم:

می بینی مامان... پارسال که نمی تونستم روزه بگیرم چققققد ماه رمضون برام سخت گذشت و دیر... ولی امسال که خدا بهم توفیقشو داد چقد زود تموم شد...درسته چن باری کارم به دکتر کشید ولی خیلی هاشو گرفتم...


و بعدش سکوت کنم و گوش بدم به حرفای مامانم ولی توی دلم بگم خدایا دمت گرم... و بعد دوباره بگم خدایا چرا واقعا هر چیزی که خوبه انقد زود تموم میشه؟! مث همین ماه رمضونی که بی نهایت دوسش داشتم!!

و یا ماه رمضونی که پارسال وقتی نمی شد روزه بگیرم برام انقدر دردناک گذشت و دیر...


و باز برسم به این جمله که عمر خیلی از خوبی ها کمه!!! و بعد ی نفس عمیق بکشم به احترام تموم دردهایی که پشت این جمله مخفی کردم!!! و پشت تموم دردهایی که  من رو ساختن!!!


این منم!!!

خداحافظ ماه رمضان سال 94


                                                                                امضا

                                                                                     فاطمه



+ کی می دونه که من چقدر گریه کردم

فقط چشم تو اشک ِ چشمامو دیده!!!

( آهنگ پست قبل... خدا*** بهنام صفوی)


++ خدایا شکرت... نعمت شکر کردن رو از من نگیر...

خودت را می خواهم خدایم!

هوالغریب...



خدای خوب ِ من...


نه آنقدر خوبم که بدانم بنده ی محبوب ِ توام و نه آنقدر بد که رهایم کرده باشی به امان ِ خودت... مانده ام ... مانده ام بین حالی که گاهی رها ترینم می کند و گاهی در بند ترین!!!


نمی دانم خدایم... هنوز بی نهایت کوچکم!!! کوچکترین و دور ترین فاطمه ی دنیا...


اما می دانم که حواست به من هست... گاهی که دنیا فشار می اورد می روم یک گوشه ...سرد و تنها... اما تو که خودت می دانی ...می دانی که حتی آن وقت ها که غر می زنم هم مثل بچه ای شده ام که گریه هایش اگر محکم تر هم شود باز آغوش مادرش را رها نمی کند...


خدای خوبم....


در این شب ها دلم خودت را می خواهد... از خودت، خودت را خواسته ام


نگذار میان این روزها پیر شوم





+ روزایی که از زندگی سیر می شم
می شینم ی گوشه به یادت میفتم

تو می دونی که چی گذشته به حالم
من از حس و حالم به هیشکی نگفتم

  ( خدا *** بهنام صفوی)


+ روز به روز جلوی خودت قد میکشم ... بابت همه چیز شکر... خدایا شکرت