ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هوالغریب...
به این روزها سپرده ام که یادشان باشد
به این ثانیه ها سپرده ام تا همه چیز را خـــــوب به خاطر بسپارند...
این روزها باید به یاد ِ این روزها بماند...
+ ماهی ها عجیب ساکت اند و مظلوم...بی آزار ترین موجوداتی که دیده ام... تازه به تمام این ها عاشق شدن ِ ماهی را هم اضافه کن!!!
+ همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره، تمومه
همین که اول و آخر تو هستی
به محتاج ِ تو ، محتاجی حرومه
+ خدای ِ جان ِ خسته ام هستی!! پناه ِ تمامش باش!!
هوالغریب...
سکوت ِ مبهم این روزها و لحظه هایی که سراسرش شکر شده است و دعا...
سراسرش راز و نیاز شده است و نذر...
نذرهایی از جنس عشق و یک حس ِ پاک در دل ِ شب ها...
و نگاه هایی به ماه ِ این شب ها...
نگاه ِ ماهی کوچک به ماهش
هوالغریب...
صدای باد و غرش ِ آسمان ِ غبار گرفته ی این روزها و بادی که انگار عجیب به سرش زده...
ولی خــــوب می دانم که سخت ترین غرش هایش هم بهاریست... همان هوای ِ بهاری که هیچ اعتمادی به آن نیست...رگبارهایش گاهی رگبار ِ محض است و ثانیه ای بعد آفتاب...
و گاهی چند قطره باران به سرو رویت می نشیند و بوی نم هوا را می گیرد...
و بعد هم نگاهی به آسمان و حرف هایی مگو!!!
و دو پایی که می رود...مدت هاست می رود و می رود...به کجا می رود؟!!
+ این شده حاصل ِ تمام رفت و آمد های دخترکی که این روزها تیچر خطاب شدن هایش دارد او را به این باور می رساند که او انگار واقعا تیچر شده است...
+ و این همان تصویر ِ من است از آینده ها... تصور ِ فاطمه با موهای ِ سفید!!!
هوالغریب...
نگــــاه کن...
تمام ِ این لحظه ها و ثانیه های ِ نبودن ِ در کنارت
انتقامش را از من می گیرند ، ای تمام ِ باور ِ من برای زنده بودن!!!
هوالغریب...
یک سال شد
یک سال گذشت از نفس هایی که یک سال است سند خورده به نام تو... اولین نفس...
رفتن تا به حد مرگ و زنده شدن و نفس هایی که اولین هایش تو بودی...
امروز سالگرد ِ نفس هایی است که به من بازگرداندی
اول ِ اردیبهشتی که بهشت شد...
به زندگی گفته بودم که حق ندارد نفس را از من دریغ کند...زندگی را دریغ کند...
برگشتم...به حرمت ِ همین نفس ها...
اصلا رفته بودم که بازگردم!!!
و حال سالگرد ِ اولین نفس هاست!!!
اولین ها...