ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هوالغریب...
سلام بر یگانه سروَر حاضر در دنیای ما
سلام بر یگانه مرد دنیای گرد ما
سلام آقای خوبم...
سلامی به تازگی ِ دیداری تازه...
سلامی به لطافت گل ها خوش بوی نرگس که آدم مست می شود از بوی نابشان...
سلامی به تازگی نفسی جان گرفته...
آقای خوبم...شکر و هزاران هزار بار شکر برای دعوت سه شنبه...هزاران هزار بار شکر برای تازه شدن ها...
خودتان که خوب می دانید چقدر این روزها پر شده ام...آن قدر پر که سه شنبه انگار کوتاه ترین روز عمرم بود...اصلا نفهمیدم چه شد که زمان بازگشت شد...هنوز یک عالمه حرف داشتم....هنوز پر بودم...لبریز از حرف و غصه و داغی اشک ها...
لبریز از تمامشان بودم که وقت دل کندن شد و آن نگاه های پر از التماس آخر...
آن نگاه های پر از التماس که جنس این نگاه عجــــــــــــــــــــیب برایم آشناست...
عجیب آشناست...
آقای خوبم شما که خوب از دل من خبر دارید...می دانید که این روزها چه آشوبی در دلم برپاست....آشوبی که گاهی تمام وجودم را پر می کند و تمام وجودم درد می گیرد...و از این درد عظیم تنها به خود می پیچم...می پیچم و در خود فرو می روم...
می پیچم و با هر پیچش عجیب آب دیده می شوم...
آآآآآآخ که آبدیده شدن چقدر گاهی درد دارد...درد...
درد...و این واژه چقدر آشنای این روزهای من است...دردی که هیچ رنگ و طعم و مزه ای ندارد...اصلا نمی شود برایش رنگی متصور شد...درد تنها درد است... فقط تو را به درد می آورد...
ساده بگویم... درد تنها درد دارد....
دررررررررررد... همین!
دردی که تنها در برابرش باید بگویی هییییس!!!!
این روزها کارم شده پنهان کردن اشک هایم در بین موهای بلندم...موهایی که این روزها خوب قَـــدر بلند بودنشان را می دانم ...چون همیشه روی صورتم است و کسی متوجه چشم های پر از اشکم نمی شود...
شما که خودتان شاهد تمام این ها هستید...
شاهد آن اشک های سه شنبه که هنوز که هنوز است صورتم داغ آن اشک هاست....شاهد آن گم شدن ها...شاهد تمام دویدن ها...شاهد تمامشان بودید....شاهد آن توسل...شاهد سرد شدن دستانم در آن گرمای جان سوز...شاهد لرزیدن دستان و شانه هایم ...شاهد لرزیدن تمام وجودم زیر بار تمام آن اشک ها...
شاهد نشستن روی زمین...بدون هیچ گونه زیر اندازی و آن لبخند عجیب خانم خادم مسجد...با همان چادر نشستن روی زمین و زل زدن به آن گنبد....
شاهد تمام آن لحظه ها بودید...
آخ که چقدر همیشه کویر برای من پر از حرف بوده است...و حال بهتر از تمام عمرم می فهمم که چرا اکثر این مکان ها وسط بیابان ها هستند...جایی که هیچ گاه فکرش را هم نمی توانی بکنی...
آقای خوبم...
به قدر تمام عمرم هم که شکر بگویم کم است...این جمعه می شود چهارمین هفته که می نویسم برای شما...و شما هنوز هفته ی چهارم که نشده بود دعوتم کردید...به جایی که تقریبا برایم رفتنش محال شده بود...
آقای خوبم...
درست در به موقع ترین دوران زندگی ام وجودتان را دارم می شناسم...و دارم برای شما می نویسم...
خوش موقع ترین دوران زندگی ام دارم می فهمم که آقای ستاره پوش یعنی چه...
درست در خوش موقع ترین دوران زندگی ام دارم امتحان می شوم...
این بار همه دلم را هدف گرفته اند...
دلی که انگار قرار بر سختی کشیدنش است...قرار بر دلتنگی ِ بی نهایتش است...دلتنگی ای دقیقا به قدر تمام آن عشق...
قرار بر صبرش است در بین تمام این روزها....
این بار نوبت دلم است...
آقای خوبم...
کمکم کنید...کمکم کنید که تاب بیاورم تمام این روزهایی که نمی دانم چه خواهم شد ...
کمکم کنید ...یاری ام کنید که هنوز دلم برای این امتحان ها عجیب جوان و خام است....
هنوز خیلی جوان است که این گونه مورد امتحان قرار بگیرد...
اما من همیشه تسلیم بوده ام در برابر خواست یگانه محبوب ازلی ام....
یاری ام کنید که این امتحان عجیب سخت است...
یاری ام کنید که در این روزها روحم هم به استقبال مهمانی خدا برود...تنها جسمم درگیر این ماه نشود...
یاری ام کنید که عجـــــــیب دستان سرد و لرزان من گرما کم دارد....
یاری ام کنید
یاری ام کنید
یاری ام کنید
یاری ام کنید
اللهم عجل لولیک الفرج
سلام فاطمه جون
من بسم الله میگم و میخونم
هستی؟
سلام مژگان
بله...هستم فعلا...
آقای خوبم
هیچی ندارم که بگم چون تو همه گفتنی های دلتو باهاشون زدی!
من برات دعا میکنم!
تو هم برای من
.
.
.
(گرو نکشی کردم!
اگه لایق دعا باشم حتما مژگان...
حتما
این وقتا گرو کشی زیادم بد نیست...خوبه در واقع...
سلام
وبلاگ خوبی دارین.
خواستی تبادل لینک کنی خبرم کنم.
عنوان:وب مانی
لینک:http://www.PersianXchange.ir/
و چهار هفته س که با خوندنت می لرزم...
که خیلی زود قبول شدی



یاد تمومه اون روزا میوفتم
مخصوصا این یکی که اولاش انگار از دل منم بود...
چقدر خوشحالم فاطمم
من بعد دو سال از اون پنجاه و دوهفته دعوت شدم اونم با اون حال مریض که تقریبا هیچی نفهمیدم
واسه همینم بود اون روز گفتم برو... بایدم می رفتی بانوی ستاره ایه من
نگاه های پُر التماس آخر... اوهوم خیلی آشناس... سوزش... تمناش... درخششش... پُر از اشک بودنش... خواهشاش... دعاهاش... اتمام حجت کردناش...
همش...
درد تنها درد داره...
به موقع ترین
آره درست اون وقتایی که فکرشم نمی کنی
و آخرش خوبه
آخر تمومه معجزه ها خوبن به قول یه دوست قدیمی...
تمومه دلی که هدف گرفته می شه... اونم هدفی که دست خودت نباشه...
سپردمت به نگاه عاشق آقای ستاره پوشمون
خودتو
دلتو
این روزاتو
ماه رمضونتو
همشو بانو
قبول باشه ایشالله
اللهم عجل لولیک الفرج
خوبی دوستی ها همین حال و احوال مشابه خانوم خانوما...
برای آسمونی تر شدنت...واسه اجابت شدنت از طرف خدا...





منم برای تو خوشحالم فرینازم...
بهتم گفته بودم این دفه داری میری سراغ هدف...سراغ مقصد...
تو به دیدن هدف میری..این خیلی حرفه فرینازم...خیلی حرفه..
اوهوم...جنس این نگاه ها...و آشنا بودنشون...نگاه های پر از التماس...پر از خواهش...
و تموم چیزایی که خودت می دونیشون...
منم تو رو به خدا می سپارم فقط...
برات باز هم تکرار می کنم مثل وبت که:
یارب آن نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
تو رو به وجود ازلی خدایی می سپارم که خودش هواتو داشته باشه
قبول حق باشه فرینازم
آمین
یاد جمعه های انتظار فریناز افتادم که آقای ستاره پوش تو هم رنگ و بوی همون جمعه های انتظار رو داره..
+ یه جایی از متنت رو خیلی دوس داشتم ..
اونجا که گفتی : درد فقط درد داره...
اوهوم...ولی احساس پاک پشت نوشته های فریناز رو خیلی بیشتر دوست داشتم و این احساس خیلی ملموس تر بود...
+این جمله چیزی بود که با همه ی وجودم بهش رسیدم نگین...
درد فقط درد داره...
همین
سلااااااااااااااااااااااااام فاطمه...
خوبی خانومی..؟!
ببخشید خونه نبودم.. الان اومدم.
سلاااام خانوووووم....
شکر...تو چطوری؟
خواهش می کنم...اشکال نداره خانومی ...هر وقت بیای من خوشحال میشم...
فاطمه..
این جمعه هم نیامد..
آقای ستاره پوش...نیامد..
درد تنها درد دارد درد...
اینو خوب می فهمم فاطمه....
اوهوم...
درد فقط درد داره خانوم معلم...
اینو من هم با تموم وجودم بهش رسیدم...با همه ی وجووووودم
یگانه سرور حاضر در دنیای ما..
)


چه بد....
( جالبه...)

شکر...دعوت شدن ِ این طوری خیلی میچسبه به آدم..




فاطمه...



یگانه مرد دنیای گرد ما...
یگانه مرد... یگانه مرد.. یگانه مرد...
سلام آقای خوبم..
...تازگی ِ دیداری تازه...
..لطافت گل های خوش بوی نرگس...
( خیلی گل نرگس رو دوست دارم..
مست می شوی ار بوی نابشان...
تازگی نفسی جان گرفته...
خدایا شکر...شکــــــــــــــــــــــــــــرر
خوشحالم برات فاطمه ی عزیز...
چه قدر این روزا پُر شده ای ..
سه شنبه..
کوتاه ترین روز عمرت...
هنوز یک عالمه حرف داری....هنوز پُری...
اوهوم..میفهمم فاطمه...میفهمم که هنوز...میفهمم که خیلی سفر کوتاهی بود...اینجور وقتا ساعت هم تند تند میگذره...
هعــــــــــــــی فاطمه....
انشالله که خیلی زود ، بیای زیارت... اما کوتاه نه...
وقت دل کندن و آن نگاه های پر از التماس آخر...
آره...جنس این نوع نگاه هم برای من آشناست...
خیلی آشنا...خیلی...
آشوب در دل...
خودش میداند...
آشوبی که گاهی تمام وجودترا پر می کند و تمام وجودت درد می گیرد...و از این درد عظیم تنها به خود می پیچی..می پیچیو در خود فرو می روی...
و هیچ کاری از دستت ساخته نیست!
(میفهمم فاطمه...آشوب در دل..این پیچیدن ...این درد عظیم..این در خود فرو رفتن رو خوووووووب میفهمم..)
آب دیده...
یا به قول فریناز زندگی دیده تر می شوم...
تو هم که آخ میگی....
آره درد داره....درد..
درد رنگ و طعم و مزه ندارد... درد فقط معنای درد دارد..درد فقط طعم درد دارد...درد را از هر طرف بنویسی درد است...
درد تنها درد است...فقط تو را به درد می آورد...
دردی که تنها باید در برابرش باید بگویی هییییییییس!
پنهان کردن اشک هایت در بین موهای بلندت...
منو بردی به یک سال و نیم قبل...فاطمه...
بعد هم منو آوردی به همین حالا!! همین حالا که...
همرو داره میبینه....
صورتت داغ آن اشک هاست..
شاهد... چه قدر خوووووبه که شاهدن...
گم شدن ها..
تمام دویدن ها..
شاهد آن توسل ...
شاهد سرد شدن دستانت...
شاهد..
لرزیدن تمام وجودت در زیر بار تمام آن اشک ها..
نشستن روی زمین... اوهوم...( پر از حرفه این نشستنِ... پر از حرف..)
لبخند ..
خادم مسجد...
زل زدن به گنبد..
حال بهتر از تمام عمرم می فهمم که چرا اکثر این مکان ها وسط بیابان ها هستند...جایی که هیچ گاه فکرش را هم نمی توانی بکنی...
دعوت شدی ...به جایی که تقریبا برایت رفتنش محال شده بود...
به موقع ترین دوران زندگی ات وجودشان را داری می شناسی...و داری برایشان می نویسی...
چه خوووووووبه که خودت اینو میدونی...که موقع اش الانه...خیلی خوبه فاطمه..
خوش موقع ترین دوران زندگی ات داریمی فهمی که آقای ستاره پوش یعنی چه...
خوشبحالت...
این بار همه دلم را هدف گرفته اند...
( هیشه با دلم بازی می کنی فاطمه...
حرف های دلت همیشه با دلم بازی میکنه...
...قرار بر سختی کشیدنش..
..قرار بر دلتنگی ِ بی نهایتش ..
...دلتنگی ای دقیقا به قدر تمام آن عشق...
قرار بر صبرش است در بین تمام این روزها....
این بار نوبت دلم است..
آقای خوبم..
کمکم کنید که تاب بیاورم تمام این روزهایی که...
.یاری ام کنید که هنوز دلم برای این امتحان ها عجیب جوان و خام است....
هنوز خیلی جوان است که این گونه مورد امتحان قرار بگیرد...
تسلیم...
یاری ام کنید که این امتحان عجیب سخت است...
ماه رمضان...
اومد بالاخره...
یاری ام کنید که در این روزها روحم هم به استقبال مهمانی خدا برود...تنها جسمم درگیر این ماه نشود...
...
اللهم عجل لولیک الفرج...
و بازم یه نت برداری فوق العاده ی دیگه که فقط دوست دارم تو سکوت بخونمش و با خودم بگم چقدر خوب که یکی اینقدر خووووب متن های منو میخونه...

ممنون لیلیا...
یک دنیا ممنون
آمین
منم شکر...شکر.
صبح فقط رسیدم برم به فریناز سر بزنم..
من ...
درد تنها درد است... اما درمانش نزد خداست....
فاطمه ی عزیز ...
طاقت بیار و مرد باش...
مراقب خودتم باش عزیز ...
خداروشکر

اوهوم...درمان نزد خداست...
چشم...توام مراقب خودت باش خیلی
bazi vaghtha fek mikonam age bikhiale in webo in neveshte ha beshi kheili behtar mishi
ولی این وب و نوشته ها واسه من یه جور تسکینن سیما...
اگه همینارو هم نداشتم که فک کنم تاحالا یه ده تایی کفن پوسونده بودم...
سلام
اللهم عجل لولیک الفرج...
سلام
آمین
سلاااااااااام فاطمه..

إ کجایی پَ...؟
اونشب اومدی یک سبد سیب ما نبودیم...
مراحمی دختر خوووووب ...
باشه فاطمه ..منتظر میمونم تا دوباره بیای بانو ...
سلاااااااااااام
همین جام...نیگا منو...
اووووووووووووومدم الان....
هییییییییییی که چه زیبا بود
خط به خطش رو خوندم و لذت بردم
آره تنهایی و دلتنگی خیلی سخته
متاسفانه منم در حال حاظر همین حال رو دارم و سعی می کنم خودمو جم و جور کنم ولی باز گه گاهی کم می یارم....
امیدوارم همیشه سالم باشی و سلامت فاطمه جان
رااستی آهنگ زیر پستتون خیلی زیبا بود..
لطف داری سمانه جون...



منم همین طور...تموم سعیم رو می کنم که تو دنیای واقعیم خودمو جمع و جور کنم...این حرفایی هم که می نویسم اینجا فقط واسه تسکین و آروم شدنه که بتونم بیرون از اینجا خوب زندگی کنم و بخندم
توام همین طور سمانه جوووون
ممنون...لطف داری
مراقبه فاطمم باشیا
تو بیشتر مراقب فریناز من باش
فریناز رفتـــــــــــــــــــــــــــ
دلم گرفتـــــــــــــــــــــ...فاطمه...
اوهوم رفت

ساعت ده و ده دقه شب پروازش بود...
الانم که مدینست
dele manam liliya
این روزا انگار دل همه گرفته ...
...
چی بگم...
اللهم عجل لولیک الفرج
یادش بخیر ...مثل وقتایی که فریناز جمعه ی انتظار مینوشت...
سلام فاطمه جان
آمین

اوهوم...یادش بخیر...نمی دونی با چه ذوقی تموم اون یک سال رو خوندم...
سلام به روزی ماهت مهرناز خانومی
بانو ...
کجایی پَ .......
همین جام لیلیا...

میام برات میگم...
چقدر قشنگِ فاطمه
چقدر این نوشته ها و حالت وقت نوشتن این جمعه ها قشنگِ : )
ینی تو هم هرجمعه مینویسی فاطمه!!
میدونی چقدر این جمعه ها و حال و هواشُ دوست دارم
مخصوصا وقتی با عطر رمضان عجین میشه
ممنون عزیزم...
اگه عمری باشه و بهم اجازه ش رو بدن حتما می نویسم
اوهوم...دقیقا همین طوره...
خوبی بانو..؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اوضاع جسمیم خوب نبود
یکم بهم ریخته ام این روزا
شرمنده
بانو..
الان بهتری...؟؟؟؟؟
سلاااااااااااااااام ...
خیلی نگرانت بودم...
شکر...
بهترم...
شرمنده نگرانت کردم
اومدم بانو..
خداروشکر که بهتری...
ممنون که اومدی...
دلم برات تنگ شده بود خب..
منم
شرمنده که نبودم نت