ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هوالغریب...
چه خوشحالم که میبینم تو خوشبختی
با اینکه میگذره روزام به هرسختی
چه خوشحالم که می بینم تو قلبت غصه ها مردن
با اینکه چشمای عشقت منو از خاطرت بردن
همیشه آرزوم بودی ولی حالا یه رویایی
یه جور عادت شده واسم شبای سرد تنهایی
.....
فقط همین...
زیبا بود...گذاشتمش برای دل خودم و فاطمه ام...
هوالغریب...
مدت ها بود به این فکر می کردم که چقدر بده حتی تو وبه خودت هم که مثل خونه ی خودته هم احساس راحتی نکنی...نتونی توش راحت حرف بزنی...اخم کنی...دردو دل کنی تا مبادا کسی بخواد از نوشته هات برداشت بدی داشته باشه...خلاصه نتونی خودت باشی...
نتونی خودت و زندگیتو اون جور که میخوای به تصویر بکشی...واسه این که آدرستو خیلی ها دارن و ممکنه هزار جور فکر بکنن...این وسط فکر اونا اهمیتی نداره...حرف ها و دردسر هایی که دنبال داره منو اذیت میکنه و از اون جایی هم از بچگی هیچ وقت حوصله ی دردسرو نداشتم این بود که بالاخره بعد از بارها اذیت شدن خودم و او تصمیم گرفتم تا بالاخره یه تغییری به این جا بدم تا دیگه راحت باشم...
اونا با دنیای خودشون حال کنن...می دونن دنیای من چیه...نمیزاشتن ولی کاری کردم که خودمم با دنیام حال کنم...
اینم یه بخشی از زندگیه دیگه...میگذره...
امیدوارم شروع خوبی برای خودم و وبه سه سالم باشه...
سبز باشید...
بهتر است بگویم عجب مملکتی داریم...امسال را گذاشته اند سال تولید ملی...آخر کدام تولید ملی؟ تولید ملی در کشوری که حتی قرآن و تسبیحش را هم برادران چینی میزند؟در کشوری که عسل،حبوبات و چیزهایی که حتی فکرش را هم نمی توان کرد را چینی ها تولید می کنند آن هم در سالی که قرار است خودمان تولید کنیم؟
هوالغریب...
....
نه هوای تازه و نه لباس نو میخوام هفت سین من تویی
من فقط تو رو میخوام...
....
...
سال نو یعنی تو وقتی از در توو میای
نذر کردم امشب سفره چیدم که بیای
...
...
سال خوبی رو برای هممتون آرزو دارم...
سبز باشید
هوالغریب...
دوستی را اول بار به معنی واقعی اش او نشان اش داده بود...طعم خوشی داشت...بوی خوشی هم داشت...دوستی اش می ارزید به خیلی چیزها...لااقل در روزهای سخت پناه بود برای بی کسی ها و تنهایی های دوستش...پشت بود...کوه بود...پناه بود...و در آخر ساده بگویم دوست بود...
دوستش را برای خودش میخاست...میخاست که رفیقش باشد...دوستی را آن دو معنی کرده بودند...مثل دوستی های دیگر نبود که یک دیگر را برای آنچه دارند بخاهند...برای نداشته هایشان هم یکدیگر را می خواستند چه برسد به داشته هایشان...
حاضر بودند قسم بخورند برای هم...دوستی اشان تا تداشت...
خلاصه که رفیق بودند...دنیا هم که هزارو یک رقم بازی دارد...کارش این است که هر روز قصه ای برایت درست کند تا سرت را گرم خودش کند...ای بابا...دنیاست دیگر...
اصلا اگر قصه نسازد باید به دنیا بودن و گرد بودنش شک کرد...اصلا برای همین گرد است...گرد است که هی بچرخد و بچرخد و بچرخد و به پایان نرسد...خلاصه که دنیا هر کدامشان را به نحوی بازی می داد...اما دلشان گرم بود که پناهی دارند...دوستی دارند...
دوستی دارند که می توانند دستش را بگیرند و ساعت ها برای هم از دنیا بگویند و ساعتی بی خیال دردها به دردهایشان بخندند...چه دیوانگی شیرینی!!
دوستی اشان قشنگ بود و خواستنی...دوستی اشان مرا به یاد فیلم ضیافت مسعود کیمیایی می انداخت...دوستانی که تا پای جان نیز رفیق بودند برای هم...بچه که بودم عاشق کارتون آنه شرلی بودم...الان هم کارتونش و شور و هیجان آنه وقت حرف زدن مرا می برد به روزهای کودکیم که آن قدر حرف می زدم که همیشه برادرم مسخره ام می کرد که یک نفس حرف می زند!!!
یادش بخیر...
آنه و دوستش برایم شده بودند نماد دو دوست که با هم اشک می ریزند و با هم می خندند...دنیایشان قشنگ بود...و برایم آرزو بود داشتن یک چنین دوستی...
دوستی هست؟؟
آن هم دراین دنیای پر از فریب؟
چشم می بندم و غرق صدای باران می شوم که از پنجره می آید...مثل تمام وقت ها که می خواهم غرق دنیای خودم شوم چشمانم را می بندم و چشم دلم را باز می کنم...بویی را حس می کنم...بوی دوستی است...چه بوی خوشی!!! انگار دوستی هنوز زنده است....
خیالم راحت میشود...
****راستی اگر دوستی داری که رفیق است و پناه است همین امروز به او بگو که بودنش را می خواهی حتی اگر همیشه نباشد و دور باشد...زیرا رفاقت در این دنیا در حال مرگ است...
***روزهای پایانی سال دارد پر باران تر و ابری تر از تمام زمستان نجیب من سپری می شود...آخ که چقدر نجیبی تو زمستانم!!!
انگار آسمان هم دلگیر است...انگار عید به دل او هم نیامده...
ببار بارانم که همدردت منم...
زیرا من هم در این روزهای پایانی سال عجیب مثل تو می بارم...زیرا امسال عیدی ندارم...
**راستی چقدر پای درد و دل های ماهی ات نشستی؟ تنهایش که نگذاشتی؟