ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هوالغریب...
نمی دانی چه دردی میکشد ماهی کوچکی که در دلش آرزوی اقیانوسی بیکران باشد ولی جایش در اعماق زمین باشد وبه هزار گونه تهمت متهم باشد و دستش هم به جایی نرسد...پناه ببرد به سکوت...
به آخرین سنگر...
ماهی کوچک!گریه کن...در آبی...کسی هیچ گاه که اشک هایت را ندید...از این به یعد هم نخواهد دید...
آرام نباش...بی قراری سهم دل کوچک توست...تو باید همیشه بلرزی...بترسی...تو تنها ماهی کوچکی هستی...آرزویت ار قدت خیلی بزرگ تر است...بکش...درد سهم توست...تا تو باشی که عاشق نشوی...
آرامت نمی کنم دلم...زیرا هر چه که به سرم آمد تنها بخاطر تو بود...
حیف که تمام این ها را هم دوست دارم...بخاطر او...
زیرا دیگر عاشق نیستم...اگر عاشق بودم جای تمام احساسم را با وجود این اتفاقات نفرت فرا می گرفت...
راضی ام که عشق در من تبدیل به دوست داشتن شد...حیف که بهای سنگینی بابتش دادم...
اما چه باک!
من گناهی نکردم که بابتش بترسم...
تنها ترسم در عمرم ترس ار تنها شدن و تنها ماندن بود...
ولی حال می گویم تنها ماندن و تنها شدن ارزش دارد به زیر سوال رفتن تمام وجودت...
ای بابا...
اصلا دل کوچکم بیا با هم به این آهنگ گوش بدهیم...زیرا ازین به بعد باید یاد بگیری با این چیزها خودت را آرام کنی...این آهنگ را باز هم تقدیم به او کن...
فهمیدی؟
...
*** من اگه اسیر خاکم تو که جات تو آسمونه دل خوشم به این که هر شب تو بیای رو بومه خونه
هوالغریب...
عشق کور است و من هم کور شدم....مدتیست که چشمانم سویی ندارد و کور شده...آخر عاشقش شده ام...چیزی که همیشه از آن گریزان بودم...اما حال بدجور گرفتارم کرده...
کورم کرده...
اما اتفاقات این چند وقت اخیر چشمانم را نوری تازه بخشید...می خواهم چشم باز کنم...می خواهم دیگر عاشق نباشم...تنها دوست داشته باشم...ببخشم و زندگی کنم...با وجود تمام دردها و بی کسی هایم...من دست کشیدم...از همه چیز...از عشق...
همیشه انکار می کردم که عاشقم ولی حال می گویم که عاشق بودم...عشق بزرگترین خطای آدمیست...
و من بزرگترین خطای زندگی ام را مرتکب شده ام...عاشق شدم ولی حال دیگر عشق را نمی خواهم...
تنها دوست داشتن برای دل کوچکم کافیست...می خواهم به سان اقیانوسی بی کران دوستش بدارم اما عاشق نباشم...کور نباشم...
دریایی باشم برایش که هر وقت دلش خواست در وجودم شنا کند...
کور نباشم و چشمانم را به روی حقایق نبندم...کور نباشم و چشم باز کنم و جز خدا کسی را نبینم...جز خدا عاشق کسی نباشم...عشق تنها زیبنده ی وجود خداست و بس...
عشق جایش در میان آسمانیان است نه در میان زمینیان...
عشق برای ما زیاد است...
عشق حرمت دارد که ما آدمیان هنوز حرمتش را بلد نیستیم...
من هنوز باید درس پس بدهم...
اما عشق را دیگر نمی خواهم...
تنها همین...
هوالغریب...
بخواب هم وطن...
بخواب...آرام بخواب...بخواب و آسوده باش که ازین همه دروغ و ریا رها شدی...
رها شدی از دست آقایی که از اسلام تنها نام بزرگ مردش را به یدک میکشد...
علی اسلام من هیچگاه جان مردمش را به سیاست کثیف ترجیح نمی دهد...
علی اسلام من مرد است...
علی اسلام من عدالت حرف اصلی حکومتش است...
علی اسلام من!حال میفهمم چه دردهایی باعث شد که سر به چاه ببری و با چاه حرف بزنی...
آخ که دلم به درد آمد...
هم وطن من!آسوده بخواب...ازین دنیا راحت شدی...
آرامش ابدی ات مبارک ات باشد...
اما تو که مانده ای!زندگی روی سختش را نشان ات داده...می دانم...خداوند بار سخت تری بر دوش تو گذاشته است...میدانم که بی قراری ابدی سهم تو شده...اما باور کن که روزی آرامش هم میرسد...
صبر پیشه کن که خدا صبر ات را پاسخ خواهد داد!
صبر کن که زندگی هنوز ادامه دارد...بمان و بساز زندگی ات را...
خدا با ماست...
روزی خواهد رسید که حق عزیز از دست رفته ات را باهم از علی نماهای نامرد خواهیم گرفت...
خدا جای حق نشسته است...روزی نوبت خنده های ما هم خواهد رسید...
شاید روزی خنده جای گریه های الان ما را گرفت...
به امید آن روز...
***در سوگ هم وطنان عزیزم...حتی شده همین اشک ها...
در سوگ بچه هایی که در چشم بر هم زدنی بی مادر شدند...هرچند که ایمان دارم خداوند هست...نزدیک تر از رگ گردن به آنان....
هوالغریب....
نداری! خبر ز حال من نداری
که دل به جاده می سپاری
سحر ندارد این شب تار
مرا به خاطرت نگه دار
......
از من دیگر اثری در آینه نیست
پیدا کن تو مرا! این فاصله چیست؟
......
سرگردانم! بر سر کویت...
.....
**گاهی یک آهنگ چقدر فشنگ تموم احساسو حرفاتو می زنه...جوری که حس می کنی انگار شعر واسه تو گفته شده...
آره...این آهنگ شده تموم احساس من ...تموم نتیجه ی زندگی یک دخترک 23ساله...
زندگی همینه دیگه!!!!
تا بوده همین بوده....
میگذره حتی اگه هیچ وقت سحر نیاد تو زندگیم...تنها خوبیشم همینه!!!
...
هوالغریب...
گاهی وقت ها لجت می گیرد...از خودت...از زندگی ات که گاهی می مانی چرا این قدر به هم پیچیده...گاهی یک نامه آن چنان تو را به هم می ریزد که دوست داری زمین دهن باز کند و دیگر تو نباشی...
برخلاف ظاهر آرامت گاهی دوست داری که فریاد بزنی...
گاهی اوقات هیچ چیز آرامت نمی کند...هر چه دست و پا میزنی بدتر فرو می روی و غرق میشوی...
گاهی دلت می خواهد بر سر دنیا فریاد بزنی که چرا حتی یک نفر هم حاضر نیست تو را ببیند...
گاهی آن قدر کوچک می شوی که هیچ گاه پر نمی کنی تنهایی را...و می دانی که هیچ گاه هم پر نخواهی کرد...
گاهی آن قدر به هم میریزی که شب هم برایت حکم کابوس پیدا می کند...
گاهی...
گاهی...
و یک عالمه حرق دیگر که به احترام تمامشان تنها به همین سه نقطه اکتفا می کنم...
با وجود تمام این حرف ها هنوز می دانم که خدای من هم بزرگ است...شاید یک روزی نجاتم داد...
شاید یک روز تمام این شکنجه ها تمام شد...
شاید...
تنها همین...