ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هوالغریب....
چقدر نوشتن سخت شده است...پر از بغض شده ام...مثل هوای همین روزها...پر از بغضی بارانی...
می بارم و کمک می کنم برای نذری فردا...می بارم و نگاهم روبه آسمان است و با صاحب اسمم حرف میزنم...بانویی که بی نهایت برایم عزیز است و همیشه شکر کرده ام که نامم فاطمه است...
آسمان چقدر پر از بغض شده ای...آسمان هم داغدار و گریان داغ یاس کبود است...
آخ که چقدر پر از حرف شده ام...دلم گوشه ای خلوت می خواهد و اشک و سبک شدن دل و دعاهایی یواشکی...
چندین شب است که هیئت دیوار به دیوار خانه مان مراسم دارد و من هر شب گوشه ی اتاقم همراه با آن ها در گوشه ای خلوت با صاحب اسمم خلوت می کنم...
تمام وجود خسته ام را وقف تو کرده ام بانوی آب و آیینه...تمام وجودم را پیشکش تو کرده ام...
فاطمه جانم...پناهم باش...
پناه تمام این لحظه های پر از بغض...
*التماس دعای فراوون دوستان...
در حق هم دعا کنیم...