ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هوالغریب....
تابحال رنگین کمان را در شب دیده ای؟
چقدر بی نظیر است...چند سالیست که هر وقت ماه به شب هایی می رسدکه هلالش کامل و پر نور میشود من به دنبال رنگین کمان های شبانه می گردم...و من بیشتر از همیشه خیره میشوم به ماه...به جرئت می توانم بگویم که ماه را بیشتر از هر چیزی روی زمین نگاه کرده ام آن هم خیره و ساعت ها...
هر وقت که ماه نورش زیاد باشد و آسمان هم ابری و ابرها هم بارانی باشند آن وقت میشود خوش خوشان من...
و وقتی ابرها روی ماه را می گیرند رنگین کمان بی نظیری را می توان دید در شب و دیدن این همه زیبایی آن چنان مستت می کند که درد غریب گردنت را فراموش می کنی و تا وقتی که رنگین کمان هست نگاهش می کنی...و با خودت می گویی که خوب می شود این گونه این درد غریب و واقعا هم آرام می گیرد حتی شده برای مدتی کوتاه...
و نمی دانی که چقدر لذت دارد دیدن این همه زیبایی...از آغاز امسال چیزهای زیبایی ندیدم...چیزهایی که دیدم مرگ بود و دفن کردن و سردی گور...سردی که این روزها مرا هم بدجور به سکوت و سردی کشانده...این روزها هر کس که دستانم را می گیرد از سردی اش تعجب می کند...
و حال امشب من در همان پشت بامی که خوب می شناسید به ماه آسمانم زل زدم...زل زدم و رنگین کمانش را دیدم...دیدم و با وجود درد غریب گردنم سرم را رو به آسمان گرفتم و با ماه خودم حرف زدم...
حرف زدم...در دلم برایش ساعت ها گفتم و گفتم...نشنید...اما من برایش گفتم...با دلم...
و حال سبک شدم...
سبک شدم و شده ام همان دخترکی که روبه روی پنجره ی اتاقش نشسته و پنجره باز است و نسیم خنک بهاری آنچنان با موهایم بازی می کند که انگار این موها می رقصند...رقصی که هیچ گاه صاحبشان تجربه نکرده است...
*آغاز ایام فاطمیه رو تسلیت می گم....بی نهایت به صاحب اسمم اعتقاد دارم...التماس دعا دوستان....
+بگو شب بخوابه من بیدارم
من شبو زنده نگه می دارم....
قطار رد شد و رفت....
...
چقدر خوب که سبک شدی
و چقدر بد که نشنیده...
رنگین کمون ماه!
یه شب هایی وقتایی که ماه کامل می شه ولی نه همیشه ی ماه 14 ها! یه وقتایی فقط یه حلقه های رنگین کمونی دورش هستن
خیلی وقته ندیدم ولی خیلی دوس دارمشون
خوشگلن
ماه رنگین کمونی:)
ایام فاطمیه؟
راستش سبکه سبک که نشدم



خب نبود که بشنوه...
آره خیلی قشنگه...خیلی...
آخی...ماه رنگین کمونی...
یاد ماه خودم افتادم...
اصا عاشقشم
آره...از فردا شروع میشه ایام فاطمیه...تو تقویم و نگاه کن خانومی
ولی خوب نیس آدم شب بیدار باشه ها
یا بهتره بگم به جای شب
مگه نه؟
اوهوم...


من که بچه ی خوبی ام
شبا زوده زود مسواکمو می زنمو میرم سره جام می خوابم...
نگا من چقده خوبم
مگه نه؟
سلام.
چقدر جالب نوشتی .تاحالا با ماه اینقدر راحت نبودم.
من گاهی وقتا حرفامو به خدا میزنم.
نگاه میکنم به آسمون و به خدا میگم.
اینقدر سبک میشم که نگو.
یه سبکی عجیب هم امسال تجربه کردم تو خاک فکه...
وقتی دراز کشیدم رو زمین و چشمامو بستم انگار روی ابرها بودم...
چهارمین سال تحویل عمرم رو تو مناطق عملیاتی کنار شهدا گذروندم.جای شما خالی...
راستی منم ایام فاطمیه رو بهتون تسلیت میگم.
امشب رفتم هیئت و...
سلام...
من که خیلی باهاش راحت حرف می زنم...راحت تر از هر کسی...
چه قد خوب که شروع چهار سالتون اونجا بوده...
من این سبکی رو تو خاک شلمچه و طلائیه تجربه کردم...
رفتین هیئت تو این ایام التماس دعا...
راستی تسلیت میگم پرکشیدن پرنده عزیزت و آشنای عزیزی که ازش گفتی.ان شاءالله به حق این ایام مهمان حضرت زهرا(سلام الله علیها) باشن.
این بنده خدا هم که به شماگیر داده خودش خواب نداره نصفه شبی پاشده اومده اینجا؟از اصفهان تا ورامین احتمالا پیاده اومده باشه...
خوبه از روزه سکوت دراومد وگرنه به کی میخندیدیم
ممنون...

شما نصفه شب تر اومدینا
من دورا دور می شناختمشون ولی تو همین چندین باری هم که دیده بودمشون خیلی خوب بودن و خدا رحمتشون کنه...
میگما اگه به خواب نداشتن باشه شما که خودت دیر تر اومدی
الان باز من گیر دادما
منم ماهُ خیلی دوست دارم فاطمه


اون رنگین کمونی که میگی رو هم خیلی دوست دارم ولی تا حالا بهش نگفته بودم رنگین کمون :))
میدونی ماه رمضونِ امسال شبا میرفتم زیرِ نورِ ماه
حتی نمازِ صبحمُ همونجا توی حیاط میخوندمُ تا وقتی هوا روشن میشد به آسمونِ پر از ستاره نگاه میکردم
یادمِ یه شبُ تا نزدیکِ سحر به ماه نگاه کردمُ با خدا حرف زدمُ گریه کردم اونقدر که دیگه اشکی برام نموند
وای چقدر حرف زدم اونم نصفه شبی، ببخشید
راستی!! سلامتُ رسوندم به امام رضا، هرچند که میدونم قبلِ من خودش رسیده بود زودتر
منم خودم این اسمو گذاشتم روش...

دوس دارم
آخه شبیه رنگین کمون میشه ...
منم خیلی شبا میرم و پشت بوم نماز می خونم...روی بلندی...
و این هم یک نقطه ی مشترک دیگه همزاد جان
خوبه که میای نازنین...
مرسی...ممنون یک دنیا که سلام منو رسوندی...
ممنون دوست خوبم
بر منکرش لعنت



اومدم بیدارت کنم بگم مسواک یادت رفته امشبا
پاشو مسواک بزن بوس لالا
اصن خوش به حال ماه خودتا
خب حسودیمون شد!
والااااااااااااااااااا
مسواکمو زدم...



نگا دندونامو
دیدی؟
حالا برم سره جام بخوابم؟
خب ماه خودمه...به کسی نمیدمش...
حسودی هم نکن به ماه من...خوب نیست...
تازشم خودت که ماه منو میشناسی
اصا فداشم میشم...
منم تسلیت میگم..
و التماس دعا/
رنگین کمان شبانه...


حتما خیلی قشنگه..
اصن شب و آسمون و ماه و ستاره هاش یه چیز دیگه اس تو این دنیا..
جات خالی فاطمه..آسمونی رو دیدم که تا حالا هیچ جا ندیده بودم..
آسمون کربلای جبهه ها..