.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

رنگین کمانه شبانه

هوالغریب....




تابحال رنگین کمان را در شب دیده ای؟


چقدر بی نظیر است...چند سالیست که هر وقت ماه به شب هایی می رسدکه هلالش کامل و پر نور میشود من به دنبال رنگین کمان های شبانه می گردم...و من بیشتر از همیشه خیره میشوم به ماه...به جرئت می توانم بگویم که ماه را بیشتر از هر چیزی روی زمین نگاه کرده ام آن هم خیره و ساعت ها...


هر وقت که ماه نورش زیاد باشد و آسمان هم ابری و ابرها هم بارانی باشند آن وقت میشود خوش خوشان من...


و وقتی ابرها روی ماه را می گیرند رنگین کمان بی نظیری را می توان دید در شب و دیدن این همه زیبایی آن چنان مستت می کند که درد غریب گردنت را فراموش می کنی و تا وقتی که رنگین کمان هست نگاهش می کنی...و با خودت می گویی که خوب می شود این گونه این درد غریب و واقعا هم آرام می گیرد حتی شده برای مدتی کوتاه...


و نمی دانی که چقدر لذت دارد دیدن این همه زیبایی...از آغاز امسال چیزهای زیبایی ندیدم...چیزهایی که دیدم مرگ بود و دفن کردن و سردی گور...سردی که این روزها مرا هم بدجور به سکوت و سردی کشانده...این روزها هر کس که دستانم را می گیرد از سردی اش تعجب می کند...


و حال امشب من در همان پشت بامی که خوب می شناسید به ماه آسمانم زل زدم...زل زدم و رنگین کمانش را دیدم...دیدم و با وجود درد غریب گردنم سرم را رو به آسمان گرفتم و با ماه خودم حرف زدم...



حرف زدم...در دلم برایش ساعت ها گفتم و گفتم...نشنید...اما من برایش گفتم...با دلم...
و حال سبک شدم...


سبک شدم و شده ام همان دخترکی که روبه روی پنجره ی اتاقش نشسته و پنجره باز است و نسیم خنک بهاری آنچنان با موهایم بازی می کند که انگار این موها می رقصند...رقصی که هیچ گاه صاحبشان تجربه نکرده است...


*آغاز ایام فاطمیه رو تسلیت می گم....بی نهایت به صاحب اسمم اعتقاد دارم...التماس دعا دوستان....



+بگو شب بخوابه     من بیدارم
من شبو زنده نگه می دارم....


قطار رد شد و رفت....
...

نظرات 8 + ارسال نظر
فریناز یکشنبه 4 فروردین 1392 ساعت 23:20 http://delhayebarany.blogsky.com

چقدر خوب که سبک شدی
و چقدر بد که نشنیده...
رنگین کمون ماه!
یه شب هایی وقتایی که ماه کامل می شه ولی نه همیشه ی ماه 14 ها! یه وقتایی فقط یه حلقه های رنگین کمونی دورش هستن
خیلی وقته ندیدم ولی خیلی دوس دارمشون
خوشگلن

ماه رنگین کمونی:)


ایام فاطمیه؟

راستش سبکه سبک که نشدم
خب نبود که بشنوه...

آره خیلی قشنگه...خیلی...

آخی...ماه رنگین کمونی...
یاد ماه خودم افتادم...
اصا عاشقشم

آره...از فردا شروع میشه ایام فاطمیه...تو تقویم و نگاه کن خانومی

فریناز یکشنبه 4 فروردین 1392 ساعت 23:22 http://delhayebarany.blogsky.com

ولی خوب نیس آدم شب بیدار باشه ها
یا بهتره بگم به جای شب

مگه نه؟

اوهوم...

من که بچه ی خوبی ام
شبا زوده زود مسواکمو می زنمو میرم سره جام می خوابم...

نگا من چقده خوبم
مگه نه؟

محمدرضا یکشنبه 4 فروردین 1392 ساعت 23:42 http://mamreza.blogsky.com

سلام.
چقدر جالب نوشتی .تاحالا با ماه اینقدر راحت نبودم.
من گاهی وقتا حرفامو به خدا میزنم.
نگاه میکنم به آسمون و به خدا میگم.
اینقدر سبک میشم که نگو.
یه سبکی عجیب هم امسال تجربه کردم تو خاک فکه...
وقتی دراز کشیدم رو زمین و چشمامو بستم انگار روی ابرها بودم...
چهارمین سال تحویل عمرم رو تو مناطق عملیاتی کنار شهدا گذروندم.جای شما خالی...
راستی منم ایام فاطمیه رو بهتون تسلیت میگم.
امشب رفتم هیئت و...

سلام...
من که خیلی باهاش راحت حرف می زنم...راحت تر از هر کسی...
چه قد خوب که شروع چهار سالتون اونجا بوده...
من این سبکی رو تو خاک شلمچه و طلائیه تجربه کردم...

رفتین هیئت تو این ایام التماس دعا...

محمدرضا یکشنبه 4 فروردین 1392 ساعت 23:48

راستی تسلیت میگم پرکشیدن پرنده عزیزت و آشنای عزیزی که ازش گفتی.ان شاءالله به حق این ایام مهمان حضرت زهرا(سلام الله علیها) باشن.

این بنده خدا هم که به شماگیر داده خودش خواب نداره نصفه شبی پاشده اومده اینجا؟از اصفهان تا ورامین احتمالا پیاده اومده باشه...
خوبه از روزه سکوت دراومد وگرنه به کی میخندیدیم

ممنون...
من دورا دور می شناختمشون ولی تو همین چندین باری هم که دیده بودمشون خیلی خوب بودن و خدا رحمتشون کنه...

میگما اگه به خواب نداشتن باشه شما که خودت دیر تر اومدی
شما نصفه شب تر اومدینا

الان باز من گیر دادما

نازنین دوشنبه 5 فروردین 1392 ساعت 01:51

منم ماهُ خیلی دوست دارم فاطمه
اون رنگین کمونی که میگی رو هم خیلی دوست دارم ولی تا حالا بهش نگفته بودم رنگین کمون :))

میدونی ماه رمضونِ امسال شبا میرفتم زیرِ نورِ ماه
حتی نمازِ صبحمُ همونجا توی حیاط میخوندمُ تا وقتی هوا روشن میشد به آسمونِ پر از ستاره نگاه میکردم
یادمِ یه شبُ تا نزدیکِ سحر به ماه نگاه کردمُ با خدا حرف زدمُ گریه کردم اونقدر که دیگه اشکی برام نموند

وای چقدر حرف زدم اونم نصفه شبی، ببخشید

راستی!! سلامتُ رسوندم به امام رضا، هرچند که میدونم قبلِ من خودش رسیده بود زودتر

منم خودم این اسمو گذاشتم روش...
آخه شبیه رنگین کمون میشه ...

منم خیلی شبا میرم و پشت بوم نماز می خونم...روی بلندی...
و این هم یک نقطه ی مشترک دیگه همزاد جان

خوبه که میای نازنین...دوس دارم

مرسی...ممنون یک دنیا که سلام منو رسوندی...
ممنون دوست خوبم

فریناز سه‌شنبه 6 فروردین 1392 ساعت 00:33 http://delhayebarany.blogsky.com

بر منکرش لعنت

اومدم بیدارت کنم بگم مسواک یادت رفته امشبا

پاشو مسواک بزن بوس لالا

اصن خوش به حال ماه خودتا
خب حسودیمون شد!
والااااااااااااااااااا

مسواکمو زدم...
نگا دندونامو
دیدی؟

حالا برم سره جام بخوابم؟

خب ماه خودمه...به کسی نمیدمش...
حسودی هم نکن به ماه من...خوب نیست...
تازشم خودت که ماه منو میشناسی
اصا فداشم میشم...

لیلیا سه‌شنبه 6 فروردین 1392 ساعت 19:10 http://yeksabadsib.blogfa.com

منم تسلیت میگم..

و التماس دعا/

لیلیا سه‌شنبه 6 فروردین 1392 ساعت 20:19

رنگین کمان شبانه...

حتما خیلی قشنگه..

اصن شب و آسمون و ماه و ستاره هاش یه چیز دیگه اس تو این دنیا..

جات خالی فاطمه..آسمونی رو دیدم که تا حالا هیچ جا ندیده بودم..

آسمون کربلای جبهه ها..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.