ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
هوالغریب....
گاهی تنهایی رو با تک تک سلول های بدنت حس می کنی و خودت می مونی و خدات...
حالا تو این تاریکی من موندمو خدام...
و فردایی که نمی دونم جواب اون آزمایش چی میشه...فکر به آینده ی خودم همه ی وجودمو با قدرت تموم می لرزونه...فکر به آیندم یه زلزله ی هزار ریشتریه انگار...
نمی دونم خدا میخواد چیه منو آزمایش کنه که این همه سختی جلو راهم میذاره...
الانم نشستم و دارم با خدام دردو دل می کنم...چون سنگه صبورمه...چون تنها کسیه که تنهایی منو می بینه...
وای که این آهنگ و فردایی که نمی دونم چی میشه چه بلایی داره به سر این ماهی میاره...گفتم ماهی...ماهی اتاقم امروز بدجور نگام می کرد...آخه این ماهیمو خیلی دوس دارم...از همشون بیشتر...دستمو بردم تو آب...اونم اصلا نزد دستمو...برعکس داشت با دستم بازی می کرد...هر کس دیگه ای دستشو تو آب بکنه میاد تا بزنش اما منو نمیزنه...شاید دوستم داره یا شایدم دلش به حالم میسوزه...ماهیا خوب درد همو میفهمن!!!
این ماهی تنها موجود زندیه ایه که شاهد تموم لحظه های خوشی و ناخوشیه منه...شاید واسه همینه که منو نمیزنه و با دستام بازی میکنه...
نمی دونم...انگار زده به سرم...خودمم نمی دونم چی دارم میگم یا می نویسم...همین جوری صفحه ی مدیریتو باز کردم و دارم می نویسم...
ای بابا...اصا هیچی...
**از شما درخواست می شود که این اراجیف را زیاد بو نکنید...با تشکر...
...
دلم گرفته
....
کاش
هر شب تاری یه سحری هم داره! حتی اگه به بلندیه شب یلدا باشه بانو
کسی مستثنی نیست از قانون زندگی
شاید این طور باشه...
ولی من هنوز سحر رو ندیدم...