ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
هو الغریب...
شب...تنهایی...نور ماه...نوشتن...
کلمات....کلمات....کلمات....کلمات...
کنار هم گذاشنشان آخر تا به کی؟تا به کی بنویسم و کلمات را کنار هم بگذارم؟ تا به کی بنویسم از این همه احساس؟تا به کی قلم بزنم؟ عاقبت تمام این نوشتن ها که یا سوزاندشان است و یا دفن کردن و سپردنشان به دنیای مردگان؟
اما حال چه کنم که کلمات قدرتشان را از دست داده اند برای بیان آنچه که درونم می گذرد؟
نوشتن حس می خواهد...اما چگونه بنویسم حال که بی حس شده ام؟
حال که سرد شده ام....حال که زمستان نجیبم آمده و مانند زمستان سرد شده ام....سردی دستانم دیگر عادی شده برایم...
آن هم دستانی که همیشه گرم بود حتی در زمستان...و لرزشی خفیف در تمام وجودم....از او تنها همین ها برایم مانده و بس...
برای تسکین این سرما و لرزش پناه می برم به ژاکتی که دیدنش وجودم را به لرزه در می آورد...ژاکتی که تار و پودش را محبت بافته....ژاکتی که در سرمای تنهایی محافظتم می کند از سوز سرما....
دیگر حفظ ظاهر کردن به قول این آهنگ سخت شده است....خیلی سخت...
اما با این وجود پناه میبرم به ژاکتم...می پوشمش....چه جادویی دارد این لباس...
گرم میشوم اما می دانم که زود گذر است..باید همیشه تنم باشد...
با این وجود چیزی که به آن زندگی می گوییم همچنان ادامه دارد و باید به حرمت نفس هایی که خدا ارزانی ام کرده است زندگی کنم اما ....
ژاکتم!تن پوش همیشگی ام شو تا زنده بمانم....
تنها همین....
....
من قرار نبود یه کاری کنم الان؟!
!!
چرا اتفاقا منتظرم که انجام بدی اون کارو
سلام وب خوبی دارین آدم توش آرامش میگیره.......
موفق باشین ........
سلام...
ممنون...
لطف دارید....
شما هم موفق باشید
"کلمات"تان کشت مارا جانمان![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
از کدامین لحظه تا به حال(!) اینگونه خوش سلیقه گشته اید در انتخاب رنگ؟
ای جان![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
نمی دانیم از کدامین لحظه تا بحال ...
ولی فکر کنیم از همان لحظه ای که فهمیدیم چقدر ژاکتمان و رنگش را دوست داریم....
بافته شده که بمونه!...
شما اینجا نوشتی بافته!!!!!
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/030.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/025.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
واااااااااااای منه خنگ خوندم ی افته شده
واااای خدای من..........
عجب سوتی دادیما....
حالا بین خودمون بمونه....نری همه جا بگی این همه چیرو چپ و چول میخونه....
و حال جواب نظرتان:
آره...ب افته شده که بمونه ...
و ممنون که برام بافتیش تا تن پوشم شه خوبه من...
خلاصه که خیلی ژاکتمون و بافندش رو دوست داریم....
اینجا نمیشه حق مطلب رو ادا کرد...البته ما حق مطلب رو خدمت خودتون ادا کردیم...
اردادت مند خوده خودم
کمبوده محبتم خودتی!
به کسی نمیگم بانوی دیلی دارنده و ...مان
خجالتم نمیکشه!
ارادته گندگی داریم
خرکیفیتان را عشق است...![](http://www.blogsky.com/images/smileys/027.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/018.gif)
)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
هزار بار گفتم اون کلمه رو نگو!!!
همون که تو جمله ی دومته...
خب من تقصیرم...همش تخصیره چشامه...دیگه پیر شدن مادر(اصنشم مظلوم نمایی نبود
مام اردادت گندگی داریم
کلاغای اصفهان دارن جار میزنن: ماهی کوچولو همه چیرو چپ و چول میخونه![](http://www.blogsky.com/images/smileys/030.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/027.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/017.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/025.gif)
بالاخره یه تفاوت یافتیم بانو
دستای من از بچگی حتی تو گرم ترین روزای سال هم *سرد* بوده... یه جور حالت غیر عادی! حتی وقتی تب میکنم!
دلیلش یه رازه بین من و خدام
اااااااااااااااا....میگن دنیا کوچیکه بیخود نمیگن!!!خبر تا اصفهانم رسید![](http://www.blogsky.com/images/smileys/027.gif)
مثلا تو باشگاه اون قد سرد میشن که حتی توپو به زور میتونم بگیرم...![](http://www.blogsky.com/images/smileys/027.gif)
چه جالب!!!
الان ولی مثه تو شدم دیگه!!همش سرده سرده!!
ولی من که میدونی عاشق سرمام....
من عاشق این جور رازام بانو
ماهی کوچولو شیرجه می زنه
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/042.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/004.gif)
یه موقع هایی دلش یه شیرجه ی بزرگ می خواد
می خواد قدرت تنفسشو ببره بالا
می خواد ته دریا رو ببینه
شیرجه می زنه
دور میشه
از آب
خورشید
گرمای عجیبی بهش میخوره
بر میگرده به دریا
دلش تنگ میشه
دوباره میره تو هوا
اما ماهی کوچولویی ماهی کوچولو میمونه که
.
.
.
که فاصله شو با خورشید حفظ کنه
که از دریا دور نشه
آخه ماهی یا نفساشونو از آب میگیرن
چه زیبا...
و چقدر این متن نشست به دلم...
جای حرف نذاشتی برام فریناز
های بی منت دهانت کجاست تا به دستان سردم گرما دهد؟؟
چه زیبا غزلکم...
هوا بس ناجوانمردانه سرد است....
بله مینا بانو....
به قول غزلک در نظر بالایی:
های بی منت دهانت کجاست تا به دستان سردم گرما دهد؟؟
...
دستای منم سرده سرده
انگار دارم منجمد میشم ...
برات گرما و شور رو توی زندگیت آرزو دارم بانو ...
و این همون درد مشترکه بانو....
حس درد مشترک...
من هم برات گرمای و شور رو می خوام حتی تو سرمای زمستون...
تو سرما دلت گرم باشه همیشه بانو
دلم هاااااااااااااااااااااااا می خواد
می تو
سلام بانو!
هوا مهم نیست مهم دل مهربونته که گرم محبته.
دست خدا به همراهت باشه.
سلام....
ممنون...لطف داری عزیز...
شما هم همین طور
بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن
جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن
شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن
جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین
چه زیبا
واااااااااااااااااااای
سلام فدات شم
چطوری قربونت برم؟
میدونم
حتما منو یادت نمیاد
اما اخرین باری که اومدم وبلاگت نوشته بودی که میخوای ببندیش
از اون موقع تا الان نیومدم
امروز تو لینک یکی از دوستام دیدمت
اومدم دیدم دوباره هستی
اگه بدونی چقدر خوشحال شدم
دوست دارم گریه کنم از خوشحالی
راستی
یادم رفت بگم کیم
یکی از بنده هاش
یادته منو؟
دلم خیلی برا نوشته هات تنگ شده بود
دعام میکنی؟
پیشم بیا
دوباره مینویسم تو وبلاگ
منتظرتم
بله یادمه هنوز کاملا...
بچه های قدیم وبم رو کاملا یادمه...
شما هم از وقتی وبتو بستی تا الان دیگه ازت خبر ندارم...
میام وبتون...
چه اتفاق خوبی که باز می نویسید
بازم نوشتتو با اشکام خوندم
مثل قبلنا
گمونم منم اونقدر سرد شدم که این سردیم برام عادی شده
اونقدر سرد شدم که یادم رفته سردم
امان از این سردی های ناخواسته و امان از این دردهای مشترک
سلام فاطمه خانوم
خیلی با احساس بود
چرا فکرمیکنی حس نداره؟
زیبا و دلنشین بود.
با اجازه لینکت کردم
سلام....
ممنون از لطفت و حضورت...
خدمت میرسم.
سبز باشی
نوشته هات بوی بارونو میده..
خیلی زیباست..
اسمتونم خیلی قشنگه
امیدوارم همیشه موفق باشید
ممنون...
لطف دارید...
بهشته آسمون...
شما هم همین طور
تو در آیینه نگه کن که چه دلبری
ولیکن تو که خویشتن ببینی نظرت به ما نباشد
با یک تلنگر غریب![](http://www.blogsky.com/images/smileys/005.gif)
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/005.gif)
طلوع بی غروب
می شود اندیشه ات
گرمای وجوت
هنوز باقیست
سلام بر فاطمه عزیز
سلام
ممنونونم ر ف ی ق عزیز
سلام قربونت برم
الهی فدات بشم
ببخش گلم
همیشه به یادت بودم
ببخش که چیزی نمیگفتم
زیارتت قبول
البته بعد از چند ماه
خدا رو شکر که رفتی
خوشحالم که هنوزم هستی
دیگه میمونم
دیگه نمیرم
مطمئن باش
دوستت دارم
سلام بانو
ممنونم...امیدوارم بازم بتونم کربلاشو ببینم...
امیدوارم اومدنت موندنی باشه تو این دنیای مجازی بانو...
سبز باشی
تبریک می گم خانوم خانوما![](http://www.blogsky.com/images/smileys/019.gif)
تموم شدن به سلامتی امتحانا؟
خب الان بیا آپ کن دیگه
مممممممممممنون بانو
![](http://www.blogsky.com/images/smileys/027.gif)
آره تموم شدن
الان اومدیم واسه آپ خاااااااااااااااااااااااانوم
تنهای تنها فقط همین...
خوبه برای شما یکی یه ژاکت می بافه با عشق.. با محبت... اما هیچوقت کسی نبوده که قدر محبت منو بدونه... شاید برای همینه اینقدر عوض شدم. خشک و سنگ و چوبی...
بگذریم...
این دوره ای که بهت گفتم از امروز شروع میشه. از الان دارم تو هوای اون خونه و سها و تنهاییش رو احساس می کنم. باید برم فاطمه. برم به ژرفای تنهایی خودم تا سهای قصه جون بگیره و بشه من و من بشم سها. اگه خواستی سراغم رو بگیری از تو وبم پیگیرم باش.
دیشب حرف ها و زخم زبونایی شنیدم که تصمیمم را قاطع کرد که تنهایی و سکوت برم.. باید برم فاطمه این دنیا دیگه فایده نداره. چون عشق و محبت و دوستی پر شده. با چی نمی دونم. چرا؟؟؟ فکر کنم با نامردی و نامهربونی.
دوست دارم بانو
در پناه حق اسمونی باشی.
گفته بودی هیچ وقت جواب نظرایی که این جا میدم رو نمی خونی...
واسه همینم حرفام رو میام وبت خصوصی میگم بانوی سهای خودم...