ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
با خودش فکر می کرد چه جوری خودشو واسه مشهد رفتا آماده کنه....
فکر کرد با چه رویی بره...
اول قرار نبود به این سفر بره اما به هر سختی بود به این سفر رفت...
به هر نحوی بود رفت...
با خودش فکر کرد دو تا کبوتر واسه آقا ببره...
دو تا کبوتر ببره تا اونجا آزادشون کنه...
دلش می خواست اون دوتا کبوتر طعم آزادی رو اونجا بچشن...
ته دلش به اونا حسودیش می شد...
بالاخره تصمیم گرفتو دو تا کبوتر هم با خودش برد...
دیگه کم کم داشت نزدیک مشهد می شد...
به کبوترا گفت خوش به حالتون...داریم می رسیم...
توی یه روزی که کبوترا باهاش بودن...
کبوترا محرم اسرارش شده بودن...
باهاشون حرف می زد...
ازشون می خواست که ناجی اون باشن...
وقتی رفت حرم...
توی راه اونارو تو دستاش گرفته بود و باهاشون حرف می زد...
حرف می زد و گریه می کرد...
وقتی می خواست آزادشون کنه...
حس کرد...
دل کندن از کبوترا واسش سخته...
آخه اونا محرم خوبی براش بودن...
حس می کرد اونا متوجه میشن که چی میگه...
آخه آروم و ساکت فقط نگاش می کردن...
اما دلشو به دریا زد و اونا رو رها کرد...
چه حس خوبی بود...
حالا دیگه واقعا به اونا حسودیش می شد...
چون اونا واسه همیشه اونجا می موندن ولی اون چند روز دیگه مجبور بود برگرده....
با خودش گفت کاشکی اونم می تونست طعم آزادی رو مثا اونا بچشه...
دلش می خواست واسه همیشه اونجا بمونه...
اما حیف که...
حیف که اون برگشت....
حیف که اون روزای خوب تموم شدن...
مثل همیشه سبز باشید...
سلام.
زیبا و با احساس بود. خیلی دوست دارم منم بتونم تو همین روزها برم مشهد. با نوشته شما دلتنگی منم بیشتر شد.
--------------------------------------------------
معما مشکلی نداشت. اما مسعود شرط کرد با گفتن جواب پسورد رو بگیره و درست هم حدس زد. به همین خاطر گفتم. ( به دیدگاه های پست من در ماندگارترین توجه کنی کل داستان رو می فهمی)
چو بشنوی سخــن اهـــــل دل مگو که خطاست
سخــن شناس نهـــی دلبـــــرا خطا اینجــــــاســـت
ســرم بــــدینی وعقبـــــــــی فـــرو نمـــــی آیــــد
تبـــارک الله ازیـــن فتنـــــه هـا که در سر ماسـت
در انــدرون مـــن خستـــه دل نـــــدانــم کیســـــت
کــه من خمــوشم و او در فغــان و در غـوغاسـت
دلـــم ز پــرده بیـــرون شــــد کجــائی ای مطـرب
بنــال هان کـــه ازین پــرده کـــار ما به نــــواست
مـــرا بکـــار جهــان هـــــرگــز التفــات نبــــــود
رخ تـــو در نظـــر مـــن چنین خــــوشش آراست
نخفتـــه ام زخیـــالی کــه مــی پـــــزد دل مـــــن
خمـــار صــد شبه دارم شــرابخــــــانـــه کجاست
چنیــن کـــه صومعـــه آلــوده شــد زخـــون دلــم
گـــرم ببـــآده بشــوئیـــد حــق بــدست شمـــاسـت
از آن بــه دیـــر مغـــانـــم عــزیــز مـــی دارنـــد
کــه آتشــی کــه نمیـــرد همیشـــه در دل مـــاست
چــه ساز بـــود کـــه در پـرده می زد آن مطـرب
کــــه رفت عمــرو هنـــوزم دمـــاغ پرز هواسـت
نــدای عشق تــو دیشب در انـــــــدرون دادنـــــــد
فضـــای سینــــــه حـــافظ هنـــوز پـر ز صداست
سلام
گویند گروهی که این همت بود
گویند جمعی که تو را قسمت بود
ای آمده در دیار عشق آگه باش
نی همت و نی قسمت بل دعوت بود
باز می لرزد درون سینه ها آهوی دل
ضامن آهو دو دست ما و دامان شما
زیارت قبول
سلام گلم
سفر بخیر
زیارت قبول
به یاد ما بودی؟
خیلی قشنگ نوشتی
قربون اون دلت برم
چه فکر خوبی
چقدر قشنگ
همین بردن کبوتر و ازاد کردنشون
راستی
منم یه بار به اما زمان گل دادم
او هم به من گل داد
چند تا بود
هنوز دارمشون
دوستت دارم عزیز
سلام.
زیارتتان قبول. همیشه به زیارت و سفر و خوشی.
با یک داستان فنتزی آپم.
همسایه جدید مهدی.
سلام خوبید فاطمه خانوم...ببخشید...ولی باور کنین من بهتون سر می زنم...سفر خوبی بود به سلامتی...!؟
این چند وقته به طور کل دلمگرفته بود...
مطالب وبلاگت چون از دل بر می آد راحت به دل می شینه...
ممنونم که به من سر زدی...
می بینمتون...
سلام فاطمه خانوم خوبی ماروکه فراموش کردی نمیای سربزنی آپت باحال بود
سلام.شرمندم . دیر اومدم ولی بالاخره اومدم. پستهای شما هم عالی بود. شاد و موفق باشید!
لحظه ای تامل یک عمر تاسف......
باور نکردنی..........
دکوراسیون
احتمال استعفای هاشمی از جامعه روحانیت/ به نقل از ثانیه نیوز
عکس:رنگ انتخاباتی حامیان کروبی
اپم پیش ما بیا........
کم پیدایی نیستی !!!! دردسر میانترماس یا با وبلاگ نویسی قهری!؟
سلام