ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز دلم حسابی گرفته بود و آسمون دلم بد جوری ابری بود. نمی دونستم باید چی کار می کردم. طبق عادت همیشگیم رفتم سراغ دفترم و شروع کردم به نوشتن. نوشتم که خیلی دلم گرفته از خیلی ها. وقتی می نوشتم احساس آرامش می کردم فکر می کردم که دارم بهتر می شم. الان چند سالی می شه که می نویسم .نوشته هام برام کلی با ارزش اند چون اونا فقط مال منن .متعلق به ذهن من.داشتم نوشته های قبلیم رو ورق می زدم که یه چیزی نظرم رو به خودش جلب کرد. می خوام ازتون بپرسم که تا حالا خدا براتون نامه نوشته؟
در جواب باید بگم که برای من که یه بار نوشت.یادمه چند وقت پیش یه نامه برای خدا نوشتم و خدا جوابمو اینطوری داد:
سلام. بنده ی خوبم از نامه ات متوجه شدم که نا امیدی و یاس در تک تک سلول های بدنت جریان یافته و همیشه فکر می کنی که من تو رو در امتحانی قرار می دم و آرزو می کنم که تو در اون امتحان شکست بخوری ولی مطمئن باش که من همیشه سعی کردم که بتونم بهترین ها رو بهت بدم .شاید اولش برات سخت باشه ولی مگه تو همه چیزو به من نشپردی پس بشین و منتظر باش. گفته بودی به خاطر مشکلات زیادت به عدالتم شک داری و فکر می کنی که چرا خیلی ها این مشکلارو ندارن؟ ولی باید بهت بگم که میدونم که این چند وقت مشکلات خیلی زیادی رو پشت سر گذاشتی ولی اینو بدون که هر وقت به خاطر مشکلاتت کم اوردی و گریه کردی من اشکتو پاک کردم .میدونی مشکلا برای چی هستن؟واسه اینن که بزرگ بشی و وجودت بشه یه تندیس زیبا. من همیشه پا به پای تو اومدم .می دونی همیشه دوست داشتم کسی که پاشو جای پای من می زاره تو باشی .من از خودم اینقدر جا پا گذاشتم که واسه ی همه هست. فقط بایدبخوای.
یادته بهت گفته بودم که همیشه به تو نزدیکم ولی تو هیچوقت اینو باور نکردی و فکر کردی که فاصله ی من با تو زیاده.یادته ازت خواستم از دستوراتم پیروی کنی ولی تو درست برخلاف دستوراتم عمل کردی و مدام حسرت نداشته هات رو خوردی در حالی که اگه می خواستی شکر داشته هات رو بکنی دیگه دیگه وقتی برای گله و شکایت نمیموند ولی حالا من همه ی اینارو فراموش می کنم می دونی چرا؟ چون تو نامت گفته بودی که من دریام و تو اون ماهی توی دریا.یادته گفته بودی که تو و بقیه ی ماهی ها غرق در وجود من هستید .یادته گفته گفته بودی که بهترین مثال برای توصیف تو همینه .حالا باید بهت بگم که کاملا درسته . اینو بدون که من همیشه دریام و تو ماهی من. پس ماهی کوچولوی من یه چیزو همیشه بدون و مطمئن باش که منم عاشقم . عاشق تو و بقیه ی ماهی هام . عاشق ماهی کوچولوم که مدام در حال شیطنت و بازی گوشی .
در آخر اینو بگم که یه چیزو هیچ وقت فراموش نکن .ماهی کوچولوی من یادت باشه که من همیشه اینجام کنار تو نزدیک تو .کافی است چشمات رو ببندی اون وقت که منو می بینی که تو رو درآغوش خودم گرفتم.مبادا آسیبی ببینی.
دوستدار ماهی کوچولوم
دریا
سبز باشید...
سلام،
سال نو را به شما تبریک می گم... بلاگ خیلی، خیلی جالبی دارید.
اگر دوست داری از امکانات بیشتری استفاده کنید، از تکنولوژی روز در بلاگ خود بهره برید و آن را به سایت تبدیل کنید، به سایت زیر مراجعه کنید.
http://www.30o.ir
این سایت به غیر از امکانات پایه، امکاناتی از قبیل نظرسنجی برای مطالب، ارزیابی مطالب، عضویت برای سایت خویش، گالری تصاویر، آپلود فایل، ایجاد شناسنامه برای کاربران، صندوق پیام در به مانند GMail برای ارتباط بین کاربران، شمارندهای در قدرت GoogleAnalytics و انجمن گفتگو را به رایگان در اختیار شما قرار میدهد.
از اینکه یک بار از این سیستم استفاده میکنید، ممنون.
موفق باشی...
سلام.
مطلب جالبی بود. منم گاهی واسه خودم می نویسم، حس خوبیه.
اینکه فکر کنی مشکلات فقط واسه تو و دیگران همه خوش و خرم دارن زندگی می کنن اشتباهه. مشکلات تو زندگی همه هست. مهم اینه که بدونی اصل کاری اینجا نیست. هر چی هست، خوب و بد می گذره.
شاد باشی.
سلام
از این که سر زدین و همین طور نظر خوبتون ممنون
مطالب شما هم واقعا عالی هستن
سلام
ممنون که به من سر زدی
آپ جدیدت حرف نداره ................پکوندی
مطالبت عالی حرف نداره
سبز مثل.....................
بازهم به من سر بزن
فعلا بای بای
سلام دیگه به ماسرنمیزنی دمت گرم بابا
سلام فاطمه خانوم...
مطلبتون بدون هیچ تعارفی دل نشین بود...
حرفایی که زدید یه جوری انگار حرفای خیلی از ما آدم ها بود...
با خوندنش سبک شدم...چون امروز خیلی حالم گرفته بود!
خیلی خوب می نویسید آفرین!
همیشه در پناه حقُ سالم تندرست باشی.
فعلاْ خدانگه دار
سلام عزیز
خوشحالم که میای پیشم
خیلی قشنگ نوشته بودی
خیلی
مثل دفعه قبل با اشک خوندمش
منم براش مینویسم
هر شب
حسش میکنم
اما مثل تو جوابمو نداده
ارزومه یه بار این جوری جوابمو بده
اما خوب...
هر کسی لیاقت نداره
منم که مشخصه...
اما از نوشتت بگم
خیلی قشنگ بود
دریا
ای کاش یادمون نره که کی دوستمون داره و همیشه لیاقت عشقشو داشته باشم
دوباره سلام گلم
بیای پیشم خوشحال میشم
اپم
نامه های خدا دو جورند:
1-آنهایی که می بینیمشون
2- آنهایی که نمی بینیم
اما در کل این نامه ها به همه کس فرستاده می شود.
استثنایی هم توش نیست...هست؟
می گویند: درست آن است که از امیدتان مانند کودکی بی تکیه گاه محافظت کنید.
به امید روزهای خوش
سلام با مطالب زیر آپم پیش ما بیا
ای سلیمان موری آمد بر درت رد مکن او را به جان مادرت
با من تماس بگیر خدایا.......
گفتگو
ماجرایی خوانده بودم از امید
شتاب؟
تاسیسات هستهای اسرائیل در تیر رس ایران (اخبار سیاسی)
دقتی بر قدرت خداوند و هنر عکاسی !
ماجرای گرگها
پیشگویی که حتما رخ می دهد!؟
اساسی ترین نیاز زن و مرد
عشق عشق عشق عشق
[بدرود]
سلام گلم
قربون اون اشکات برم
کلن قربون هر چی اشک که برای خدام میریزه برم من
ممنون گلم
خیلی قشنگ حرف زدی
راست میگی
شاید خدا میخواد ببینه اگه نیاد به قلبمون بی خیالش میشیم یا نه
اما ما باید بهش بگیم که نننننننننننهههههههههههههههههههههههه
راستی
خیلی خوشحال شدم سیوش کردی
اخه فک نمیکردم نوشتم این قدر قشنگ باشه که یکی سیوش کنه
ممنون گل من
دوستت دارم
خیلی
چون خدا دوست داره
سلام.
به نظرم میاد آهنگ وبت کمی زیادی غمگینه. این طور نیست؟
ممنون گلم
این چه حرفیه
خودم هنوز مطمئن نیست لیاقت داشته باشم
اما به چشم
شما هم منو یادت نره
راستی یه مطلبو احتمالن امروز میذارم تو وبلاگم
هنوز نذاشتم
گذاشتم بیای بخونی خوشحال میشم
بدون که خدا خیلی دوستت داره
خیلی
داره امتحانت میکنه عزیزم
شادی را هدیه کن حتی به کسانی که آنرا از تو گرفتند،عشق بورز به آنها که دلت را شکستند،دعا کن برای آنها که نفرینت کردند،درخت باش بر غم تبرها،بپر به کوری چشم خفاشها،بهارشو و بخند که خدا هنوز آن بالا با ماست
سلام دوست من ممنون که به وبلاگ من سر زدی
این شعر را تقدیم میکنم به شما
هیچ کس منتظر خواب تو نیست که به پایان برسد لحظه ها میایند و سالها میگذرند هیچ پروازی نیست برساند مارا به قطار دیگران مگر اندیشه و علم مگر اندیشه و صلح
تقلا و تلاش منتظرم دوباره سر بزن BAY
بابا مه ره فه ت(معرفت!)
خوبی؟
سلام
خیلی تو دیگه
دمت گرم
جان عاطفه سه بار اومدم کامنت بدم دو صفحه نوشتم چی شد و چکار کردم و از این حرفا دیس شدم!
تازه یه بار یه قضیه توپ نوشتم درباره چایی و در رفتن از کلاسم تا خواستم ثبت کنم دیس شدم
منم که حساس
منم که عصبی
دیگه بعدشم نشد بیام
حالا یکم کوتا بیا
تحویل بگیر
قوروبونوت (قربانت!)
بیایا
تازه سال نو رو هم تبریک بگ
یادت نره شاکی می شم
به قول صبامون
خودت می دونی دیگه
منتظرم بیای تبریک بگی
تا بعد
ثبتید
وای خدای من
سلام.عالی با خوندنش گریم گرفت.حرف دلم بود.میدونی نوشته هات یه جوری حرفای دلمه که خودم نمیتونم مثل تو بیانش کنم.مرسی گلم.موفق باشی.بای تا های.
فاطمه جان چند بار این متن و خوندم.میشه یه سوال کنم.چه رشته ای هستی وکی این مطلبو نوشته بودی؟
سلام.
خوبید؟ کم کار شده اید؟
آپم.
میتونم این مطلبتو بزنم فیسم؟
سلام گل من
مرسی که میای پیشم
فک کنم میخوام یه متن جدید بذارم
میگم فک کنم چون هنوز پیداش نکردم
باز هم بیا عزیز دلم
سلام عزیزم
خوبی؟
کجایی ؟
مرسی که میای پیشمو به یادمی
دوستت دارم
سلام عزیزم
خوبی؟
سلام.مرسی گلم.لطف کردی.
رویاهایت را فرو مگذار
که بی آنان زندگی را امیدی نیست
وبی امید ،زندگی را آهنگی نباشد
ازروزهایت شتابان گذرمکن
که در التهاب این شتاب
نه تنها نقطه ای سرآغاز خویش
که حتی سرمنزل مقصودرا گم کنی.
سلام سلام
منم انم
مرسی که میای پیشم
خوشحالم که دوست خوبی مثل تو دارم
سلام
خوبی؟ امیدوارم همیشه خوش باشی
منآژم به منم سر بزن
موفق باشی
باران بوسه من است ،شبنم سرخ گل گونه من.
شاد باش
و
شاهد زیبایی های حضورش
یا حق
سلام
خوب هستید فاطمه خانم؟
خیلی کم پیدایید
وبلاگم تعطیل شد
خیلی قشنگ و تکان دهنده بود. انگار همه ما آدما مثل همیم. ولی چون از درون همدیگه خبر نداریم همه رو خوشبخت میدونیم و خودمون رو...
ممنون از حضورت
سلام
مدتی در وبلاگتون سرگرم بودم
بسیار لذت بردم
و خدای را شاکرم که شما را یافتم
خوشحال میشوم مرا با نام ؛ گلستان آرزوها لینک کنید
از حضور سبزتون سبز خواهم شد اگر ...
سلام
از اینکه وبلاگ مرا در صدر وبلاگ دوستانتان قرار دادید بی نهایت سپاسگذارم
این شعر از گلستان اشعارم را به شما بخاط حضور سبز تان تقدیم میکنم
گدای گوشه نشین
من میترسم ...
نمیدانم کجا خواندم ؟!
" متکدیان شهر را جمع خواهند کرد"
من میترسم
من از اینکه گدایان را به پستو خانه ها برانند میترسم
میترسم ...
تو بگو بهار نیامده به گلستان آرزو های من
مرا هم خواهند گرفت؟
اصلا" مگر می شود؟!!
مگر کدامین زندان هارون گنجایش اینهمه گدایان شهر را خواهد داشت!!؟
من میترسم ...
من از رسوایی حبس میترسم
من از حبس نمیترسم
من ... خیلی وقت است که در حبسم
من در اینجا
دور از تو
در قهقرای زندان نه توی مرگ اندودم
من در تبعید
من از حضور کم رنگ تو در قلبم میترسم
من از آسمان بی ستاره
من از سالهای بی بهاری
من از خشکسالی دلتنگی های بی تو میترسم
ای بهار نیامده به گلستان آرزوهای من
من از قحط سالی سال بی باران میترسم
گفتم انگار گدایان شهر را جمع میکنند...
تو بگو !؟
مرا هم خواهند گرفت؟
من میترسم ... میترسم
هنوز دستانم از آن همه دراز دستی سوی تو
باز سوی تو دراز است
با این حال ... باز میترسم
من از آنکه دستانم خالی از پیش تو برگردند میترسم
میترسم...
می گویند گدایان شهر را جمع خواهند کرد! مرا هم هم خواهند گرفت ؟!!
اما به آنها چه مربوط؟!!
من در این شهر – فقط – به گدایی عشق تو نشسته ام
تو بگو ... من مستحق مجازاتم؟!!
من گدا ، گدای کوچه نشین مهر توام
اما نمیدانم چرا....
چرا هیچ وقت در کاسه گدایی من
حتی یکبار
فقط یکبار محض خاطر خاطره
سیمی،
زری ،
سکه ای ....
نه ... نه ...
فقط بوسه ای به لبان خشکیده ام آنهم به صدقه...
چیز زیادی که نخواسته ام؟!!
می بینی؟!! تو هم مرا نمی بینی ...!!!
مثل همه کس که از کنارم میگذرند ، میگذری !!
می گویند گدایان شهر را جمع خواهند کرد
تو بگو....
آیا مرا هم خواهند گرفت ؟!!