.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

هنوز هم دختر ِ نجیب جوانی های منی!

هوالغریب...


بودنت همیشه خوب بوده و خواهد بود است...


به سان شب بوهای خسته در دل ِ روزگار می مانی...

به همان خوشبوبی...باورت می شود عزیزکم؟!


به سان نرگس های زمستان می مانی و بوی محشرشان

لطافت عجیب و غریب اشان آن هم در دل ِ سرما مرا به یاد تو می اندازد که در دل ِ این روزهای سخت و سرد هنوز هم لطیف ترینی و خوش بو ترینی... باورت می شود خوب ِ من؟!


به سان ماه ِ آسمان می مانی در دل ِ آسمان... ماهی که دلم می خواهد این روزها و بهتر بگویم از امروز آن را بهتر ببینی...روزی راز ِ این خط ها را برایت خواهم گفت...که چرا می گویم ماه را بهتر خواهی دید!!!


به سان دلم می مانی که این سال ها در تمنایی عجیب آرام و رها خفته است...


به سان چشمانم می مانی که این سال ها تنها پاکی دیده و مرا غرق دنیایی کرده که سراسر زندگی بوده است...


به سان زنده رودی میمانی که اگر به دست نامردمان هم بیفتد باز هم زنده رود است ...حتی اگر تا مرز خشکی پیش برود باز هم اسمش زنده رود است...


تو هنوز هم به سان ِ زنده رود می مانی ِ دختر نجیب جوانی هایم...


و این اسم که مرا می برد تا تولد سال قبلت و این اسم که چقدر به جانم نشست ... چقدر به جانم نشست که سند بند خوردن هایم را به تو داده بودم... هنوز هم آن را داری... نگاهش کن عزیزکم... نگاهش کن تا بدانی هنوز هم زندگی و نفَس هستی....


داشتنت و بودنت در زندگی حس نابی است که وقتی از آن دور می شوم تازه می فهمم که زندگی می تواند چه قدر خوب شود گاهی!!!


اما چه کنم که این روزها دستانم کوتاه ترین است و قَدَم ناچیز ترین...



تنها میدانم که برایت بهترین ها را می خواهم چرا که لایق بهترین هایی...



برای تو که خوب ترینی در این دنیای ِ من...




تولدت مبارک فریناز ِ مهربون ِ من



+ گاهی میشود در گوشه ی دنجی از یکی از جدی ترین اساتید علامه نشست و برای تو یواشکی تولد گرفت...یک تولد با خدا و من و یاد تو... و برایت نوشت...


برای تو که شاید اندکی حالت خوب شود...


+ یک آهنگ ریتمیک و شاد هم براتون میزارم ... به افتخار همگیتون و مخصوصا فریناز خانوم گلم.... البته این آهنگ منو یاد نن جون گلی انداخت که عاشق فرزاد فرزین هستن:دی     همه دس بزنید که آهنگ تا ته زیاده و منم وسط:دی


یک دنیارم بگیرن آخرش باز

تو تنها افتخار زندگیمی


(عاشق** فرزاد فرزین)


بالاخره رسید!!!!

هوالغریب...



می دانی...آدم گاهی در زندگی اش لحظه ها و ثانیه هایی را می چشد که با چشمانش مرگی را می بیند که گوشه ای نشسته است تا خودت را تسلیمش کنی... لحظه هایی هست که بیزار میشوی...از همه چیز... حتی از خودت...


اصلا راستش را بخواهی بد جور مانده ام در حکایت این زندگی!!! اصلا نمی توانم خیلی چیزهایش را هضم کنم... خیلی وقت هایش بد تا کرد.. این چند خط توشته ام را نخوان اگر خاطرت آزرده میشود!!!


یک جاهایی از زندگی هست که باید به قول فامیل دور کرکره خودت و زندگی را پایین بکشی و پارچه ای سیاه بزنی و بنویسی کسی نمرده...فقط دلم گرفته!!!


و الان دارم همون روزا رو میگذرونم... روزایی که دلخوشیم شده نمازهایی که میرم ی گوشه میخونم واسه خودم... دلخوشیم شده دفتری که این روزا تموم فاطمه رو دارم توش می نویسم...شاید ی روز خوندیشون!!! اگه زنده بودم اون موقه فقط بزار سرمو بزارم رو شونت ...اگرم نبودم برام دعا کن!!!


یادمه سوم دبیرستان که بودیم ی معلم داشتیم...دبیر روانشناسیمون بود... یادمه خیلی دوسش داشتم... با اینکه خیلی مهربون نیود و خیلی هم سخت گیر بود!!! یادمه برامون گاهی از زندگیش تعریف میکرد...از سفر مکه ای که رفته بود...از اینکه داشت چهل سالگیش رو تجربه می کرد ولی هنوز مجرد بود... برامون حرف که میزد ولی من با همه ی شیطونی هام میخ کوب حرفاش می شدم... چقدر زود رفت!!! امشب حس کردم چقدر دلم میخواست بود و میرفتم باهاش حرف میزدم... یادمه ذات الریه داشت... نفس های بریده بریده اش وقتی حرف میزد هیچ وقت از یادم نمیره... اون وقتا که حالش بد شده بود و بیمارستان بود رو هیچ وقت یادم نمیره... و زیارت عاشورایی که اون روز تو مدرسه مون خوندیم...و گریه های من!!!


آخه دوسش داشتم... و هنوز که هنوز بعد از شیش هفت سال همیشه میرم سر خاکش!!!


یادمه تو کتابمون از بچه های عقب مونده ی ذهنی نوشته بود و داشت از نظر روان شناسی توضیحش می داد... این حرفشو تا زنده ام هیچ وقت یادم نمیره!!! میگفت این بچه ها علت های خدان روی زمین!!!


و بعد از مکه اش گفت... وقتی میگفت من همه ی بدنم میلرزید... با اینکه شیطون ترین بچه ی کلاس بودم... یادمه من فقط زل میزدم بهش... وقتی حرف میزد من ساکت میشستم و هیچی نمیگفتم... تنها معلمی بود که حتی یک بار هم سر به سرش نذاشتم...یادمه میگفت آدمیزاد به ی جایی میرسه که می فهمه هیچی تو زندگیش موندنی نیست... سرفه هاش رو هیچ وقت یادم نمیره... صدای گرفته و بریده بریده اش... صدایی که از ی حد دیگه بلند تر نمیشد!!!


امشب یادش افتادم...


یادش افتادم و فهمیدم که گاهی آدما روزایی رو می بینن و بعد از مدت ها سر به زیر میشن!!! حکایت همون درختی که میگن هر چی پر بار تر سر به زیر تر!!!


مدت هاست یاد گرفتم روی پای خودم بمونم...برم جلو... قوی باشم... 


یاد گرفتم زندگی مال ِ هر کسی یه مدلی پیش میره... و از من ی آدم ساخته که یاد گرفته محکم باشه... حتی وسط کلاس هاش چشماش پر از اشک بشه در لحظه ولی بغضش رو قورت بده و رو به تخته بایسته و پشت به بچه ها و آروم اشک هاش رو پاک کنه...


یاد گرفتم زندگی همیشه ی بازی رو نکرده داشته باشه برام!!!یاد گرفتم همیشه منتظر  و چشم به راه باشم...


یاد گرفتم همیشه نگاهم به آسمون باشه و ماه ِ آسمون...


و بغضم رو قورت بدم که حکایت ماه و ماهی غریب ترین داستان ِ زندگی ِ منه!!!



زندگی دیگه!!!




+ مدت هاست منتظر امشبم...واسش کلی برنامه داشتم... اما اینم مث بقیه ی چیزای دیگه ی زندگیم نشد که بشه!!! با همه ی دنیا هماهنگ کردم ولی لحظه ی آخر نشد اونی که باید... عب نداره... دنیاس دیگه!!!


+ ستایش یعنی این حسی که دارم
نمی تونم تو رو تنها بزارم

(ستایش* مرحوم مرتضی پاشایی) _ جهت شادی روحش صلوات بفرستین دوستان...

ماهی ِ سرخ

هوالغریب...



ماهی دلش گرفته بود


ماهی در دلش می گفت کاش هیچ کس در دنیایش تنها نباشد...


ماهی اشک هایش را به آب می سپرد...


ماهی دلش تنگ بود...


فصل ماهی های ِ سرخ رسیده است... حواست هست؟!



ماهی های سرخ عاشق ترینند!!!




+ دیروز که دیدم ماهی سرخ ِ عید از حالا آمده اند... دلم یک جوری شد!!! این ماهی ها همیشه برای من یک دنیا حرف بوده اند.... دلم ماهی است... کاش دستی بود که می گذاشت این ماهی نمیرد!!!!


+ پلکی بزن ای مخزن اسرار که هر بار
فیروزه و الماس به آفاق بپاشی


(باز من هستم و این آهنگ... ماه و ماهی***حجت اشرف زاده)

گل سنگ....

هوالغریب...



یادمه اون قدیم ترها...اون وقتا که دلم پره آرزوهای جوونی بود... دقیق بگم شونزده سالم بود... همون وقتا که به قول یکی از بچه های دبیرستان که چن شب پیشا تو گروهی که تو وایبر داریم بهم گفت یادته به سوراخ دیوار هم می خندیدی؟ منم یکی از شکلک های خنده ی وایبر رو براش فرستادم گفتم هنوزم نیشم تا بنا گوشم بازه... و بعد بدون اینکه هیچ کی بفهمه چشمام پر از اشک بشه!!!!


یادمه اون وقتام مث حالا سرم با کلی کتاب زبان گرم بود!! الان دیگه شده سر و کله زدن با بچه های ترجمه و تافل و فرانسه ای که میون تموم کارام و ترجمه هام دارم با جدیت تموم دنبالش می کنم تا بهش مسلط شم... یادمه ی معلم داشتیم...معلم جغرافیمون بود!!! منم رشته ی دبیرستانم انسانی بود!!! آخ که من هنوزم دیوونه ی ادبیاتم... هفده نفر بودیم توی کلاسمون... به ترک روی دیوار هم می خندیدیم... منم که رئیس خلا... چقد معلم هامون خوب بودن بامون... همین معلم جغرافیمون هر وقت درسش تموم میشد برامون آواز میخوند... صداش انصافا خوب بود... برامون هرچی هایده و حمیرا بود میخوند... منم که از هر چی خواننده ی زن متنفر!!!


و هیچ وقت هم نتونستم و نمی تونم صدای خواننده های زن ایرانی رو از هم تشخیص بدم... یاد فریناز افتادم که این حس رو داره... ولی خب بچم این حس رو نسبت به همه داره:دی


ی شعر بود که معلممون میگفت از هایده اس...اسمش گل سنگم بود... شعرش رو که میخوند خیلی دوس داشتم و از همون وقتا هر وفت زیادی میزد به سرم میشد زمزمه ی روی لبم... امروز که دیدم دارم این شعر رو میخونم خیلی ناخوداگاه، یاد اون روزا افتادم... ی دفه همه چی ، همه ی اون روزا مث ی فیلم از جلوی چشمام رد شد... حتی چهره ی معلم جغرافیمون!!!


انقدر باهامون راحت بود که هر وقت حالش بد بود بهمون میگفت مام بهش مفنامیک اسید میدادیم...خدا منو ببخشه بابت تموم مفنامیک اسید هایی که خالی میکردم و فقط کپسول خالیش رو بهش میدادم میخورد و اونم ساعت بعدش میگفت دستت درد نکنه خوب شدم!!! از همون وقتام خل و چل بودم.... شاید ی روز برم و پیداش کنم و بهش بگم منو ببخش که بهت هیچ قرصی ندادم...سعی کردم با تلقین خوب شی...


جدا که یادش بخیر... چه کارا که نکردیم... حالا تموم اون دخترا بزرگ شدن... یکی داره تو اورژانس اجتماعی کار می کنه و هر روز از مورد هایی که داره میگه و من چهار ستون بدنم میلرزه از حرفاش...یکی سرش حسابی گرم بچه اش شده...یکی داره دکتراشو میگیره... یکی صب تا شب بیکار نشسته تو وایبر و هی میگه شوهرم میگه این گوشیت هووی منه و منم بهش میگم من اگه شوهرت بودم ظلاقت میدادم... دو زار زَنییَت گیری نشون بده واسه اون شوهر بدبختت و باز همشون غش کنن از چرت و پرتای من که تمومی نداره...



اصا یادم نیس چی میخواستم بگم حتی!!!!

فک کنم اولین باره که دارم تو سنگ صبورم این مدلی حرف می زنم... انگار همتون نشستین منم رفتم بالای منبر:دی


شمایی که اون وسط مجلس نشستی دل بده به حرفام:دی


داشتم عرض می کردم:دی


ی آهنگ هایده شد بهونه ی تموم این حرفای من... هنوزم نمی تونم صدای خواننده ی زن ایرانی رو تحمل کنم ... و حتی هیچ گونه تصوری از صدای هایده ندارم....فقط میدونم یه آهنگ داره اسمش گل سنگم ِ...این آهنگ منو میبره تا همون وقتا که وقتی حالم ُ نمی تونستم هیچ کاری کنم با خودم میخوندمش...


می زدم زیر آواز و میخوندم... ی بار واسه بچه های دبیرستان خوندم... اردوی مشهد بودیم ... هنوز عکساشو دارم... بعد من همین آهنگ ُ خوندم براشون ... یادمه دوتاشون گریه شون گرفت:دی


حتی هنوز که هنوز ِ تو گروه وایبر میگن باید بخونی برامون و من میگم همون ی بارم نباید میخوندم براتون:دی


اما امروز زدم زیر آواز... کسی نبود... خودم واسه خودم میخوندم... جز خودم و خدا و ماهیای اتاقم هیچ کی نبود ...



گل سنگم گل سنگم

چـــــــی بگم از دل تنگم


مث آفتاب اگه بر من

نتابی سردم ُ بی رنگم


همه آهم همه دَردم

مث طوفان پر گردَم



+ این آهنگ رو اصلا با صدای هایده نشنیدم و دوسم ندارم بشنوم...فقط ی آهنگ داشتم تو لپ تاپم که همین آهنگو خونده... گوشش کنین...



+ این عکس مرا برد تا دخترانگی هایی که خوابانده ام...


دلم دوری می خواهد

هوالغریب...



دلم باران میخواهد

دلم دریا میخواهد


آنقدر دریا میخواهم که اسمش هم چشمانم را به اشک می نشاند...

دلم ماه میخواهد


دلم رهایی ازین روزها را میخواهد

دلم تعبیر خواب های شبانه ام را می خواهد

تعبیر همان ِ لباس ِ سفید ِ خواب هایم


زندگی بوی خوبی نمی دهد...



دلم یک زمستان می خواهد و یک جاده ی بی انتها ...

و دوری...


دوری

دوری

دوری




+ کجای قصه خوابیدی
که من تو گریه بیدارم

که هر شب هرم دستاتو
به آغوشم بدهکارم

+ دلم یک دنیا حرف دارد...یک دنیا بغض و درد...ولی همه شان را ریخته ام در چشمان ِ بیچاره ام... امروز فهمیدم که دیگر مثل قبل خوب نمی بینند... امان از این چشم های ِ نشانه دار!!!