.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

سعادت


تمام لحظه های سعادت من می دانستند 

که دستهای تو ویران خواهد شد....


چرا نگاه نکردم؟؟؟


بدرقه

هوالغریب...


ماه رمضونم تموم شد...عید اومد...نمی دونم امسال عیدی دارم یا نه...

پره حرفم ولی فقط میگم


عید همه مبارک...


ایشالله همه با دست پر این ماهو بدرقه کنن...


خدایا هوای مارو هم داشته باش به حق بزرگیت...به حق تموم خوبی هات...




بعدا اضافه شد:


یه فاطمه دارم که بودنشو با دنیا عوض نمی کنم...حتی تو این همه فاصله و تنهایی...

یه فاطمه دارم که خودشو اون جوری که هست دوست دارم...خوبی ها و بدی هاشو با هم...

...



***با اجازه از صاحبین وبی که این سبک نوشتن رو ازشون تقلید کردم...

غم پنهان...

هوالغریب...


بخواب هم وطن...

بخواب...آرام بخواب...بخواب و آسوده باش که ازین همه دروغ و ریا رها شدی...

رها شدی از دست آقایی که از اسلام تنها نام بزرگ مردش را به یدک میکشد...


علی اسلام من هیچگاه  جان مردمش را به سیاست کثیف ترجیح نمی دهد...

علی اسلام من مرد است...


علی اسلام من عدالت حرف اصلی حکومتش است...

علی اسلام من!حال میفهمم چه دردهایی باعث شد که سر به چاه ببری و با چاه حرف بزنی...


آخ که دلم به درد آمد...

هم وطن من!آسوده بخواب...ازین دنیا راحت شدی...

آرامش ابدی ات مبارک ات باشد...


اما تو که مانده ای!زندگی روی سختش را نشان ات داده...می دانم...خداوند بار سخت تری بر دوش تو گذاشته است...میدانم که بی قراری ابدی سهم تو شده...اما باور کن که روزی آرامش هم میرسد...


صبر پیشه کن که خدا صبر ات را پاسخ خواهد داد!


صبر کن که زندگی هنوز ادامه دارد...بمان و بساز زندگی ات را...

خدا با ماست...


روزی خواهد رسید که حق عزیز از دست رفته ات را باهم از علی نماهای نامرد خواهیم گرفت...


خدا جای حق نشسته است...روزی نوبت خنده های ما هم خواهد رسید...

شاید روزی خنده جای گریه های الان ما را گرفت...


به امید آن روز...



***در سوگ هم وطنان عزیزم...حتی شده همین اشک ها...

در سوگ بچه هایی که در چشم بر هم زدنی بی مادر شدند...هرچند که ایمان دارم خداوند هست...نزدیک تر از رگ گردن به آنان....



تنهایی از نوع ماهی گونه اش...

هوالغریب....


گاهی تنهایی رو با تک تک سلول های بدنت حس می کنی و خودت می مونی و خدات...

حالا تو این تاریکی من موندمو خدام...


و فردایی که نمی دونم جواب اون آزمایش چی میشه...فکر به آینده ی خودم همه ی وجودمو با قدرت تموم می لرزونه...فکر به آیندم یه زلزله ی هزار ریشتریه انگار...


نمی دونم خدا میخواد چیه منو آزمایش کنه که این همه سختی  جلو راهم میذاره...


الانم نشستم و دارم با خدام دردو دل می کنم...چون سنگه صبورمه...چون تنها کسیه که تنهایی منو می بینه...


وای که این آهنگ و فردایی که نمی دونم چی میشه چه بلایی داره به سر این ماهی میاره...گفتم ماهی...ماهی اتاقم امروز بدجور نگام می کرد...آخه این ماهیمو خیلی دوس دارم...از همشون بیشتر...دستمو بردم تو آب...اونم اصلا نزد دستمو...برعکس داشت با دستم بازی می کرد...هر کس دیگه ای دستشو تو آب بکنه میاد تا بزنش اما منو نمیزنه...شاید دوستم داره یا شایدم دلش به حالم میسوزه...ماهیا خوب درد همو میفهمن!!!


این ماهی تنها موجود زندیه ایه که شاهد تموم لحظه های خوشی و ناخوشیه منه...شاید واسه همینه که منو نمیزنه و با دستام بازی میکنه...


نمی دونم...انگار زده به سرم...خودمم نمی دونم چی دارم میگم یا می نویسم...همین جوری صفحه ی مدیریتو باز کردم و دارم می نویسم...


ای بابا...اصا هیچی...




**از شما درخواست می شود که این اراجیف را زیاد بو نکنید...با تشکر...


مرا به خاطرت نگه دار ...

 

هوالغریب....




نداری! خبر ز حال من نداری


                                که دل به جاده می سپاری


سحر ندارد این شب تار


                                 مرا به خاطرت نگه دار

                            ......

از من دیگر اثری در آینه نیست


                                 پیدا کن تو مرا! این فاصله چیست؟

                          ......

سرگردانم! بر سر کویت...
.....


**گاهی یک آهنگ چقدر فشنگ تموم احساسو حرفاتو می زنه...جوری که حس می کنی انگار شعر واسه تو گفته شده...


آره...این آهنگ شده تموم احساس من ...تموم نتیجه ی زندگی یک دخترک 23ساله...
زندگی همینه دیگه!!!!


تا بوده همین بوده....


میگذره حتی اگه هیچ وقت سحر نیاد تو زندگیم...تنها خوبیشم همینه!!!

...