.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

برای آقای ستاره پوش- 28

هوالغریب....



سلام بر یگانه مولای ِ ستاره پوشم...


سلام بر آن که معنی ِ خود ِ سلام است...


سلام مهدی جانم...


و این سلام متفاوت ترین سلام ِ این کمترین است در تمام ِ این 28 هفته ای که پر بوده از فراز و نشیب ها...


و این سلام از همان ِ ایتدایش بوی ِ غم می دهد...

بوی ِ غمی ِ چهل روزه...

بوی ِ داغی چهل روزه...


چهل روز گذشت و من دلم هر روزش راهی کربلا می شود... و این روزها بیشتر از تمام ِ این چهل روز... هر لحظه اش پیاده تا خود ِ شش گوشه ی ارباب می رود و بر می گردد....


درست عین تمام ِ کسانی که این روزها از دور و نزدیک خبر ِ کربلایی شدنشان را می شنوم...


آقا جانم...


دلم تنگ است....آن قدر تنگ که گاهی به خودم که می آیم می بینم تمام ِ صورتم خیس است و من مانده ام....مانده ام میان ِ اشک هایی که این روزها خوب می آیند...


اشک هایی که تمامشان آنقدر بوی ِ محض دلتنگی می دهد که دلم جان می دهد...


مهدی جانم...

اربعین در راه است... اربعین در راه است...اربعین ِ همان محرمی که از همان ابتدایش متفاوت شدنش را با تمام ِ محرم های عمرم خواستم... و من امروز در خلوتم با معبودم نوشتم که هنوز مانده ام مولایم...


هنوز مانده ام آقای ستاره پوشم...


مهدی جانم...

این روزها هر لحظه اش با دلتنگی های ِ محض می گذرد و آرزویی که نمی دانم محقق می شود یا نه...پیاده شتافتن تا خود ِ ارباب... پیاده شتافتن تا خود ِ مهربان ارباب...


و من مدت هاست که در راهم و نمی رسم...از همان دو سال پیش که از کربلا آمدم هنوز در راهم و نمی رسم...


و گواه ِ این حرفم خواب های ِ گاه و بیگاه من است و تمام ِ این در راه بودن ها و شتافتن ها و دویدن ها...


و این روزها دلم در حسرتی عجیب می سوزد...در حسرت به حال ِ تمام آن هایی که این روزها در راهند و می رسند...


می رسند به مهربان ارباب و من ِ کمترین مانده ام...


مانده ام در میان ِ حسرتی عمیق...


مولای من ...

این جمعه ام پر است از دلتنگی و اشک...پر است از دلتنگی های محض...


جسمم مانده است در میان ِ حسرتی عجیب...ولی دلم را همین امشب...در همین لحظه های آغاز ِ جمعه دلم را راهی کربلا کردم...دلی که الان دو سال است که در کنچ ِ شش گوشه ی ارباب مانده است و دلم باز نمی گردد....


ولی دلم را در این لحظه های پر حسرت پیاده روانه ی حرم ِ مهربان ارباب کرده ام مهدی جانم....

دلم باید راه برود...


باید به نفس نفس بیفتد...باید بسوزد و به احترام بزرگ بانوی ِ کربلا راه برود تا شاید اندکی دل شود...


دلم را روانه ی کربلا کرده ام مهدی جانم...


دلم را در این لحظه ی پایانی ِ قصه ی کربلا روانه ی کربلای ارباب کرده ام...روانه ی کربلای ِ ارباب کرده ام تا شاید در این لحظه های پایانی دل شود...


آقای ستاره پوشم...

لبریز از حرفم و لبریز از نگاه و سکوت...


تنها با چشمانم حرف می زنم این روزها... این روزها خوب چشمانم یاد گرفته اند که حرف بزنند... قصه به چشمان دخترک رسیده است...


تنها همین...



مولای من


                یگانه صاحب ِ زمان


                                      یگانه مولای ستاره پوشم


 می شود  اندکی کم شود از این همه حجم ِ سنگین دلتنگی های این روزها؟!



       اَللّهُمَ عَجـِّل لِوَلیکَ الفَرَج  



+  دلتنگ تو شدم تو شام ِ اربعین

یه سر بیا آقا پیشم حال منو ببین


باید ببینمت...


آخه تو صاحب ِ منی...



* شاید کمی طولانی باشه این مداحی ولی اگه حوصله کردین بهش گوش بدین...به جرِِِِئت می گم تو این روزا این مداحی و دیدن ِ کاروان کسایی که پیاده راهی ِ حرم ارباب شدن کاری باهام کرد که این جمعه تمومش با اشک نوشته شد...اشک هایی که خیلی جاهاش تبدیل به هق هق می شد...


در حق هم دعا کنیم دوستان

التماس دعا...


نظرات 7 + ارسال نظر
فریناز جمعه 29 آذر 1392 ساعت 11:03 http://delhayebarany.blogsky.com

چقدر...

اللهم عجل لولیک الفرج...

حیف که دارم می رم وگرنه می نوشتم منم...

چقد دلم پر می زنه...
پرا...



آمین

دل همه پر می زنه...دلی که توش عشق به ارباب باشه این روزا پر پر می زنه قشنگ...

+ ممنونم فرینازم

یک سبد سیب جمعه 29 آذر 1392 ساعت 13:02

سلام بر انکه معنی خود ِ سلام است...

اوهوم خیلی متفاوت بود...

دل ها عجیب هوایی شده...

آقا...

دلم تنگ است...

بوی محض ِ دلتنگی...

دلم دارد جان می دهد...


اربعین در راه است...

هنوز مانده ام...

پیاده شتافتن تا خود ِ مهربان ارباب...

با پای دل شتافتن تا خود ِ مهربان ارباب...

و من مدت هاست که راهم و نمی رسم...

و این روزها...

دلم در حسرتی عجیب می سوزد...

خوش به حالشون... خوش به حال همه اونایی که این روزها در راهند و می رسند....

می رسند به مهربان ارباب و من ...


دلم باید راه برود...

اینقدر که برسد به مهربان ارباب...

باید به نفس نفس بیفتد ...

باید بسوزد و به احترام بزرگ بانوی کربلا راه برود تا شاید اندکی دل شود...
تا شاید اندکی دل شود...

این روزها...

قصه به چشمان دخترک رسیده است...

...

التماس دعا.

بازم ازین نظرا...از همونا که با این که از متن خودم انتخاب شدن ولی برام تازگی دارن

ممنونم لیلا

محتاجم به دعاهات...

+ ممنون که میای

نگین جمعه 29 آذر 1392 ساعت 13:55



. . .



چرا سکوت نگین؟

الــــــی ... یکشنبه 1 دی 1392 ساعت 10:27 http://goodlady.blogsky.com/

دی ماه رسیده است ومن زخمی و سردم ...

لبخند بزن خنده ی تو گـــرم کننده است

زمستونت مبارک

اربعینت قشنگ فاطمه :)

ممنونم الی جان...

زمستون...
امسال مث هر سال اصلا ذوقی ندارم برای زمستونی که با ماه تولدم شروع میشه...

ایشالله زمستون برات گرمه گرم باشه بانو

+ ممنون از حضورت بانو

نازنین یکشنبه 1 دی 1392 ساعت 23:26

تو حسرتِ دوباره رفتن داریُ
من حسرت فقط یک بار دیدن ...

تو این حسرت نمی مونی...

می دونم که میری...به همین زودی ایشالله قسمتت می شه و میری...

اون وقته که تازه داستان شروع میشه...داستان ِ تموم بی تاب شدن ها بیقراری ها

می بینی ایشالله کربلاشو نازنین

فریناز دوشنبه 2 دی 1392 ساعت 09:37 http://delhayebarany.blogsky.com

نازنین من مطمئنم میبینی
مطمئنم
چون خودم اونجا دیدیمت

خودم دیدمتا



الی یم که اینجاس بچمون

ایشالله که حتما میره نازنین...

ارباب مهربون تر از این حرفاست نازنین....
فریناز راست میگه...

می ری ایشالله...

بچتون؟
چن تا بچه داری مادر؟

فریناز دوشنبه 2 دی 1392 ساعت 09:37 http://delhayebarany.blogsky.com

ایشالله همه درساتو خوب خوب عاااااااااااالی می خونی خانومی

تازشم اول درسا بعد نت

ممنون فرینازم

اوهوم...
نت دیگه خیلی کم میام....کلا به شیوه ی چن سال پیشا درشو بستم و میرم

این روزا نباید ثبت بشن...باید فراموش بشن

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.