.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

دوستی


هوالغریب...


دوستی را اول بار به معنی واقعی اش او نشان اش داده بود...طعم خوشی داشت...بوی خوشی هم داشت...دوستی اش می ارزید به خیلی چیزها...لااقل در روزهای سخت پناه بود برای بی کسی ها و تنهایی های دوستش...پشت بود...کوه بود...پناه بود...و در آخر ساده بگویم دوست بود...


دوستش را برای خودش میخاست...میخاست که رفیقش باشد...دوستی را آن دو معنی کرده بودند...مثل دوستی های دیگر نبود که یک دیگر را برای آنچه دارند بخاهند...برای نداشته هایشان هم یکدیگر را می خواستند چه برسد به داشته هایشان...


حاضر بودند قسم بخورند برای هم...دوستی اشان تا تداشت...


خلاصه که رفیق بودند...دنیا هم که هزارو یک رقم بازی دارد...کارش این است که هر روز قصه ای برایت درست کند تا سرت را گرم خودش کند...ای بابا...دنیاست دیگر...


اصلا اگر قصه نسازد باید به دنیا بودن و گرد بودنش شک کرد...اصلا برای همین گرد است...گرد است که هی بچرخد و بچرخد و بچرخد و به پایان نرسد...خلاصه که دنیا هر کدامشان را به نحوی بازی می داد...اما دلشان گرم بود که پناهی دارند...دوستی دارند...


دوستی دارند که می توانند دستش را بگیرند و ساعت ها برای هم از دنیا بگویند و ساعتی بی خیال دردها به دردهایشان بخندند...چه دیوانگی شیرینی!!


دوستی اشان قشنگ بود و خواستنی...دوستی اشان مرا به یاد فیلم ضیافت مسعود کیمیایی می انداخت...دوستانی که تا پای جان نیز رفیق بودند برای هم...بچه که بودم عاشق کارتون آنه شرلی بودم...الان هم کارتونش و شور و هیجان آنه وقت حرف زدن مرا می برد به روزهای کودکیم که آن قدر حرف می زدم که همیشه برادرم مسخره ام می کرد که یک نفس حرف می زند!!!

یادش بخیر...


آنه و دوستش برایم شده بودند نماد دو دوست که با هم اشک می ریزند و با هم می خندند...دنیایشان قشنگ بود...و برایم آرزو بود داشتن یک چنین دوستی...


دوستی هست؟؟


آن هم دراین دنیای پر از فریب؟


چشم می بندم و غرق صدای باران می شوم که از پنجره می آید...مثل تمام وقت ها که می خواهم غرق دنیای خودم شوم چشمانم را می بندم و چشم دلم را باز می کنم...بویی را حس می کنم...بوی دوستی است...چه بوی خوشی!!! انگار دوستی هنوز زنده است....

  خیالم راحت میشود...


****راستی اگر دوستی داری که رفیق است و پناه است همین امروز به او بگو که بودنش را می خواهی حتی اگر همیشه نباشد و دور باشد...زیرا رفاقت در این دنیا در حال مرگ است...



***روزهای پایانی سال دارد پر باران تر و ابری تر از تمام زمستان نجیب من سپری می شود...آخ که چقدر نجیبی تو زمستانم!!!

انگار آسمان هم دلگیر است...انگار عید به دل او هم نیامده...


ببار بارانم که همدردت منم...


زیرا من هم در این روزهای پایانی سال عجیب مثل تو می بارم...زیرا امسال عیدی ندارم...



**راستی چقدر پای درد و دل های ماهی ات نشستی؟ تنهایش که نگذاشتی؟



نظرات 14 + ارسال نظر
خوده خودم پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 00:37


سلام!

سلام به روی ماهتون

فرشاد مسافر شهر باران پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 11:04

سلام خوبین؟
شما از دوستی ها خوب فریناز هستید و من از اونجا میام به وبتون...
مطالب سایتت جالب هست موفق باشی...
جالبه بهترین ها دوستان وبلاگی فریناز از تهران هستین مثل گل کریم که رفت متاسفانه و خودم اگر خوب باشم البته از نظر ایشان ( البته هستیم...)...خوشحال میشم به من هم سر بزنید...
دو تا وب دارم یکی مسافر شهر باران
و دیگری دوستداران کوروش و کاوه یغمایی( که یه رتباط هایی دارم)
www.mosafere-shahrebaran.blogfa.com
www.yaghmaeiahang.blogfa.com

سلام

ممنون خوبم...شما خوبید؟

ممنون از حضورتون...

چشم حتما خدمت میرسم...
برام جالبه...

فرشاد مسافر شهر باران پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 11:06

سلام خوبین؟
شما از دوستی ها خوب فریناز هستید و من از اونجا میام به وبتون...
مطالب سایتت جالب هست موفق باشی...
جالبه بهترین ها دوستان وبلاگی فریناز از تهران هستن مثل گل مریم که رفت متاسفانه و خودم اگر خوب باشم البته از نظر ایشان ( البته هستیم...)...خوشحال میشم به من هم سر بزنید...
دو تا وب دارم یکی مسافر شهر باران
و دیگری دوستداران کوروش و کاوه یغمایی( که یه رتباط هایی دارم)
www.mosafere-shahrebaran.blogfa.com
www.yaghmaeiahang.blogfa.com

به علت تکراری بودن نظر مراجعه شود به پاسخ بالا

دوستی گلدانی ست که دمیده است در آن تازه گلی
چهار فصلش همه آشتی
دامنش از مخمل عشق
بر لب هر برگش نقشی از خنده شیرین بهار از طراوت سرشار

بشکند روزی اگر ساقه ای از این گل سرخ دل ما میشکند دوستی میمیرد
آشتی میرود از خانه ما
....
دوستی گلدانی ست که دمیده است در آن تازه گلی
(بخشی از ترانه آهنگ دوستی آلبوم سیب نقره ای کورش یغمایی)

چه زیبا

شنیدم این آهنگ رو...

چه انتخاب جالبی

ممنون

فریناز پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 17:30

فرشاد! تو اینجا چیکار میکنی

فاطمه؛ فرشاد از نویسنده های با سبک و سیاق خاص و البته طرز فکر خاصیه که خب الان خیلی وقته دیگه سایه ش سنگین شده

مرسی از توضیحاتت بانو...

حتما میرم وبشون

ممنون

فریناز پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 17:34

و اما
دوستی...

حس کردم اینو فاطمه ی پارسالی نوشته

یادپارسال و متن های اون موقه ت افتادم


اتفاقا چند روز پیش بود داشتم به یکی از بچه های اینجا حالا یادم نیست کی بود ولی می گفتم که هنوز نتونستم این واژه رو توصیف کنم و واسش بنویسم

خخیلییییییییی جالب بود الان این نوشته
یه جورایی یه جهت بود واسه من که بدونم توی چه واژه هایی میشه اونو پیدا کرد


و اما
نوشته های فرشادو بخون.ضرر نمی کنی
فقط باید چندین بار بخونی تا به عمقش برسی

چرا فاطمه ی پارسال؟

خوشحالم که بهت جهت داده..

چشم بانو...حتما میرم و میخونم نوشته هاشون رو

نازنین پنج‌شنبه 25 اسفند 1390 ساعت 18:01

دوستی حکایت غریبی داره بانو
حکایتی که هیچ وقت فراموش نمیشه

برات سال خیلی خیلی خوبی رو از خدا میخوام بانو
پر از شادی و آرامش و سلامتی

درسته
حکایتی خیلی عجیب و قابل تامل...

حکایتی فراتر از این متن...

منم همین طور برای تو بانو نازنین

فریناز جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 09:24

یه فاطمه که خیلی آروم و بی درد می نوشت
البته جنس دردای پارسالش خیلی نرم تر و پنهان تر بود.مث ادم های شهر فرنگش
یاد اون روزا افتادم که فاطمه خیلی آرامش بیشتری داشت

راستی فرشاد وقتی غلط املایی توی کامنت هاش باشه دوباره میذارتشون. دقت کن متوجه میشی

هه
با موبایل اومدما

نمی دونم چی بگم...
اما فقط می دونم به هیچ وجه حاضر نیستم حتی همون آرامش رو تجربه کنم...

ولی فریناز من هر چی دقت می کنم این دوتا نظر خیلی مثه همن..اصا انگار خوده همن

بله دیگه...مردم فخر میفروشن...
اصا حالا که این طور شد منم با ای دی اس ال اومدم
(ربطشم خودت بیاب)

فاطمه جمعه 26 اسفند 1390 ساعت 18:28 http://khodatanhatarintanha.blogfa.com/

چه جمعه ها که یک به یک غروب شد نیامدی...
چه بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدی...
خلیل آتشین سخن.تبر به دوش بت شکن...
خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی...
برای ما که خسته ایم نه ....
ولی برای عده ای چه خوب شد نیامدی...
تمام طول هفته را به انتظار جمعه ام...
دوباره صبح- ظهر-غروب شد نیامدی...
مهدی جان آخرین ورق از جمعه تقویمم رسید اما....
هنوز تو نیامدی....
[گل]اللهم عجل لولیک الفرج[گل]

چه زیبا

ممنون...

اللهم عجل لولیک الفرج

فرشاد مسافر شهر باران شنبه 27 اسفند 1390 ساعت 13:21

سلام فاطمه خانم ممنون که اومدید
من پست جدید هم برای تبریک سال نو گذاشتم خوشحال میشم بیاین
سال نو شمام پیشاپیش مبارک
اوه مرسی و ممنون فریناز عزیز...غلط املایی رو خوب اومدی

سلام
خواهش می کنم...
عید شما هم مبارک
سال خوبی رو داشته باشید

غزل شنبه 27 اسفند 1390 ساعت 22:02

سلام بر دوست گرامی خودم که خیلی دوسش دارم
÷اینده باشی تا ابد و امیدوارم زودتر حال و هوات عوض بشه

سلام بر غزل خانوم...

میگم چرا باز رسمی شدی؟

ممنون بانو...

همین طور شما...

[ بدون نام ] شنبه 27 اسفند 1390 ساعت 23:26

من و فرشاد که فهمیدیم کجاش بود غلط املاییش
اتفاقا خیلی هم تابلو بود


هه
منم با موبایل و ای دی اس ال که وایرلس شده بود اومده بودما

فریناز شنبه 27 اسفند 1390 ساعت 23:27

این بی اسمه منما

میتونیم بی اسم نظر بدیم

غزل یکشنبه 28 اسفند 1390 ساعت 10:05

فاطمه جونم نظر به اون گندگی گذاشتم اون بالا برات دیگه کوری خواهر
تازشم من حتما باید تو حرفام یه فحشی چیزی قاطی باشه تا بگی رسمی حرف نزدم
مثلا اومدم برات کلاس بزارم مهربانانه بنویسم
نخیر این جوری نمیشه خب بیا این طوری بهتره (
گور مرگت چقدر قشنگ نوشتی )
از رسمی بودن دراومدم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.