.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

قصه ی ماهی کوچک....

 

 هوالغریب... 

 

اگه قصه دوست دارید خوب گوش کنید....چون امروز میخوام براتون قصه بگم... 


....

یکی بود یکی نبود... 


.... 


ماهی کوچک هر روز کارش شده بود گریه و تحمل یک عالمه درد که از قدش بزرگ تر بود...ماهی کوچک بود ولی دردهایش بزرگ و جان سوز...برای همین هم بود که همیشه این سوزش با او بود...در تنگش آرام و تنها به بیرون نگاه می کرد و در برابر تمام ناملایمات تنها سکوت می کرد و تحمل سوزش های ناشی از دردها... 


دورو برش دیگر آب نمی دید...تمام تنگش را اشک هایش گرفته بود...زیرا شور بود...اما کسی نمی دید اشک هایش را...آخر ماهی در آب است برای همین هم اگر گریه کند کسی نمی فهمد...بیچاره ماهی کوچک... 


ماهی کوچک کم طاقت شده بود...آخر تنها بود و شانه هایش طاقت این همه درد را نداشت...آخر ماهی هنوز کوچک بود...اما باز هم ماهی به عشق رسیدن به دریایش تحمل می کرد...مثل آن کارتون که نموی کوچک آن قدر تلاش کرد تا به دریا رسید... 


اما ماهی کوچک قصه ی ما می دانست که آن قصه است...و  رسم قصه هاست که پایانش تمام آدم بدها بمیرند و دنیای هر کدام گلستان شود... 

 اما ماهی کوچک که قصه نبود...واقعیت بود... 


برای همین هم نمی توانست گول بخورد...دیگر با خواندن قصه ها گول نمی خورد که روزی شاید تمام آدم بدهای زندگی او نیز بروند و دنیای کوچکش گلستان شود... 


ماهی کوچک قصه توقعی نداشت...چیز زیادی نمی خواست از زندگی اش...تنها اندکی آرامش می خواست که آن را گم کرده بود...نشانی اش را داشت...اما راهی که باید برای رسیدن به آرامشش طی می کرد طولانی بود و ناهموار....و همین هم بیشتر زجرش می داد که نشانی آرامش را دارد اما خودش را نه...روز و شب فکرش رسیدن به آرامش بود و بس... 


اما ماهی کوچک هنوز ناتوان بود برای رسیدن به آرامش...دستان کوچکش خالیه خالی بود...و راه هم طولانی...برای همین هم سهمش یک عالمه حسرت شده بود و تنگ کوچکش هم پر از اشک... 


برای ماهی کوچک قصه دعا کنید که دستانش پر شود برای رسیدن به آرامشش... 

 

***این روزها همه جا پر شده از ماهی های کوچک سفره عید...به ماهی های کوچک تنگتان که نگاه کردید برای ماهی کوچک قصه امروز هم دعا کنید...زیرا هر ماهی برای خودش داستانی دارد... 

** راستی داستان زندگی ماهی ات را آرام بپرس ازش...ماهی تنگت حرف می زند... باور کن....
گوش هایت را بگیر و با گوش دلت پای دردهایش بنشین...حرف های زیادی برای گفتن دارد... 


تنها این که ماهی ات را هیچ گاه تنها نگذار...  

آخر می دانی که ! ماهی ها هم دلشان مثل خودشان کوچک است...   

                                                                            پشت و پناه ماهی ات باش!!!

  

 

... 

....  


نظرات 40 + ارسال نظر
خوده خودم دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 19:52

چه عجب!

هه!!

خب در جریان هستید که اوضاعمان چگونه بود!!

خوده خودم دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 19:54

...

غرل دوشنبه 15 اسفند 1390 ساعت 19:59

سلام بانو یاد قصه ماهی سیاه کوچولو مرحوم صمد بهرنگی افتادم
سرما خوردم ناجور

سلام

چه جالب...

ای بابا...چرا مراقب نیستی؟
مائده هم که سرما خورده!!

فریناز سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 15:43

ماهی تو دریاشه
ولی نمی خواد باور کنه که تو دریاشه...



ماهی یا از آدما بیشتر غصه دارن؟
از من بپرسی می گم نه

بانو اما منظور من از ماهی تو قسمت آخر خوده ما آدما بودیم...

هر کدوم ما یه ماهی داریم...باید پشت و پناه ماهیمون باشیم...همین...

یه جور استعاره...

فقط همین فریناز...

راستی ماهیا تو دریا هستن اما ماهیا اومدن به دنیایی که براشون مثه یه تنگه...بالاخره به روزی ام به دریاشون میرسن...

ایلیاد سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 17:54 http://paramour1967.blogfa.com

داستان قشنگی بود

ممنون

فریناز سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 18:56

اون استعاره رو فهمیدم عزیزم
ولی این که می گی هر کدوم یه ماهی داریمو نه!

یه ماهی داریم که تشنه ی دریای وجود خود ما باشه؟؟؟


+دریا و تنگ هر دوتاشون آبن... منتها وسعتاشون فرق داره ولی ماهی دلش می خواد به وسعت برسه...به بی نهایت... به بی کرانگی


- هنوز هنگم فاطمه
یه ماهی داریم؟

ببین من از قصد این متن رو یه جوری نوشتم که هر کس اون جور که میخاد برداشت کنه...
این برداشت رو هم میشه ازش کرد...این که مراقب ماهیمون باشیم...

اما منظور خوده من ازش حرف تو بود...
خوشم میاد تیریا بانو...

رمز گشایی می کنیا...

ولی برداشت دیگه هم ظاهر خوده کلمات بود...آخه من ماهیارو دوس دارم...واسه همینم خیلی به این موضوع فکر می کنم که اونام مثه ما درد دارن...زندگیشون چه جوریه و ازین حرفا دیگه....

بانو من اگه بخام به چیزایی که فک می کنم و بگم برات حتما فک می کنی که این دختره خله!!


آره...اما من تنگم کوچیک شده...طاقتشو ندارم...دریامو میخام...

فریناز سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 18:59

عید 5 سال پیش بود فکر می کنم، این آهنگ واسم تداعی اشک بود و اشک بود و اشک...

مامان بزرگم واسه همیشه از پیشمون رفته بود.اونم مامان بزرگی که خدا رو تو نفساش حس می کردم

اون سال عید توی دفترم این آهنگو نوشتم و جای خالی عیدیشو واسه همیشه خالی گذاشتم

چقدر منو بردی به روزای قبل زندگیم
اصلا توجه کردی هر چی بیشتر می شناسمت بیشتر منو می بری به روزهای گذشته ی زندگیم؟

امیدوارم سرنوشتت قشنگ تر از من نوشته بشه فاطمه... فقط ایستادگیت مث من بشه بانو

مامان بزرگه منم ۵ سال پیش رفت...
خدا رحمتش کنه...

این آهنگم امسال اولین سالیه که عجیب به حالم میخوره...
آخه راستشو بخای عید امسالو اصلا دوست ندرام....
دوست ندارم ببینمش...

امیدوارم بهترین ها واست رقم بخوره بانو

فریناز سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 19:02

نذر قرآنم که تموم شده هی دنبال یه چیزی می گردم امروز...

فک کنم اولین جمعه ی سال دیگه هم همین حالو داشته باشم فاطمه

انگار یه چیزی رو گم کردم

منم...

یه گمشده دارم ...

امشب ماهو که میدیدم عجیب دلم لرزید فریناز...

فریناز سه‌شنبه 16 اسفند 1390 ساعت 19:04

یه وقتایی میام که بنویسم بعد اول میام وبلاگ های تو یا نازنین یا مهرناز یا اونایی که باهاشون صمیمی ترم
اونوقت نظراتشون می شه حرفایی که می خواستم بگم

امشبم سر تو خراب شدیما بانو

جا خالی بده که اوضاع حسابی خطریه


قربون شوما
خاک پاتونیم

چه جالب...

اخیتیار داری بانو

سها چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 09:47

چطور دیگران در جریان اوضاع هستند ما نامحرمیم.
ببین باز اومدم اینجا که تو منو حرص بدی.
باید تنبیه بشی اینجوری نمیشه
منم آ÷م اگه وقت کردید تشریف بیارید والااااااااا

سها داشتیم؟

شما خودت ماهی یه بار سراغمو میگیری...خب مشکلاتتو می دونم...حقم بهت میدم...اما این جوری چرا میگی؟
همیشه گفتم بازم میگم هر کسی جای خودش...
بهت گفته بودم من رو اون دیگران حساسما!!! داری لجه منو در میاری جون دیدنی میشم به وقل خودت بانو؟

چشم خدمت میرسم...والا من از شما بیشتر خدمت میرسم

غریبه چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 11:02

وااای عزیزم چه قدر زیبا می نویسی.تو بی نظیری .حرفات حرف دل منم هست ماه من.موفق باشی.

ممنون...

لطف دارید...
سبز باشید

نازنین چهارشنبه 17 اسفند 1390 ساعت 16:09

امیدوارم این ماهی هرچه زودتر دریا رو در آغوش بگیره

تو هم برای ماهی های دیگه دعا کن بانو ...

برات از خدا بهترینها رو میخوام

ایشالله...

چشم بانو

ممنون

خوده خودم پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 01:47

دیدی؟!

بله که دیدیم...

فریناز پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 06:13

سلام

سلام

فریناز پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 06:14

فاطمه برو کنار

خودخودم جان! خب آخه خدایی بینی و بین اللهی این چه آواتوریه آخه؟؟؟

نمی گی تا نظرات باز میشه من سکته می زنم؟

عوضش کن بابا

ببین من چه قشنگ می خندم

کنار که نرفتیم بانو...همین جام...

خدایی دلت میاد فریناز! ببین چه بانمکه....
عکسه بزرگشو دیدی تا حالا؟

اگه میدیدی توام خوشت میومد حتما...

بچه ها بانکمن...حتی سیاه و کثیفشون که با نکمک تر

غریبه پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 09:19

فاطمه نازنین جمله ای در جواب فریناز نوشته بودی (من تنگم کوچک شده دریامو میخوام)روحت بزرگ شده و اماده وصلت به روح الهی .جسمت تحمل بی کرانگی روحت رو نداره.منظورم دور از جونت مرگ نیستا. (عمرت ۱۲۰ سال.من تازه کشفت کردم عزیزم .من با نوشته هات تازه میشم .جون می گیرم.)خوشا به حالت پاک پاکی.از نوشته هات هم کاملا می شه اینو حس کرد.عزیزم منم یه زمانی همین احساس تورو داشتم .نصیحت قشنگتو ندیده گرفتم.به من گفتی اگه دلت پر از خداست مواظبش باش تا غریبه راهی به دلت پیدا نکنه.هر کار می کنم نمی تونم غریبه رو از دلم بیرون کنم و دوباره خدایی بشم.فاطمه جان تو برام دعا کن.....

اما من هنوز خیلی کوچیکم...این هم تعارف نیست...
عین حقیقته...

اما راجع به اومدن کسی به دلت باید بگم اون آدم خودش خدایی باشه اشکال نداره و این هم باید همیشه یادمون باشه که هیچ کس نمیتونه جای خدارو بگیره...هیچ کس...
اما مواظب دلت باش که یه غریبه ی غیر خدایی بهش راه پیدا نکنه...

سبز باشی

خوده خودم پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 11:36

فاطمه کنار نریا!!


وبه خودم میای ازین حرفا در نمیکنی؟!

منه به این نازی
مگه نه فاطمه؟

نه هستم بانو جان...

نیگا...فقط دیر رسیدم که اونم جبران میکنیم ایشالله...

بله...شما خیلی نازی...ما خیلی ام دوستون داریم

غزل پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 14:19

به خدا مواظبم نمی دونم چرا اینجوری میشم از آبان تا الان ۵ بار سرما خوردم داییش دهنم سرویس شد دیگه

حرف بالای ۱۸ سال اینجا؟

نمیگی زن و بچه رد میشه اینجا!!

رعایت کنین خانوما...

از همگی خواهش مندیم جمله ی آخر غزلک را نخوانند...جوانی کرده...

پارسال همش من سرما خورده بودم شما میخندید بم اما امسال شما

ولی بازم مراقب باش غزلک

فریناز پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 23:10

فاطمه! برو کنار ببینم!

میگم خود خودم! آخه خدایی این کجاش نازه؟

من فقط شبا کابوس میبینم خو!

به فکر منم باش پاشو برو اینو عوض کن یه گلی بلبلی قناری فنچی چیزی بذار دلمون باز بشه


فاطمه نیای وسطا

نه بانو...

ما وسط بیا نیستیم...

اصرار هم نکنید که ما اصا بلد نیستیم و هیج جوره هم زیره بار نمیریم و اینا...

میاخید شما بیاید وسط فریناز؟
بلدید که حتما!!

مام قول میدیم خوب دست بزنیم

قبوله؟

فریناز پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 23:13

میگما
خود خودم
فاطمه که نیست فعلا!

پایه ای وبلاگشو منحدم کنیم؟

مواد منفجره هم از طرف من

پایه ای؟

کجا من نیستم؟

من اینجام...حاضره حاضر...نیگا...

میگم وب منحدم بشه چه شکلی میشه؟
ندیدیم خو

فریناز پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 23:14

راستی
وب خودت که جرئت نداریم

پرتم میکنی کره مریخ اونوقت

اینجا آزادیه بیانه و اینا دیگه

بله...

اینجا آرادیه بیان است...

و ما هم اعلام استقلال کرده ایم....

بشتابید دوستان که اینجا پر است از آزادی

فریناز پنج‌شنبه 18 اسفند 1390 ساعت 23:14

فاطمه تو کلا کنار وایسا

با ما بودن ایشون؟

چه تیکه ی محسوسی

خوده خودم جمعه 19 اسفند 1390 ساعت 01:13

فاطمه بیا وسط بینیم!()

باز گف منحدم!
گفتم که منهدم بلتم ولی منحدم نه!
ولی پایه اما!

ما بیایم وسط...

فیلم سال ۹۱: وقتی فاطمه میاد وسط

خوده خودم جان!!داشتیم ؟
من که جیک جیک میکنم برات؟

خوده خودم جمعه 19 اسفند 1390 ساعت 01:15

تازشم!
حالا اومدیمو چشه شیطون لال(!) اون خوشگله زش بود!
شما که نباید به رومون بیاری!

حالا دیگه برو کنار فاطمه دارم از راهه مسالمت آمیز وارد میشم

اون دختر کوچوله بانکمه...
شما ناحارت نشو فدات شم...

اوه ....اوه...اوضا خطری میشود...(فیلم جدیده)

فریناز عواقبش با خودتا...

فریناز جمعه 19 اسفند 1390 ساعت 15:09

اُ اُ چه خودشم تحویل می گیره

این سیاسوله آفریقایی کجاش خوشگله آخه

خود خودم! پاشو برو اینو عوضش کن.من مساملت و اینا حالیم نیستا


فاطمه همون وایسا کنار شوما

شوما باز با ما بودین؟

ولی ما از موضه خود کنار نمیکشیم که

فریناز با نکمه...

میخای عکس گندشو بت بدم ببینی؟

فریناز جمعه 19 اسفند 1390 ساعت 15:11

میگما خب فرق منهدم و منحدم چی چی هست حالا؟

مثلا این شاخ داره اون دُم؟

خب وبشو شاخ شاخی کنیم بیشتر حال می ده ها

کجا رفتی؟
پایه ای؟

از خوده خودم عزیزمان تقضا میشود که فرق بین این دو را توضیح بدهند
باشد؟


قربان رویتان

فریناز جمعه 19 اسفند 1390 ساعت 15:13

چت روم ایرانی فاطمه اینا

بشتابید
بشتابید
همراه با جوایز نقدی و غیر نقدی از جیب صاحب وبلاگ

مگه نه فاطمه جون؟

از کیسه خلیفه می بخشی فریناز خانوم؟

شبه عیده فریناز...بی پولیم...

غزل شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 12:34

فاطمه یه کار نکن فحش ک دار بدم ها

شما شکر میخوری ازین کارا کنی....
دفه آخرتم باشه ها جقله

فریناز شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 17:38

آره خود خودم جون
بد دنیایی شده

مثلا من و آواتورم دوتایی به هم میایما
ولی تو و آواتورت نه

فاطمه و آواتورشم هی یه کم به هم میان

خلاصه بد دنیایی شده ها

امان از بعضیا

هی امان از بعضیا...

اصا آدم مگه باید به آواتورش بیاد؟

من عکسه آوارتورمو دوس دارم...همین طور واسه خوده خودمو

فریناز شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 17:39 http://delhayebarany.blogsky.com

خودم میام وسط همه رو یه تنه حریفم


میگم خودخودم جون
از منم می ترسی؟

من که کاریت ندارم
فقط خوبیه خودتو میخوام

وقتی فریناز میاید وسط(برنامه ویژه سال تحویله)

خوده خودمه مانمیترسه ولی حالا بزا خودشم بیاد بینیم میترسه یا نه ولی خوده خودم من شیره

اصا فریناز خانوم شما چه معنی داره با خوده خودم ما کار داشته باشی؟(وقتی فاطمه غیرتی میشود)

فریناز شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 17:40

میگما فاطمه تو کلا کنار وایسا

باز با ما بودن ایشون؟

دیگه دارن منو مجبور میکنن آستینامو بزنم بالا و بیام وسطا

فاطمه شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 18:17 http://khodatanhatarintanha.blogfa.com/

سلام
....♥
......♥......................♥...♥
..........♥.............♥............♥
..............♥.....♥...................♥
...................♥.....................♥
................♥......♥..............♥
..............♥.............♥....♥
.............♥
...........♥
..........♥من آپم
.........♥
.........♥
..........♥
..............♥
...................♥
..........................♥منتظر حضور پرمهرت هستم
...............................♥
............آپــــم................♥
...............آپــــم............♥
..........آپــــم...............♥
.........................♥
.........آپــــم.....♥
.............♥
.....♥
...♥دیر نکنی
.♥.............................♥....♥
♥..........آپــــــــم.........♥.........♥
.♥......................♥................♥
..♥...................♥..................♥
...♥.......... .آپـــــم…….. ......... ♥
.....♥................................♥
........♥.........................♥
...........♥...................♥
..............♥..............♥
..................♥.......♥
.....................♥..♥
.......................♥
: : : : : :★*☆♡*. ★*☆♡*

سلام

چشم

خدمت میرسم

فاطمه شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 18:18 http://khodatanhatarintanha.blogfa.com/

سلام
....♥
......♥......................♥...♥
..........♥.............♥............♥
..............♥.....♥...................♥
...................♥.....................♥
................♥......♥..............♥
..............♥.............♥....♥
.............♥
...........♥
..........♥من آپم
.........♥
.........♥
..........♥
..............♥
...................♥
..........................♥منتظر حضور پرمهرت هستم
...............................♥
............آپــــم................♥
...............آپــــم............♥
..........آپــــم...............♥
.........................♥
.........آپــــم.....♥
.............♥
.....♥
...♥دیر نکنی
.♥.............................♥....♥
♥..........آپــــــــم.........♥.........♥
.♥......................♥................♥
..♥...................♥..................♥
...♥.......... .آپـــــم…….. ......... ♥
.....♥................................♥
........♥.........................♥
...........♥...................♥
..............♥..............♥
..................♥.......♥
.....................♥..♥
.......................♥
: : : : : :★*☆♡*. ★*☆♡*

سلام

چشم

خدمت میرسم

فریناز شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 18:40

اصلا چه معنی داره تو سر من جیغ قرمز بزنی

میخوای جیغ بزنم کل تهرونتون بره رو هوا

من که کاریش ندارم فقط می گم این سیاسوله زشتو عوض کنه

آواتور آدمم باید عینهو خودش باشه

فهمیدی؟


وای دیگه صدام در نمیادا



دوست ندارم این بحث ادامه پیدا کنه...

همین جا نمومش کنین...

فریناز دلم گرفته...بی خیال

غزل شنبه 20 اسفند 1390 ساعت 20:55

سلااااااااااااااااااام
ببین چه وضعی اینجا!!
شما برو مواظب خوده خودمت باش یه وقت خار تو چشش نره بعد میاد اعتراضم میکنه
معین که از تو پایین تره اون چی بگه وقتی برگرده نم لینک ها رو مرتب کردم

سلاااااااام...

غزل من و تو الان ۹ ساله دوستیم؟
واقعا انتظاره اون حرفارو نداشتم ازت
اصا چرا همه اینجا تو این آپ به من و خوده خودم گیر دادن؟
ها؟


بابت لینک هام فقط حرف من شوخی بود
آقا معینم وقتی بیاد ببینه اگه براش مهم باشه بهت میگه...

من فقط به شوخی گفتم وگرنه میدونی و میشناسی منو

خوده خودم دوشنبه 22 اسفند 1390 ساعت 00:11


بیخیال...

سها سه‌شنبه 23 اسفند 1390 ساعت 10:31

عیدت مبارک عزیزم. البته از یه هفته قبل
برات بهترین بهار رو آرزو می کنم. شاید کمتر بتونم بیام بهت سر بزنم در پناه حق اسمونی باشی
یاعلی

عید شما هم مبارک بانو جان...

من هم برات بهار خوبی رو آرزو می کنم...

فریناز سه‌شنبه 23 اسفند 1390 ساعت 16:38

منم بیخیال

ارادت داریم خود خودتون جان


فاطمه تو کلا وایسا کنار



میگم باز با ما بودین شوما؟
فریناز خانوم شیطونه میگه پاشم بیام وسطا

داری مجبورم میکنیا

فریناز سه‌شنبه 23 اسفند 1390 ساعت 16:38

خب باااااااااااااااااشه بابا
حالا گریه نکن
اینم واسه تو ماهی کوچولو

بوس

ما که گریه نکردیم...

مظلوم نمایی بود

باور کن

ممنون بانو

غزل سه‌شنبه 23 اسفند 1390 ساعت 19:01

بزنم تو سرت نیومدی تو وبلاگ تبریک بگی
بدو بیا وظیفت انجام بده

شرمنده غزلک...

نت نیومده بودم ازون شبی که خدمت رسیدیم برای دادن کادوتون

راستی خوشت اومد ازش؟

چشم...میایم وظیفمونم انجام میدیم...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.