.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

سکوت...

هو الغریب...



چندیست اسیرِ سکوت گشته ام...چندیست که روزها را به تماشا و زل زدن می گذرانم...

نه می فهمم کی روز میشود کی شب...چندیست روزها یا به آسمان آبی خیره میشوم و یا به ماهی های اتاقم...چندیست شب ها در سرما باز هم خیره میشوم به جبار... از آن نگاه ها که در سرما بدون لباس گرم میروم سراغشان...از آن نگاه ها که همیشه باعث میشود مادرم بر سرم غر بزند که باز بی لباس رفتی؟!!! و خنده ای تلخ بر لبانم می گذارم تا مبادا متوجه اشک های ریخته شده ام نشود و میگویم آخر بادمجان بم که آفت ندارد!!! دستانم چندیست که همیشه سرد است...سردی که به قول مادرم آن قدر زیاد شده که آدم فکر می کند تکه ای یخ در دست دارد...آخر مادرم همیشه عادت داشت دستانش را بخاری اش گرم کند!!!

و حال این بخاری مدتیست که خاموش شده انگار!!!

چندیست همدمم شده چند آهنگ و یک دفتر و ماهی ها و یک عالمه تنهایی و یک دنیا حرف نگفته که نگه داشتمشان برای روز مبادا...

اما حال سکوت را شکسته ام هر چند که اسیرش هستم هنوز...

شکستمش تا بلند فریاد بزنم که آی زندگی هنوز فاطمه زنده است...هنوز زانوهایش قدرت دارد که راه برود...

شکستمش تا زندگی خیال برش ندارد که از شر فاطمه هم راحت شده!!!

آمدم تا به زندگی ثابت کنم که سکوت فاطمه از سر ضعف نیست...سکوتش تنها نشانه ایست به حرمتِ قلب پر از دردش...

سکوت کرده شاید دردها التیام یابند...اما زندگی خیال کرد سکوتم از سرِ ضعف است...

آی زندگی!خواستم بگویم که فاطمه هنوز در مقابل تو و دردهایت کم نیاورده!!

هنوز می خواهد بجنگد...زیرا هنوز در سوز سرما باز هم نیرویی او را می کشاند به سمت تلاش برای رهایی...

هنوز نیرویی باعث میشود راه برود...زیرا هنوز او هست...هر چند دور ولی هست...بودنش حرمت دارد...این آهنگ می گوید اگر نباشد حتی خنده هایش را هم از دنیا پس می گیرد...اما او هست...او هنوز برای من است...

می خواستم تمامشان را تک به تک از زندگی پس بگیرم اما پسشان نمی گیرم تا به خودم و او ثابت کنم که هنوز امید است....هنوز خدا هست...هنوز خدا خدایی می کند...هنوز باید عاشقی کرد...هنوز باید عاشقش شد... عاشق محبوب آسمانی ام...

هنوز باید ....


آی زندگی!!فاطمه آماده است و زنده...سکوتش را جدی نگیر...

....
....





پ.ن 1: این روزها تک تک جمله های این آهنگ زمزمه ی شب و روزِ روزهای سکوتم بوده و هست...
چون عجیب توصیف سکوت این مدتم بود....

تک تک جمله های این آپ با اشک چشمام نوشته شد...اشک هایی که می ریختن روی کیبورد و بازم دستای سردم با تموم بی حسیشون می نوشتن....


پ.ن 2: در توضیح عکس هم باید بگم که این ماهی ها، ماهی های اتاق منن...ماهی هایی که تنها شاهدان زنده و زمینی اشک های شبونه ی منن...وگرنه شاهد اصلی که خداست...


پ.ن 3: ترانه ی سکوتمو تنها تو میشنوی عزیز           عطر زلال غزلو رو تن واژه هام بریز


نظرات 29 + ارسال نظر
خوده خودم یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 22:59

خوده خودم یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 23:06

بله دیگه!
خوش به حاله ماهیاتون
...

بله دیگه!!!

خوده خودم یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 23:08

بعدشم:
تو هنوزم بی لباسه گرم میری؟!



ناحارت شدیم

خانوم اجازه باور کنین فقط همون یه بار بود...اونم دیگه زده بود به سرمون...
دیگه تکرار نمیشه!!!
باشه خانوم؟

خانوم میشه تنبیهمون نکنین؟
ما بچه ی خوبی هستیما!!!باور کنین!!
نیگا

خوده خودم یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 23:15

بین خودمون بمونه!
ولی فک کنم من دیگه دارم میشکنم!

بهتم گفتم که اگه تو نبودی...

مگه من نباشم و این اتفاق بیفته...می دونی که حرف الکی نمی زنم

همه چی درست میشه ایشالله عزیزم....

من دلم روشنه...

بازم تحمل کن به همون دلیل

خوده خودم یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 23:16

راستی!
خوب شد یادم انداختی!
چرا برام ازون حشراته موذی که چبسوندی بالای آکواریومت نخریدی؟!

ینی من عاشق این تیز بینی شمام!!!
هر چند که خودتون از نزدیک مشاهده فرمودید آکواریوم مارا!!!

به روی چشم....می خریم...شما جون بخاه!!!

خوده خودم یکشنبه 2 بهمن 1390 ساعت 23:26

اون دفه ام گفتی چشم میخرما!
نامرد!

تازه لباسرم یادم نرفته ها!
هنو ناراحتم
نیگا:

البته کاملا معلومه که عصبانیم هستم

این دفه واقعنی می خرم...
یادم رف اون دفه!!!

حالا چرا تو جمع به روم میاری که حواس پرتم؟!!

در مورد لباسم که خانوم همین یه شکل مارو به قدر کافی متنبه کرد!!!
ترسیدیم!!

نیگا:

(آدم میترسه این شکلی میشه دیگه...آره؟؟)

نازنین(تنها) دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 01:35 http://ehsaseeshgh.blogsky.com

سلام
چقدر با احساس و قشنگ بود...
انقد دلم برای اشکای شبانم تنگ شد...
گریه ام گرفت دختر...
خوش به حال ماهیا...

سلام....
ممنون بانو...

امیدوارم این اشک به قیمت سبکی باشه فقط...

سبز باشی

ر ف ی ق دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 09:30 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

زیر پوست ِ احساست
خون ِ زندگی جاری است
عطر ِ یاس ِ سکوتت هم
بوی زندگی می دهد
آسمان و
ماهی و
دفتر ت
همه از حس ِ خوب ب زندگی می گویند
هنوز عشق
روی شانه های تو راه می رود
چقدر خوب
سلام فاطمه جان
لحظه لحظه ات پر از عشق

سلام ر ف ی ق عزیز...

شرمندم کردین...

ممنون از لطفتون

فریناز دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 09:45 http://delhayebarany.blogsky.com

















فریناز دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 09:50 http://delhayebarany.blogsky.com

این شد فاطمه ای که می شناسم

بانو من فن های کونگ فو بلدما

اگه خواستی نانچیکومو بت قرض میدم بری با زندگی بجنگی

میخوایش؟

زنجیر و شمشیر و دیگر ابزار سردو هم داریم

آره...ولی من کونگ فو بلد نیستم...فوتسالم خوبه...

به همه ی مشکلا آنچنان شوت محکمی میزنم که صدای آخشون بلند شه...

شوت محکم بلدما...

جواب میده؟؟

[ بدون نام ] دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 09:51

راستی حلالت میکنم دارم میرم مشهد

براتم سوغاتی نمیارم

ما رفتیــــــــــــــــــــــــــــم

بله...ممنون از لطفتون...

بی سوغاتی؟؟؟

وقتی فریناز نامرد میشود
(برنامه امشب سینماهای تهران مشهد و اصفهان)

تو این مدت با نازنین برید مشهد ببینید فیلمرو...

میگن خیلی قشنگه!!!!

فریناز دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 09:51 http://delhayebarany.blogsky.com

این بی اسمه من بودما

معلوم بود فریناز

[ بدون نام ] دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 10:48

از اینایی که همه چیو غم میبینن حرصم میگیره

کی اینجا الان همه چیو غم دیده دوست عزیز؟

نازنین دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 16:36

سلام بانوی دریایی
راستش سکوت رو گاهی دوست دارم
آرامشش رو
و لینکه فقط خدا حرفهاتو میدونه و میخونه
اما نباید در مقابل مشکلات زندگی ضعف نشون داد
و چقدر خوب که تو اینهمه قوی هستی

بالاخره یه روزی میرسه که مشکلات تموم میشن
بالاخره یه روزی میاد که همه چیز خوب میشه
من اینطوری به خودم دلگرمی میدم چون میدونم خدا خیلی بزرگ و مهربونه

روزهای خوبم نزدیکن بانو انشاا...
از صمیم قلب برات بهترینها رو میخوام

سلام بانو نازنین....

امیدوارم تموم بشن روزای سختی...

ممنون از لطفت...
منم برات بهترین ها رو میخوام

[ بدون نام ] دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 20:46

دوباره تو رفتی یه فیلم از من پیدا کردی

خو این فیلما رو تو جمع میگی هی منو معروف میکنی دیگه

آره جواب میده فقط ناک اوت میشه ممکنه قاط بزنه

دیگه ما اینیم دیگه!!!

فریناز دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 20:47 http://delhayebarany.blogsky.com

دوباره این بالایی من بودما

فری فرفره

نمی گفتید هم قابل تشخیص بودید خانوم فری فرفره

[ بدون نام ] دوشنبه 3 بهمن 1390 ساعت 22:23

کلا خواستم ببینم جوابت چیه
عکس العملت
وگه نه جون تو منظوری نداشتم...

سربلند بیرون آمدید

خوشحالیم که سر بلند بیرون آمدیم

غزل سه‌شنبه 4 بهمن 1390 ساعت 16:20

سلام
کجایی دختر یا کسی گوشی برنمی داره خونتون یا میگن نیستی باید وقت قبلی بگیریم مثل اینکه سرت شلوغ شده پرزیدنت فاطمه قبل اینکه بخونم درباره ماهی ها توضیح بدی خودم فهمیدم آکواریوم اتاقت ببین چه زرنگم
بهتر نیست یه کم از این فاز بیایی بیرون رسما نگران کردی مار و البته من که خیلی وقت میگم کو گوش شنوا

سلام...
همین دورو برام...
یه بار زنگ زده بودی که نبودم...
باشگاه بودم....
باریکلا خانوم زرنگ...
شما دیدی آکواریوم منو چون!!!!

ایناهاش دو عدد گوش شنوا این جاست...

گل مریم پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 14:06

سلام...
پست نوشتن با اشک چشم خیلی می چسبه مگه نه؟!

ماهیات خیلی نازن... دوسشون دارم

سلام...

خیلی بانو...

منم دوسشون دارم خیلی...از نزدیک خوشگل ترم هستن

غزل پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 18:38

سلام و دورد خدمت فاطمه جونم
می دونم امروز خیلی خسته شدی
پیشاپیش خسته نباشی گلم

سلام...
ممنون...

امیدوارم که خوشبخت بشن...

liana پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 22:13 http://incrediblemath.mihanblog.com

سلام
خیلی قشنگ مینویسی
وب ونوشته هات زیبان!

سحر پنج‌شنبه 6 بهمن 1390 ساعت 23:21 http://sorosh0019.persianbog.ir

سلام
بازم مثل همیشه جذاب

ممنون بانو

آشنا جمعه 7 بهمن 1390 ساعت 16:51 http://nasrin-sabz.blogfa.com/

سلام گرامی خوشحال میشم بیایید

سلام چشم خدمت میرسم


شما بودید!!!!!!

وااای باورم نشد خانوم اسفندیار....میام خدمتتون

نازنین شنبه 8 بهمن 1390 ساعت 19:21

سلام بانو
خوبی؟

توی حرم با فریناز به یادت بودیم
انشاا... خودت به زودی میای حرمش

سلام...

خوشحالم که دیدید همو...

جدی؟

فریناز تو این چند روز خبری نبود ازش گفتیم ما رو فراموش کرده حتما..


ایشاالله....دلم تنگ شده واسه حرمش

غزل یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 11:34

سلام بانو ایشالله خوشبخت میشن با دعای شما خانم مهربون
راستی ۴شنبه میای خونه نوشین؟

سلام...
ممنون...

نوشین که اصفهانه...چجوری؟
اومده؟

اگه حوصلشو داشته باشم...
که

سها یکشنبه 9 بهمن 1390 ساعت 14:45

روا نبود که اینجوری از دل تو جا بمونم
روا نبود با این همه تنهایی تنها بمونم.

غریبه دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 11:04

تصادفا وبلاگتان را پیدا کردم .با هر جمله تان اشک ریختم. خانم شما بی نظیرید.

چه تصادف قشنگی...
خوش اومدید...
اختیار دارید....

غریبه دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 12:43

در اولین متنی که در وبلاگتان گذاشتید نوشته بودید امیدوارم نوشته هایم دلی را تکان دهد وخانم عزیز به جرات می توانم بگویم متن هایتان دلم را لرزاند .درست در هنگامی که نامردی داشت جای خدا را در دلم می گرفت .با خواندن نوشته هایت انقدر گریه کردم انقدر گریه کردم .حالا دلم صاف شد.حالا دلم خالی از مهر ان نامرد شد.حتما خدا در دلم طلوعی دوباره خواهد داشت نه؟فاطمه جان برایم دعا کن....

همین بهترین لطف خداوند است نسبت به من...
این که به هدف روز اولم رسیدم...
من هم از خواندن این نظر اشک شوق ریختم
محتاجم به دعا

غزل دوشنبه 10 بهمن 1390 ساعت 19:07

آره اومده عادله بهم گفت ۴شنبه میره پیشش چرا نمیایی؟ چرا بی حوصله و ناراحتی؟

به سلامتی...
پس عادله ام هست....
امیدوارم بهنون خوش بگذره...مثه اون قدیما که همش نیشمون باز بود...امیدوارم الانم بخندین به یاد قدیما...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.