.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

هو الغریب

 

 

هو الغریب...  

به راستی که این اسمت عجیب مرا به فکر فرو برد...به راستی که چه سخت است حس کنی تنها و غریب مانده ای در این دنیای گرد به ظاهر بزرگی که در مقایسه با تمام هستی غباری بیش نیست... 

من هم غریبم مثل تو... 

 

اما درد غربت تو به راستی دو چندان است...وقتی که فکر می کنم حتی خدایم هم غریب است عجیب دلم یک جوری میشود... وقتی تو حرف از غربت می زنی پس ما دیگر چه بگوییم؟؟ 

 

درد غربت تو آن هم در میان آدمیانی که خود خلقشان کردی و اشرف مخلوقاتت قرارشان دادی به راستی سخت است... 

 

نمی دانم ولی من هم مثل تو این روزها احساس غربت می کنم...احساسی که یک جورهایی دارد تمام دارایی ام را به بازی می گیرد... 

 

حرف های زیادی دارم برای گفتن اما کاش قدرت کلمات بیشتر از این حرف ها بود... 

و خیلی بیشتر حرف دارم برای نگفتن... 

 

اما حال سکوت بهترین چاره است... 

 

تنها سکوت...  

                    سکوت...   

                                    سکوت...  

                                                         سکوت... 

                                                                           سکوت... 

 

نظرات 11 + ارسال نظر
سیما دوشنبه 9 خرداد 1390 ساعت 00:37

نمی دونم چرا نمی فهممت

یه وقتی می فهمیدم ...

ولی این اصلا خوب نیست...
تنها امید من از نوشتن حرفام اینجا اینه که حس کنم که درک شدم که نشدم انگار...

فریناز دوشنبه 9 خرداد 1390 ساعت 03:13

دوباره که رسیدی به...
آخرین سنگرسکوته!

نمی دونم چی بگم!
لااقلش اینه که من هنوز به سکوت نرسیدم

برات آرزوی آرامش و شادیه عمیق می کنم فاطمه

هنوز به سکوت محض نرسیدم...
منظورم سکوت در مقابل اتفاقاتی که دوسشون ندارم...
میخوام در مقابل اینا سکوت کنم تا شاید این جوری بتونم با قدرت تموم جلوی زندگی بیاستم...من هنوزم دارم نفس میکشم...و به حرمت همین نفس هاست که میخوام زندگی کنم اما کمی محتاط تر...می خوام سکوت کنم در مقابل اتفاقات بد زنگیم شاید روشون کم بشه و دیگه سراغم نیان...میخوام در مقابل غم ها سکوت کنم...چون حرفایی که می خوام بزنم و نمی گمشون حرفایی ان که فقط منو غمگین می کنن برای همینم می خوام در مقابلشون سکوت کنم تا شاید سراغم نیان...

من چقدر حرف زدما!!!!

امیدوارم تونسته باشم منظورمو از نوشتن این متن به خوبی بیان کرده باشم...موفق شدم؟؟؟

در ظاهر به متن نا امید کننده به نظر میاد ولی به نظر خودم این متن پر بود از انرژی...

من آروومم...این حرفا رو هم از روی آرامش نوشتم که میخوام سکوت کنم...

سبز باشی

سیما دوشنبه 9 خرداد 1390 ساعت 11:01

فاطمه در مورد چیزای دیگه هم بنویس چیزایی غیر از اشک و تنهایی و غم و غربت و شب
وقتی در مورد موضوعات مختلف فکر می کنی مخاطبت نمی تونه فکر بعدیتو پیش بینی کنه اما الان می شه حدس زد موضوع آپ بعدیت چی می تونه باشه
وقتی همیشه یه حرفو بزنیم دیگران به حرفای ما عادت می کنن بعد خیلی راحت نشنیده می گیرنش
تو این که همه ما تنهاییم شکی نیست ولی گفتنش چیزیو عوض نمی کنه
توجه کردی بعضی وقتها حالت اینقدر بده که حتی حوصله نداری یه آهنگ غمگین گوش بدی یا گریه کنی
دوست داری یکی از آهنگهای اندی رو گوش بدی!
مدتهاست که این طوری شدم
اینقدر داغونم که حوصله ناراحت بودنم ندارم
مثل یه محلول اشباع شده
تو هم بی خیال باش
بی خیال بودن خیلی از آدمها از نفهم بودنشون نیست
ببخشید من جو گیر شدم اینقدر تو وبلاگ من و چند تا از بچه ها همه از هم انتقاد می کنن که انگار رو منم تاثیر گذاشته
لطفا از حرفام ناراحت نشو،خب؟
بوس

اول از همه کلی خر کیف شدم این همه برام حرف زدی...
می دونی که سابقه نداشته...
آره کاملا موافقم باهات...
خودمم بعد گذاشتن این آپ به یه همچین چیزی فکر کردم ...این که بد جور متن هام اسیر تکرار شدن...
سرو ته همشون از وقتی برگشتم اینجا همش یه چیز شده...

تو فکر تنوع هستم...

شاید حق با تو باشه...شاید بی خیالی چارش باشه...

ناراحت نشدم بانو...من آدم با جنبه ای ام...نیگا...
اتفاقا خوشحال شدم که شاید برات مهم بوده که این حرفا رو گفتی...

ممنون دختر عمو جانم...

فریناز دوشنبه 9 خرداد 1390 ساعت 11:34

إإإ جواب منو که اومدی پیش خودم دادی

سلام خانومی خب اینم جواب تو:

سکوت...
فاطمه وقتی سکوت می کنی برای نگفتن حرف هایی که باعث آزار تو می شن!این خوبه
اما اگه در برابر غم ها و ناراحتی هایی که برات رخ می ده سکوت کنی،اونا خیلی پررو تر از این حرفان و همچین کنگر می خورن و لنگر می ندازن که خودتم نمی فهمی کی غرقشون شدی!

بله عزیزم صحبت های منم تکمیل کننده ی حرف هات بود که فکر می کنم تونسته باشم خوب بفهممت

می دونی من گاهی با خنده جوابشون رو میدم تا این طوری از رو برن


و اما حرفای سیما جون رو هم کاملا قبول دارم
فاطمه گاهی لازمه آدم وسعت افکارش و تراوشات ذهن و قلبشو ببره فراتر از غم و دلتنگی و خط خطی های شبانه!

به این موضوع اعتقاد عمیقی دارم که اگه الان دنیا دنیا شادی طلب کنم برای خودم و دیگران و بنویسم از روزهای خوب و از آرزو ها و درد دل های شاد و خوبم
مطمئنم برام اتفاق می افته
مثل الان که دارم با موضوعی مقابله میکنم و خیر اونو طلب می کنم که با تمام زندگیه آینده ی من در ارتباط تنگاتنگه

موفق باشی عزیز دلم

مرسی از این که درکم کردی...

در مورد حرفای سیما هم باهاش کاملا موافقم...
راستش من در مورد خیلی چیزا می نویسم اما انگار باید از اونا هم استفاده کنم اینجا...

تو هم موفق باشی عزیزم...

فریناز دوشنبه 9 خرداد 1390 ساعت 11:35

فاطمه
گاهی دلم میخواد بیشتر ازت بدونم
اینکه چرا؟
حس می کنم یه غم بزرگی داری که...

بیشتر نمیگم چون شاید دوست نداشته باشی عزیزم

هر کسی گوشه ی دلش یه غمی داره فریناز...
من هم مثل همه ...

نازنین دوشنبه 9 خرداد 1390 ساعت 12:16 http://sokoot989.blogfa.com

سلام فاطمه جون
میدونی وقتی میخوام به هیچی فکر نکنم
اصلا نمیشه ...
ما چقدر غریبیم وقتی حتی آفریدگارمونم غریبه

من سکوت رو خیلی دوست دارم
اما گاهی همین سکوت منو از بین میبره
واسه اینه که مینویسم

امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی

سلام...

مرسی از حضورت...
خوبی نوشتن هم همینه دیگه...آرامش میده و آدم رو رها می کنه از سکوت...

تو هم همین طور...

غزل دوشنبه 9 خرداد 1390 ساعت 12:41

پس دیگه به غربت فکر نکن یه جوری بهش عادت کن
شاید این جوری بهتر بشه زندگی رو تحمل کرد
شاید راحت تر بشه شب ها رو صبح کرد شاید راحت تر بشه دلیل بی وفایی ها رو فهمید

بهش فکر نمی کنم غزل...
بهش عادت کردم...
واسه همینم هست که بهتر می تونم زندگی کنم...

ر ف ی ق دوشنبه 9 خرداد 1390 ساعت 14:00 http://www.khoneyekhiyali.blogsky.com

و چه کسی میداند :غریبی که خاطره اش به حادثه ای در او بیدار می شود غربت برایش طاقت فرساست ...هر دلی که غریب است هر چیز را می توتند تحمل کند حتی سکوت را ...سلام زیبا از غربت و سکوت گفتی ... دست مریزاد

سلام...

ممنون که خوندید...
لطف دارید...

فریناز سه‌شنبه 10 خرداد 1390 ساعت 06:55

چیزی شده؟؟؟

سها سه‌شنبه 10 خرداد 1390 ساعت 19:12

سلام بانو. کسی گفت شکستن غرورت رو فریاد نزن. کسی گفت نزار سیم های پاره شده سازت بد بنوازه. دیگه ازین به بعد بیش ازین سکوت خواهم کرد. دیگه فریادی از سها نمی شنوی بهت قول میدم...

ح دوشنبه 23 خرداد 1390 ساعت 14:48 http://www.konardon.mihanblog.com/

سکوت سرشاراز ناگفته هاست

دقیقا همین طوره...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.