.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

قرار بود...

 ... 

قرار بود دیگر اینجا بماند برای همیشه... 

قرار بود که خداحافظی ام برای همیشه باشد... 

قرار بود که دیگر اینجا نه خبری از من باشد و نه خبری از خط خطی هایم... 

قرار بود که دیگر اینجا جایی نباشد برای نوشتن... 

 

قرار بود... 

 ... 

 

اما بعد از ماه ها اینجا باز هم شد پناه حرف های من... 

باز هم اینجا شد سنگ صبور من... 

باز هم اینجا نوشتم تا ثابت کنم بودنم را،نفس کشیدنم را... 

ثابت کنم که اینجا هنوز متعلق به دل من است.... 

ثابت کنم اینجا هنوز هم می توان حرف زد... 

ثابت کنم که اینجا هنوز هم منطقه ی اختصاصی دل من است...  

 

 پس اینجا قدمت هایت را آهسته تر بردار...  

و باز هم بلند می گویم که سلام...

...

..


 

نظرات 18 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 15:55

میترا یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 17:41 http://pouyacarpet.mihanblog.com/

17.1604936862914.24084220719سلام
با « آموزش قالی بافی » آپم
منتظرتم

...

خوده خودم یکشنبه 4 اردیبهشت 1390 ساعت 21:22 http://www.tahnayiyam.blogsky.com

خوش اومدی دوباره

من اینجا رو دوس دارم...

ممنون که اومدی عزیزم...

منم اینجا رو دوس دارم...
عزیزمی...

فریناز دوشنبه 5 اردیبهشت 1390 ساعت 21:09 http://delhayebarany.blogsky.com

فاطمه جونم
دوباره برگشتیم همون جای اول
مثل دایره بود
چرخیدیم و رسیدیم به ابتدای بودن...
اینجا برای من هم ابتدای آشنایی با دنیای وبلاگ هاست...

فاطمه جونم
بیشتر از تو خوشحالم
اصلا گام برنمی دارم
تو فقط بگو سلاااااااااااام
من روزها به تماشای تو آرام می نشینم

ممنون
آره اینجا ابتدای بودن من تو این دنیاست...

سیما سه‌شنبه 6 اردیبهشت 1390 ساعت 22:16


منم همین جوری شدم وختی دیدم بازم دارم اینجا می نویسم...یکمم این جوری شاید...

فریناز چهارشنبه 7 اردیبهشت 1390 ساعت 17:39 http://delhayebarany.blogsky.com

کلا خوبیه تو به اینه که اونقدر آپ نمی کنی تا وقتی هم می نویسی همه اینطوری بشن

چی کارت کنیم دیگه فاطمه ی خودمونی

هه....دیگه دیگه
مرسی از حضورت

سها پنج‌شنبه 8 اردیبهشت 1390 ساعت 19:27

سلام بانوی مهربونی. اومدنت سبز. جات در جایی که بهش متعلق بودی خالی بود...
در پناه حق اسمونی باشی.

سلام عزیزم...
مرسی که اومدی اینجا...
یادش بخیر مهر ۸۷ با چه حالی این وبو زدم... اون وقتا اینجا تنها جای امنی بود که حسش می کردم...و من رسیدم به اسم دریا تنهاست...

شاید حال اون وقتای منو یادت باشه...
یادش بخیر...

سبز باشی عزیزم...

نازنین شنبه 10 اردیبهشت 1390 ساعت 11:15 http://sokoot989.blogfa.com

سلام فاطمه جون
ممنونم از حضورت و از اینکه آدرستو بهم دادی
انگار خیلی وقته مینویسی
شاد باشی همیشه

سلام...
خواهش می کنم...

غزل شنبه 10 اردیبهشت 1390 ساعت 15:45

سلام خانم
بیشتر از همیشه خوشحالم کردی یا این کارت
تبریک می گم ورود دوبارت

سلام بانو جان...
ممنونم...

نازنین سه‌شنبه 13 اردیبهشت 1390 ساعت 21:57 http://sokoot989.blogfa.com

سلام فاطمه جون
راستش منم برای فریناز خیلی ناراحت شدم
ایشاا... که زودتر برگرده
راستی چرا دیگه نمینویسی؟

چشم...
حتما...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 10:57

آره خانومی
منم خیلی خوشحالم که این روزا تنها نیستم

با وجود دوستانی به خوبیه تو و نازنین ...

فاطمه خانومی هنوز داری می گی سلام...؟

نه دیگه...
همین روزا به روز میشم...
مرسی ار اومدنت...

فریناز پنج‌شنبه 15 اردیبهشت 1390 ساعت 10:57

این بالایی واسه من بود اسم یادم رفت

سها جمعه 16 اردیبهشت 1390 ساعت 11:48

سلام بانو صبح ادینه بخیر.
فاطمه اگه الان کنارم بودی از حرارتم اتیش می گرفتی... دست من نمک نداره. الهی نمکم کورشون کنه. هرچیزی لیاقتی می خواد...
چند روز بود با فکر خدا خدا رو شکر اروم بودم اما الان دارم اتیش می گیرم

سلام...
خوب می فهمم چی تو دلت میگذره...
حق با تو...هر چیزی یه لیاقتی می خواد...

یه کم قدر خودتو بدون...خودتو باور کن...

حرفامو که تلفنی گفتم...

سها شنبه 17 اردیبهشت 1390 ساعت 11:47

ببینم ور پریده چرا نیومدی وبم.؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این علامته همونیه که تو ماشین واسه راننده های متخلف در میاریم.نه!
خب تا قاطی نکردم بیا وبم.۲ زنموم می گفت امسالم یارانه به دانشجوها دادن.۳ امروز غروب بیا یه بیرونی بریم.
دوست دارم .بوووووووووووووووووووس

ورپریده؟ با مویی؟؟؟؟؟

آره...عین همون شکلکایی که واسه راننده های بد در میاریم...خب مردم بعضی هاشون بلا نسبت انگار خر می رونن نه ماشین...
اون قد بدم میاد از کسی که بد برونه...
چشم...میام...
دادن ولی باید بانک ثبت نام میکریم و اونم انگار فقط واسه کتابای بخش بین الملل بوده...

باشه بهت می زنگم شد یه قرار بزاریم...

فریناز یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 15:42

فاطمه جون هنوز که داری سلام می کنی

می خوای بیام کمکت؟



شرمنده شدم الان...
اصلا همین چیزایی که امروز نوشتمو می زارم واسه آپ...

نازنین یکشنبه 18 اردیبهشت 1390 ساعت 23:13 http://sokoot989.blogfa.com

سلاااااااااام
اینبار دیگه مطمئن بودم آپ کردی
خیلی دیر شده خانومی
بنویس دیگه منتظریما

سلام...

چشمممممم.....

سها دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 07:36

سلام بانوجان. صبح عالی بخیر. از تکی که کله سحر بهت زدم می فهمی که بی خوابی بدجوری زده به سرم. قبل از اذان با صدای بارون بیدار شدم. یه کم تو تختم موندم بعد صدای اذان با بارون اومد. بعد بلند شدمو ثنا... اما دیگه خوابم نرفت که نرفت. بخاطر همین هم خبردار شدم تا یه کم به کارهام برسم... یادت نره از کتابخونه برام ادله اثبات دعوا بگیری. مال دکتر شمس.
بانو آخرشم نیومدی وبم لااقل نظرتو در مورد آپم بگی. من خوشم نمیاد زیر اینجا می نویسی.
بای بای.
راسی این قرار بود قراربود... ول کن یه آپ بذار دیگه وااااااااالاااااا

سلام یانو سها...
اولن که تو به اون میگی تک؟؟؟؟
۴ساعت داشت زنگ می زد بعد میگه تک...من خوابه خواب بودم ...یهو از خواب پریدم...آخه گوشی بغله گوشم بود...
خلاصه که یه بار نصفه شب جبران می کنم حتما
رفتم کتابخونه اما نبود...گشتم نبود...اون خانومه مسئولش هم گفت دست بچه هاس حتما...
من که اول از همه خوندم و نظرمم حضوری به خودت گفتم...
اولین بار من خوندما ولی چشم میام وبت حتما...اومدن که میام ولی نظر می زام حتما...

چشم....همه چه مشتاق شدن...

فریناز دوشنبه 19 اردیبهشت 1390 ساعت 09:30

فاطمه الان که آروم شدم و کارام داره روبراه می شه می خوای بیام کمکت؟

به قول سها...وااااااااااااااااالله به خدا



خوشحالم که آرومی ولی ممنون...
همین امروز به روز میشم به امید خدا

ممنون..

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.