.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

قالی زندگی....

 

 

سلام خدای مهربونم...  

یادت میاد تو خواستی شروع کنم...تو خواستی باشم...تو خواستی نفس بکشم...  

هستم...نفس می کشم...زندگی رو شروع کردم...چون تو خواستی که باشم...  

خواستی بزرگ بشم، قد بکشم....یادته گفتی هوای خودمو داشته باشم....  

خواستی خیلی چیزارو بهم یاد بدی....   

یاد دادی....یادته؟    

یادته چه روزایی بهم درس دادی ولی من نفهمیدم....من که یادم نمیره...

خواستی معنی زندگی رو بفهمم....گفتی زندگی رو زندگی کنم تا بفهمم...  

واسه این که بفهمم بهم طعم دردو چشوندی....یادته؟    

یادته اولش چقدر بهت شکایت کردم....اون قدر خوبی که شاید یادت نباشه اما من خوب یادمه.... 

چقدر شکایت کردم که من طاقت ندارم اما تو فقط سکوت کردی....یادته؟   

 

چه چیزایی که از سکوتت یاد نگرفتم....  

 

یادته واسه بزرگ شدنم گفتی باید گاهی نباشم...باید برم و با خودم خلوت کنم تا بزرگ بشم.... 

 

 

یادته گفتی باید درخت دلم به بار بشینه و اگه میوه بده....اون موقع است که گل کاشتم....اون موقع است که بنده خوبی برات بودم....یادته؟  

  

یادته گفتی زندگی طعم یه نفس عمیقو می ده...یه نفس از ته دل....نفسی که پر از عشق تو باشه...     

یادته گفتم چه جوری پیدات کنم....تو گفتی لازم نیست منو پیدا کنی...فقط  چشماتو ببند...اون با من...    

ازت خواستم همیشه باشی اما تو گفتی لازم نیست تو بخوای...من همیشه هستم....  

هیچ وقت یادم نمی ره...  

می بینی هر کاری که می کنم...آخرش میشه خلوت من و تو....   

  

اصلا زندگی همینه دیگه....خلوت ماهی و دریا....  

  

چه خلوت خوبی...    

گفتی تنها دارایی آدما تنهایی اوناست....یادته ازت خواستم بهم تنهایی بدی...اما تو فقط بهم لبخند زدی و گفتی صبر کن....   

 

منظورتو نفهمیدم....اما صبر کردم...   

یه روز به خودم اومدم دیدم تنهام... تازه منظورتو فهمیده بودم...تازه فهمیدم تنهایی یعنی چی....  

 

 

گفتم دلم گرفته...چی کار کنم؟....گفتی باهام حرف بزن....صداتو دوست دارم...  

 

باهات حرف زدم....گریه کردم....یادته ازت تشکر کردم واسه اشکام....گفتم چقدر خوبی که قدرت گریه کردن به آدما دادی....گفتم بهترین راه واسه رفع دلتنگی رو به آدما دادی...   

  

اما یادته بهم گفتی زیادی گریه نکنم...یا اگه می خوام گریه کنم...فقط پیش خودت گریه کنم...یادته؟     

یادته گفتی حق ندارم با اشکام شادی رو از بقیه بگیرم...یادته گفتی هر وقت تونستی غمتو گوشه ی دلت جا بدی و بعد به همه لبخندتو هدیه بدی...تو بهترین بندمی...گفتی هیچ وقت از گریه هام سیر نمی شی...خسته نمی شی.....   

 

منم همه ی گریه هامو فقط واسه تو گذاشتم...همه ی اشکامو...همه ی تنهایی هامو....فقط تو اشکامو دیدی...  

  

می دونی پس حالا که بهم گفتی باشم...منم هستم...  

تا هستم این دنیا با همه ی درداش،تنهایی هاش،غم هاش،بی کسی هاش سهم منه....خودت گفتی...مگه نه؟    

پس تا هستم زندگی می کنم...نفس می کشم....عشقو به دلم راه می دم...

یا بهتر بگم...  

   

 تا هستم جهان ارثیه بابامه....  

 

 

 

 

پ.ن 1:جمله آخر از مرحوم حسین پناهی بود...خدایش بیامرزاد...  

 

پ.ن2:  خدایا این روزا بچه شدم، هوای بزرگیمو داشته باش.....  

 

پ.ن 3: سبز باشید....  

    

  

نظرات 50 + ارسال نظر
مجتبی پنج‌شنبه 8 مرداد 1388 ساعت 19:29 http://www.waterlily.mihanblog.com

سلام...
واقعاً زبونم بند اومده نمی دونم چی بگم...
گفتنی ها رو شما گفتین...
نوشته هاتون هیچ وقت تکراری نمیشه...
================================
خدا یا بهترین لحظه ی زندگی من...
بهترین لحظه ی زندگی من....لحظه ایه که از ته دلم ...از تمام وجودم احساس کنم...همه ی وجودم تو هستی...
================================
لحظه های خوبی داشته باشی...

سلاله پنج‌شنبه 8 مرداد 1388 ساعت 19:38 http://progeny-sky.blogfa.com/

سلام فاطمه جان
راستش اصلا مغزم توان خوندن مطلب قشنگت رو نداشت باید حس و تفکر آدم رو یاری کنه اما الان کمی فکرم شلوغه
میام دوباره و مطلب مثل همیشه قشنگت رو می خونم
فعلا
ممنون که به من سر می زنی عزیزم

هما پنج‌شنبه 8 مرداد 1388 ساعت 19:54 http://sonnet.blogfa.com

سلام فاطمه جان

زیبا بود . خیلی زیبا . شاید زیباتر از همیشه .


" اما یادته بهم گفتی زیادی گریه نکنم...یا اگه می خوام گریه کنم...فقط پیش خودت گریه کنم...یادته ؟ "

فاطمه جان ، ممنون .
ممنون که یادم انداختی !
خدا کنه یادم نره !!!

هیچ پنج‌شنبه 8 مرداد 1388 ساعت 20:01

سلام.صحبتهات آرامش بخش...حرف دل...با معنا...و زیباست.خیلی زحمت کشیدی فاطمه جان.واقعا به ذوقت حسودیم میشه.خوش بحال خونوادت که همچین عزیزی همیشه کنارشونه.مواظب دل زیبات باش.همیشه عاشق باش و با خدا.یا حق مهربون.

سها جمعه 9 مرداد 1388 ساعت 00:49 http://derakht-angir.blogfa.com

چه بسازی چه نسازی دل من کوک با سازت
همه ی اوج غرورم سهم قلب بی نیازت
حاله من خوبه باعشقت و گرچه دورم از وصالت
واسه من کافیه رویات واسه من بسه خیالت
آرزوم بودن کنارت. حتی یک لحظه تو خوابت
چه بپرسی چه نپرسی چشم من پر از جواب
جات و هیچ کس نمی گیره توی این قلب حقیرم
اگه باشم توی قلبت بدون از خوشی می میرم
چه بری تنهام بذاری چه بمونی تو کنارم
عاشقانه هات باهامن. من به قصه هات دچارم
ارزوم بودن کنارت حتی یک لحظه تو خوابت.


ای جونت درآد. خیلی قشنگ نوشته بودی. این آهنگی رو هم که گذاشتی. من عاشقشم. سه ماه پیش دائم می ذاشتم باهاش حال می کردم. بازم آرزو می کنم سفر خوبی داشته باشی.
امیدوارم اینو امشب نخونی چون می دونم تو سفر هوایی میشی. هنوز نرفته دلم برات تنگ شده. خوش بگذاره عزیزم

[ بدون نام ] جمعه 9 مرداد 1388 ساعت 12:46 http://http://lovewall.blogfa.com/

سلام خیلی زیباست

هر چند که در کوی تو مسکین و فقیریم

رخشنده و بخشنده چو خورشید منیریم




خاریم و طربناک تر از باد بهاریم

خاکیم و دلاویزتر از بوی عبیریم




از نعره ی مستانه ی ما "چرخ پراواست

جوشنده چو بحریم و خروشنده چو شیریم




از ساغر خونین شفق "باده ننوشیم

وز سفره ی رنگین فلک"لقمه نگیریم




بر خاطر ما" گرد ملالی ننشیند

ایینه ی صبحیم و غباری نپذیریم




ما چشمه ی نوریم"بشتابیم و بخندیم

مازنده ی عشقیم"نمردیم و نمیریم






هم صحبت ما باش که چون اشک سحرگاه

روشندل و صاحب اثر و پاک ضمیریم






از شوق تو لی تاب تر از باد صباییم

بی روی تو خاموش تر از مرغ اسیریم



یکی از بنده هاش جمعه 9 مرداد 1388 ساعت 23:25

سلام عزیزم
مثل همیشه عالی نوشتی
عالی
همیشه نوشته هاتو دوست دارم
چون با دلت مینویسی
چیزایی که گفتی رو گاهی منم تو خودم حس میکنم
گاهی حس میکنم که دل خدا برام تنگ شده
گاهی حس میکنم دل من برای خدام تنگ شده
براش گریه میکنم
دوستش دارم
ای کاش هیچ وقت تنهامون نذاره
مرسی برا نوشته های قشنگت

علیرضا شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 11:17 http://www.majnune-leyliii.blogfa.com/

سلام فاطمه جون خوبی عزیزم؟ خیلی خیلی با احساس بود خیلی خوشگل با خدا حرف زده بودی...بغض گلومو گرفت...خدا...منتظرتم بیا پیشم آپ کردم لبت خندون دلت بی غم

مرجان شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 12:29

سلام گل خانوم
سلام بنده ی نازنین خدا
نوشته هات پشتمو می لرزونه فاطمه
خدا به همراهت
یا به قول جمله ی نازنین خودت
سبز باشی
سرسبزترین
دوست دارم

کامران شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 13:06 http://cinemafestival.blogsky.com

سلام عزیزم.

خوبی؟

خسته نباشی.

نجوای جوان شنبه 10 مرداد 1388 ساعت 15:43

فاطمه عزیزم سلام. وبلاگ زیبایی دارید. ممنون که به وبلاگ برنامه کسی صدام می زنه سر زدید.

مجتبی یکشنبه 11 مرداد 1388 ساعت 01:37 http://www.waterlily.mihanblog.com

یه حقیقت در مورد این وبلاگ وجود داره و اون اینه که وقتی می یایی اینجا دوس نداری بیای بیرون ازش...
تمام موسیقی هایی که انتخاب کردی تا الان فوق العاده بوده...
امیدوارم همچنان ادامه بدی ما همیشه مهمون اینجا خواهیم بود
مطالبتون را با اجازه!!! سیو کردم!

بی پناهی در شب یکشنبه 11 مرداد 1388 ساعت 03:20

سلام
نمی دونم چی بگم
فقط بهت میگم که با این متنت بد جور اشکمو در آوردی
خیلی چیا دوباره یادم اومد.
ممنونم

غریبه دوشنبه 12 مرداد 1388 ساعت 12:44 http://tatan11.blogfa.com

آبجی سلام ودرود خدای بزرگ بر شما باد
ممنون که امدی وبهم سرزدی.
ولی ظاهرا؛ اتفاقی امده بودی؟ درسته؟
سپاس

فاطیما سه‌شنبه 13 مرداد 1388 ساعت 10:26 http://www.khodam0okhodet.blogfa.com

سلام دختر تو بی نظیری.عالی مینویسی به خدا.حس میکنم تمام حرفایی هست که ته دل خودمه رو میگی .دوست دارم گلم.

هما سه‌شنبه 13 مرداد 1388 ساعت 15:52 http://sonnet.blogfa.com

سلام عزیزم

ولادت امام زمان (عج) رو به شما و خانواده و دوستانتون تبریک میگم



ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی

یکی از بنده هاش چهارشنبه 14 مرداد 1388 ساعت 11:49 http://labkhande2st.blogfa.com

تولـــــــــــــــــــد تولـــــــــــــــــــــــــد
تولدش مبــــــــــارک
مبــــــــــــــــارک مبـــــــــــــــــــــــــــارک
تولدش مبارک

برا تولد اقا یه جشن کوچولو گرفتیم
همراهیمون میکنی؟

یکی از بنده هاش چهارشنبه 14 مرداد 1388 ساعت 15:12

چاکریم

کیانا چهارشنبه 14 مرداد 1388 ساعت 16:33 http://www.nazaninegheseham.blogfa.com

salam. khoshhal misham age be man sar bazani

شاهرخ چهارشنبه 14 مرداد 1388 ساعت 19:25 http://razemana.blogfa.com/

از نو شکفت نر گس چشم انتظاری ام
گل کرد خار خار شب بی قراری ام

تا شد هزار پاره دل از یک نگاه تو
دیدم هزار چشم در ایینه کاری ام

گر من به شوق دیدنت از خویش می روم
از خویش می روم که تو با خود بیاری ام

بود و نبود من همه از دست رفته است
باری مگر تو دیست بر اری به یاری ام

کاری به کار غیر ندارم که عاقبت
مرهم نهاد نام تو بر زخم کاری ام

تا ساحل قرار تو چون موج بی قرار
با رود به سوی تو دارم که جاری ام

با ناخنم به سنگ نوشتم : بـــــــــیا بــــــــیا
زان پیشتر که پاک شود یادگـــــــــــــاری ام

علی۱ چهارشنبه 14 مرداد 1388 ساعت 19:53

سلام..اول از آهنگ بسیار بسیار بسیار زیبای وبلاگتون تشکر میکنم.بعدشم وقتی این متن رو خوندم یاد خودم افتادم.سرگذشت خودم...انگار داشتم زندگیمو می خوندم.عالی بود.یا علی

شاهرخ چهارشنبه 14 مرداد 1388 ساعت 22:41



بیچاره ما که پیش تو از خاک کمترین

باعث خوشحال ماست که لینک بشیم

شاهرخ چهارشنبه 14 مرداد 1388 ساعت 23:06

حرفها دارم اما...بزنم یا نزنم

با توام> با تو! خدارا !بزنم یا نزنم؟

همه ی حرف دلم با تو همین است که ((دوست ...))

چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم؟


ممنون از لطفت

شاهرخ چهارشنبه 14 مرداد 1388 ساعت 23:20



کاش می دانستی ...
بعد از آن دعوت زیبا ، به ملاقات خودت ، من چه حالی بودم
خبر دیدار ، چو از راه رسید پلک دل ، باز پرید
من سراسیمه ، به دل بانگ زدم آفرین قلب صبور ، زود برخیزعزیز ، جامه تنگ
درآر ، وسراپا به سپیدی تو درآ
و به چشمم گفتم : باورت می شود ای چشم به ره ماندۀ خیس که پس از این
همه مدت ، زتو دعوت شده است ؟
چشم خندید وبه اشگ گفت : برو بعد از این دعوت زیبا به ملاقات نگاه ،
با توام کاری نیست
وبه دستان رهایم گفتم : کف برهم بزنید هر چه غم بود گذشت ، دیگر اندیشۀ
لرزش به خودت راه مده
وقت آن است که آن دست محبّت ، زتو یادی بکند
خاطرم را گفتم : زود تر راه بیفت هر چه باشد ، بلد راه تویی ، ما که یک
عمربدین خانه نشستیم و تو تنها رفتی
بغض در راه گلو گفت : مرحمت کم نشود گویا با من بنشسته دگرکاری نیست ،
جای ماندن چو دگر نیست ، از این جا بروم
پنجه از مو به در آورده ، به آن شانه زدم و به لب ها گفتم :
خنده ات را بردار ، دست در دست تبسم بگذار و نبینم دیگر ، که تو ور چیده
و خاموش به کنجی باشی !!!
سینه فریاد کشید : من نشان خواهم داد قاب نامش را در طاقچه ام و هوای
خوش یادش را ، در حافظه ام
مژده دادم به نگاهم ، گفتم : نذر دیدار ، قبول افتاده است و مبارک
باشد ، وصلت پاک تو با برق نگاه محبوب
وتپش های دلم را گفتم : اندکی آهسته ، آبرویم نبری ، پایکوبی ز چه بر
پا کردی ؟ پای بر سینه چنان طبل نکوب
نفسم را گفتم : جان مولا تو دگر بند نیا
اشک شوقی آمد تاری ، جام دو چشمم بگرفت و به پلکم فرمود : همچو دستمال
حریر ، بنشان برق نگاه ...

احسان پنج‌شنبه 15 مرداد 1388 ساعت 03:28 http://crosslessbridge1985.blogsky.com


سلام فاطمه جان

خیلی لطف کردی اومدی پیشم

وبلاگ پر محتوایی داری

نوشته هات زیبان

روح دارن

روح نوشته هاتو حس می کنم

حس می کنم به عنوان یه دوست می تونی خیلی چیزا یادم بدی

با افتخار لینکت می کنم

دوست داشتی لینکم کن

سبز باشی و موفق و خوشبخت

تا همیشه . . .

بانوی اردیبهشت پنج‌شنبه 15 مرداد 1388 ساعت 12:31

سلام فاطمه جان
خوبی؟
چقدر قشنگ نوشته بودی.
چقدر زیبا حستو نشون داده بودی.

منم خیلی از روزا بچه میشم!

مرجان پنج‌شنبه 15 مرداد 1388 ساعت 13:12

مرسی نازم
مرسی

رفیق فابریک خدا پنج‌شنبه 15 مرداد 1388 ساعت 13:33 http://biyaberim-pishekhoda.blogfa.com


سلام فاطمه خانوم

حال و هوای زیبایی داری

خوش به حالت

میام دوباره بقیهی بلاگتو میخونم

لینکت کردم گلم

به منم بسر

خوشال میشم

تا بعد یا حق

محمد حسین پنج‌شنبه 15 مرداد 1388 ساعت 16:19 http://mha7274.blogfa.com

سلام مثل همیشه مطلبت زیبا بود
اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن
موفق و پیروز باشید

شاهرخ پنج‌شنبه 15 مرداد 1388 ساعت 16:35



[ناراحت]

یکی بود یکی نبود
یکی تنها و یکی تنهاترین تنها بود
میدونین چرا یکیشون تنها بود اون یکی تنهاترین تنها؟
یکی تنها بود چون خودش بود و تنهایی هاش
اما اون یکی تنهاترین تنها بود چون

عشقش تنها بود
خودش تنها بود
وجودش تنها بود
خوابش تنها بود
بیداریش تنها بود
همه چیزش تنها بود



اما تنها چیزی رو که توی زندگیش نداشت تنها بود

حالا تمام آرزوی تنهاترین تنها اینه که تنهاش در کنارش باشه

و برای همیشه نه تنهایی باشه ونه تنهاترین تنها

عشق باشه و بس

آذرباد پنج‌شنبه 15 مرداد 1388 ساعت 18:03 http://485.blogfa.com

با سلام و تبریک میلاد امام موعود به دوست عزیزم

عید انتظار بر شما مبارک

انشالله در سایه آقا سلامت و تندرست و خوشبخت بمانید

تسبیح ذکر من

پر از دانه های باران است

من برای این همه دانه

دستهای شما را کم دارم

چه کسی دست به دست من خواهد داد؟!

با دو غزل تازه در کلبه گدایی خویش شما را به انتظار نشسته ام
تا با حضور گرمتان یک فنجان چای داغ شما را پذیرا باشم
آذرباد

شاهرخ پنج‌شنبه 15 مرداد 1388 ساعت 20:44

[ناراحت][قلب شکسته]

وقتی غزل سر می رسه , حس می کنم کنارمی !

وقتی غزل سر می رسه , حس می کنم تو با منی !

حس می کنم که اومدی طلسم من رو بشکنی !

اما تو اینجا نمیای , قصه ی ماتموم شده !

وقتی که رفتی دل من اینجوری عاشقت نبود !

شعرای کال دفترم , اون روزا لایقت نبود !

حالا که من برای تو سبد سبد گل می سازم !

برای برگشتن تو , با واژه ها پل می سازم ! [گریه]

شاهرخ پنج‌شنبه 15 مرداد 1388 ساعت 21:27



نمیدونم از کجا بگم .

داش علی رفته مکه دلتنگشم

داداش شایان دلش گرفته شرمندشم که دستم کوتاه نمیتونم براش کاری کنم.
دعا کن دعاکن که خدا هیچکس و تنها نزاره.
بخدا قسم نفهمیدم امروز چطور برام گذشت.
سخته که کسی واست حرف بزنه ولی نتونی براش کاری بکنی.




شاهرخ پنج‌شنبه 15 مرداد 1388 ساعت 21:39

سلام...

من رو ببخش اگه ناراحتت کردم .

اگه اجازه بدی اخرین نظری که برام گذاشتی رو پاک کنم چون دوست ندارم که شایان بدونه که خیلی دلتنگشم.شاید احساسی بهش دست بده بزار فقط خودم و دل بدونیم که چقدر دوستش دارم و از خدا میخوام که تنهاش نزاره






شاهرخ پنج‌شنبه 15 مرداد 1388 ساعت 23:31

دلم میگه بسپارمت دست نگاه سر نوشت نگاهی که جدایی رو تو دفتر دلم نوشت


بهم میگه برو بذار حسرت عشق و ببینه برای یک بارم شده به انتظارت بشینه

می رم که باورت بشه قلب تو مهربون نبود برای عشق من یکی قلب تو همزبون نبود

شکست من کافی نبود نداشت نگاهم ارزشی اشک دروغکی نریز مونده تا عاشقم بشی


××××××××××××××××××××××××××××××

آموخته ام ...... که چشم پوشی از حقایق آنها را تغییر نمی دهد .
آموخته ام ...... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان .
آموخته ام ...... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی از سوی ما را دارد .
آموخته ام ...... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق شویم.
آموخته ام ...... که زندگی دشوار است اما من از او سخت ترم .
آموخته ام ...... که فرصتها هیچگاه از بین نمی روند ،‌ بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد.
آموخته ام ...... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن نگاه را وسعت داد.
آموخته ام ...... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم اما می توانم نحوه بر خورد با آنرا انتخاب کنم.
آموخته ام ...... که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند ، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید .
آموخته ام ...... بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است : وقتی که از شما خواسته می شود ،‌ و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد .
آموخته ام ...... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد فقط دستی است برای گرفتن دست اوست و قلبی است برای فهمیدن وی .

مجتبی جمعه 16 مرداد 1388 ساعت 03:40 http://waterlily.mihanblog.com

سلام
خوشحالم که دوباره برگشتی...!
احتمالاً از دیدن بارون ذوق زده شدی...آخه شمال یه هفته اس که بارونیه...!
راجب اون مطلب باید بگم که من نگفتم نویسندش منم اگه دقت کرده باشید من Email نویسنده ی اصلی رو در قسمت اول آوردم.
نمی دونم نویسندش کیه...!
ممنوم که همیشه می آی به نیلوفر آبی سر می زنی...
منتظر مطالب جدیدتم...
لحظه های خوبی داشته باشی

سها جمعه 16 مرداد 1388 ساعت 08:31

سلام عزیزم
خوش به حالت که دیشب دلت آسمونی شده. من دلم از سنگ شده. یعنی خواستن که اینطوری بشه. دلم آسمونی نشد. خوابیدم ولی خدا رو شکر که باز خوابیدم.......!!!
یادم سوم راهنمایی که بودم درست تو نیمه شب و تو تاریکی تنهایی چنان خدارو به همون دیشب که میگن افضل شبهاست به امام زمان قسم دادم که به خداوندی خدا بعد از این همه سال هنوز صدای نجوای خودم تو گوشمه. دیروز تو مجلس مولودی دیگه چیزی نداشتم که از خدا بخوام که ابا صالح ابا صالح بگم. فقط گفتم خدایا مارو عاقبت بخیر کن. توهم تو رو خدا همینو واسم بخواه می ترسم...

شاهرخ جمعه 16 مرداد 1388 ساعت 10:56


چه غریب ماندی ای دل! نه غمی نه غمگساری

نه به انتظار یاری , نه ز یار انتظاری

غم اگر به کوه گویم یگریزد و بریزد

که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری

چه چراغ چشم دارد دلم از شبان و روزان

که به هفت اسمانش نه ستاره ای ست باری

شاهــــــخ !چه حیف بودی که چنین زکار ماندی

چه هنر به کار بندم که نماند وقت کاری

نرسید ان که ماهی به تو پرتوی رساند

دل ابگینه بشکن که نماند جز غباری

همه عمر چشم بودم که مگر گلی بخندد

دگرای امید خون شو که فرو خلید خاری

شاهرخ جمعه 16 مرداد 1388 ساعت 17:10

سلام...[گل]

باید خریدارم شوی تا من خریدارت شوم

وز جان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم

من نیستم چون دیگران بازیچه ی بازیگران

اول به دام اورم تو را "وانگه گرفتارت شوم

اپــــــــــــــــــــــــــــــــــم[قلب][قلب][بوسه]

علی-ش جمعه 16 مرداد 1388 ساعت 22:39 http://lovewall.blogfa.com

سلام ممنون که سر زدی
ببخشید دیر جواب دادم.
میدونم نا امیدی خیلی بده ولی باهاش انس گرفتم.

احسان جمعه 16 مرداد 1388 ساعت 23:59 http://crosslessbridge1985.blogsky.com


up date نمی شی؟

کوشی؟

تنبل شدیا خانوم خانوما

سبز باشی و موفق و خوشبخت و عاشق

تا همیشه . . .

غریبه شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 08:03 http://tatan11.blogfa.com

سلام وسپاس از حضور تان

علی شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 11:00 http://alone-version.blogfa.com

جیر جیرک خسته از روز
شب را به سخن می گذراند
صدای ِ دل است انگار....
بگذار سخن بگوید با شب...
او نیز چون من است....
جز شب پناهی ندارد....

سبز باشی و بی کران

علی۱ شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 14:22

سلام...ممنون که سر زدید..شما دیگه چرا؟؟شما که همیشه پر از انرژی مثبت بودید...ایشالله هم مشکلی هست هر غمی هست زودتر رفع بشه....
خوشحال شدم سر زدید.منتظر آپ جدیدتون هستم.یا علی

تا هستم جهان ارثیه بابامه


خیلی جمله ی باحالی بود


خدا بیامرزش


راستی سلام فاطمه جووووووون بوووووووووس

ملسیییییییییییییییی

چطوری خانومی؟؟؟؟

شاهرخ شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 18:55

ان که شد جانم نوا پرداز او[گل]می سرایم قصه یی از ساز او

باده نوش روز و شب محجوب ما[گل]یار محبوب و سراپا خوب ما

سرخوش است از لاله گون می صبح و شام[گل]لاله وش ساغر به کف دارد مدام

عهد الفت با می از جان بسته است[گل]با لب پیمانه , پیمانه بسته است

گه به مستی سر کند اواز عشق[گل]گه ز سوز دل نوازد ساز عشق

ساز او در پرد گوید رازها [گل] مسی دمد در گوش جان , اوازها

بانگی از اوای بلبل گرم تر[گل]وز نوای جویباران نرم تر

جان من با جان او پیوسته است[گل]زان که چون من , جانش از غم خسته است

چیستم من ؟ اتشی افروخته[گل]لاله یی از داغ حسرت سوخته

من شناسم اه اتشناک را[گل]بانگ مستان گریبان چاک را

خسته داند بهای ناله را[گل]شمع داند قدر داغ لاله را

هر دلی از سوز دل ما اگاه نیست[گل]غیر را در خلوت ما راه نیست

کار ما , جز ناله های زار نیست[گل]دردمندان را,جز این کار نیست

ما دوتن,در عاشقی پاینده ایم[گل]همچو شمع از اتش دل زنده ایم

هست مجنون جرعه نوش جام ما[گل]تازه شد دوران عشق از نام ما

[گریه][گریه][گریه][گریه]
[گریه][گریه][گریه][گریه]
[گریه][گریه][گریه][گریه]
[گریه][گریه][گریه][گریه]
[گریه][گریه][گریه][گریه]

هیچ شنبه 17 مرداد 1388 ساعت 21:07

تو به من خندیدی و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز،

سالها هست که در گوش من آرام،آرام

خش خش گام تو تکرار کنان،

میدهد آزارم

و من اندیشه کنان غرق این پندارم

که چرا،

- خانه کوچک ما

سیب نداشت .

سها یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 08:41


سلام نازنینم. الهی فدای دل تنگ اما بزگ آسمونیت بشم. منم دلتنگتم. یه روز قرار بذار بریم بیرون. حالا فریده برای چی برای دلتنگه؟ هان؟ فاطمه ببخش نمی تونم بنویسم دارم از شدت درد پس می افتم. بای

م یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 08:44

فاطمه یکی که عاشقمه میگه. لیاقت نداشت اما ممن می دونم این من بودم که لیاقت نداشتم. من عشق دیگه ای نمی خوام عشق تازه نمی خوام. من عاشق دیگه ای نمی خوام. من فقط می خواستم یکی که اهل اسمون بود عاشقم باش. این عشق های رنگی پر هوس رو نمی خوام.... دفترهای سیاه شده احساسم دیگه صاحب نداره. اما دلم می خواد بعد مرگم به دست صاحبش برسه. می خوام خاکسترم رو بوم اون سرد بشه.

یکی از بنده هاش یکشنبه 18 مرداد 1388 ساعت 23:17

سلام گل من
خوبی؟
یادی از ما نمیکنی
چه خبرا؟

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.