.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب
.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

.: سنــــــگ صبـــــورم خـــــداست :.

اَلا بِذکر الله تَطمئن القلوب

دیوانگی برای تو....

 

سلام...    

نمی دانم چند پاییز است که تو را ندارم یا بهتر بگویم تو را گم کرده ام...نمی دانم چند پاییز است که بهار هایم بی تو آغاز شده اند....نمی دانم چند پاییز در سوز سرما دست هایم گرمی دست هایت را حس نکرده است....    

 

اما می دانم که تو را ندارم...یا شاید هم دارم اما ندیدمت...    

می دانم با این حال که من ندیدمت همیشه پا به پایم آمدی و مراقبم بودی...  

می دانم آن قدر حواسم به اطرافم بود که تو را ندیدم... می دانم که تو در همسایگی من بودی و هستی ...    

می دانم که لازم نبود آن همه دنبالت بگردم چون تو همسایه ی من بودی و هستی... تو مهربان ترین همسایه ام بودی اما کاش الان هم بتوانم همسایه ات باشم... کاش چشمانم لایق دیدنت باشد...کاش لایق حس کردنت باشم...کاش لایق بندگی ات باشم... کاش همیشه نشانی ات یادم بماند... کاش یادم بماند که نشانی تو همان است که همیشه فراموش می کنم...     

کاش لیاقت داشته باشم که اشرف مخلوقاتت باشم... چون حس می کنم گاهی اصلا لیاقت ندارم که اشرف مخلوقاتت باشم...چون گاهی بی دلیل بدم... کاش همیشه یادم بماند که مسافرم... چون اگر یادم بماند شاید کمی بهتر باشم...شاید سعی کنم با همه خوب باشم...حتی با آن هایی که مرا نمی بینند...شاید کمتر برای چیز هایی که ارزش ندارند ناراحت شدم...کاش یادم بماند که محرم تر از تو کسی نیست... کاش یادم بماند درد هایم برای خودم است و من حق ندارم شادی را از کسی بگیرم...    

اما حیف که ...   

 

می دانی، گاهی با خودم فکر می کنم  که کاش می شد برای تو هم گل خرید... می دانم که شاید دیوانگی باشد... اما همیشه دوست داشتم روزی برای تو گل بخرم... اما من این دیوانگی را دوست دارم... مهم نیست اگر همه فکر کنند که دیوانه ام... چون می دانم که دیوانه ی توام...  

  

 ولی حیف ... من حتی لیاقت این دیوانگی را هم ندارم...    

ولی از یک جهت خوشحالم... آن هم این که همیشه باران هایت مستم کرده اند... همیشه وقتی باران می آید دلم پر می شود از حس پرواز....    

                            چون هنوزم باور دارم که باران یعنی عشق بازی تو  و بنده هات...  

 

 

 

  

 

 

پ.ن 1:  آنها که به سر در طلب کعبه دویدند                  چون عاقبت الامر  به مقصود رسیدند

            رفتند در آن خانه بینند خدا را                           بسیار بجستند خدا را  و ندیدند

            چون معتکف خانه شدند از سر تکلیف               ناگاه خطابی هم از خانه شنیدند

            کی خانه پرستان! چه پرستید گل و سنگ          آن خانه پرستید که پاکان طلبیدند 

    

پ.ن 2: زهی عشق ، زهی عشق که ماراست خدایا      چه نغز است و چه خوبست و چه زیباست خدایا

          چه گرمیم، چه گرمیم از این عشق چو خورشید          چه پنهان و چه پنهان و  چه پیداست خدایا

  

پ.ن 3: سبــــــــــــــــز باشید ...      

  

 

نظرات 48 + ارسال نظر
شاهرخ جمعه 6 آذر 1388 ساعت 17:14

سلام...

خسته نباشی

خانه ای ساخته ام
پلکانش همه مهر،دربهایش احساس
شیشه اش آینه ادراک است
آه اما خانه
ساکنش درویش است ، آن تهیدست خیال ، آن تهیدست رفیق
او کسی می خواهد رغبت یکرنگی در وجودش باشد
او کسی می خواهد که وجودش باشد
رنج ابیات دلش را خواند ، هیجان نگه اش را داند
او کسی می خواهد ، نی لبک زن باشد
بربط و ضرب و سه تار
همه فرمانبر دستش باشند
ماه وخورشید و فلک ، همه محو نگه نرگس مستش باشند

او تو را می خواهد ...
نغمه اش شیوا کن
خانه اش زیبا کن

غزل جمعه 6 آذر 1388 ساعت 20:34

سلام باران بهاری
فکر کنم خودت گم شدی که این طوری سرگشته و حیرانی. حس می کنم نمی خوای پیدا شی. مثل کودکی که گم شده و فکر می کنه مامانش گم شده.
خودت دریاب . تو زنده ای و باید زندگی کنی.
درسته که نباید به هر قیمتی زندگی کرد ولی برای زندگیت دنبال انگیزه باش. ما آدم ها برای قابل تحمل کردن این زندگی باید دنبال انگیزه باشیم.
سیب هست. عشق هست . خدا هست و تا شقایق هست زندگی باید کرد.
و البته زندگی اجبار است. اجباری که شیرین بایدش دانست.

سلام...
آره راست میگی باید دنبال انگیزه بود...
ولی من گم نشدم...یعنی شده بودم...اما چند وقتی میشه که خودمو پیدا کردم...هر کی ندونه تو که خوب می دونی...به قول خودت یه روزی برای هم مثه خواهر بودیم...چون هم تو بی خواهری هم من...
می دونی...راست میگی...من خیلی وقت بود که مثه همون بچه بودم...اما حالا نیستم....فکر کنم یه کمی تونستم خودمو پیدا کنم...
آره باید زندگی کرد..قبول دارم...کلی به این موضوع فکر کردم...چون خواسته که باشیم پس باید بود و قدر لحظه ها رو دونست...
راستی گفتی انگیزه...
زیاد این حرفو قبول ندارم که باید دنبالش باشی و صرفا یه فرد می تونه برات انگیزه ایجاد کنه...
به نظرم اون وقتی که باید یه اتفاقی بیفته می افته...فقط باید وقتش برسه...
مگه نه...خواهر کوچولو؟
این طوری نگاه نکن..خب من یه ۲ ماهی ازت بزرگترم...
کاش بزرگی به این چیزا بود...
سبز باشی...

آرزو جمعه 6 آذر 1388 ساعت 22:36 http://www.honney68.blogfa.com

من صبح ها از خواب بلند میشم به خدا سلام میکنم.چقدر این جمله قشنگه:
کاش همیشه یادم بماند مسافرم....
فاطمه عزیز این پستت هم جاودانه شد.
عیدتم مبارک.

مجتبا شنبه 7 آذر 1388 ساعت 00:26

سلام...
پست جالبی بود و دوباره ما رو توی حال خودمون تنها گذاشت...
به شدت آسمون دلم ابریه...
ولی تمی خواد بارون بباره...
الان یه آه بلند کشیدم... به شدت دلم گرفته...
چقدر بده اینکه آدم دلش بخواد توی یه موقعیت و مکان دیگه ای باشه ولی توی یه موقعیت و مکانی در زندگی قرار داره که با اون چیزایی که از زندگیش می خواد خیلی فاصله داره!
باید چه کار کرد....
به دنبال موقعیت دلخواه رفت حتی اگه دیر باشه و و رسیدن به اون تقریباً محال؟
یا اینکه باید به راه اجباری و نازیبای کنونی ادامه داد....؟
می ترسم تا روز انتخاب یکی از این دو راه فرصت تموم شده باشه...
چی بگم والا...
خدایا شکرت...

شاهرخ شنبه 7 آذر 1388 ساعت 17:25

سلام....برتمامی عاشقان اهل دل [گل][بوسه]

[گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [گل] اپـــــــم [بوسه] اپــــــــم [قلب] اپـــــــم [قلب شکسته]

غزل شنبه 7 آذر 1388 ساعت 23:22

سلام باران بهاری
گفتی یه روزی خواهر بودیم یعنی حالا نیستیم؟؟ من که این طوری حس نمی کنم البته درست که اختلافات مون زیاد شده خودتم داری این رو میبینی نمونش هم توی مسائل سیاسی حتی در مورد عشق و دوست داشتن و عاطفه ولی باعث نمیشه که فکر کنی یا حس کنم داریم از هم دور میشیم.
ارزش دوستی ما بیشتر از اینهاست. نه؟؟؟
در ضمن چرا باید منتظر بمونیم که یه فرد برامون انگیزه درست کنه یعنی تا وقتی اون فرد پیدا نشه باید بشینم به هم نگاه کنیم فقط منتظر باشیم تا بیاد. سکون و راکد بودن شایسته انسان نیست. انسان انرژی داره و باید از این انرژیش برای بهبود زندگیش استفاده کنه.
به نظر من این سبک زندگی کاری واسه
آدم نمیکنه جز اینکه به ناراحتی ها و تنش های زندگیش اضافه کنه. حالا چرا آنقدر به این سبک زندگی نادرست عادت کردیم نمی دونم. شاید از تغییر می ترسیم. شاید در برابر این رخوت درمانده شدیم و احساس می کنیم تلاش برای تغییر شرایط بی فایده است به هر حال هر چی که هست مناسب حال بشر نیست.
باید برای زندگی دنبال انگیزه بود و وجود خدا عشق مادر پدر سلامتی دوستان و کلی چیز های خوب دیگه دلایل زندگی و تلاش برای به دست آوردن بهترین ها

خوبه که تلفنی باهات حرف زدم و متوجه شدی که اشتباه برداشت کردی حرفمو...
من کی گفتم یه فرد انگیزه می سازه برامون؟
من این حرفو رد کردم...
در ضمن اگه گفتم یه روزی واسه بوجود آمدن اختلاف نبود...من تو رو با همه ی اختلاف هایی که وجود داره بینمون قبول دارم...
گفتم یه روزی چون این روزا خیلی کمتر از حال هم باخبر می شیم...
دیگه همین دیگه...
بقیه حرفارو هم که تلفنی گفتم...
ولی جالبه ها...مگه از کرج شما تا اینجا چقدر راهه که اونجا برف اومد و اینجا نه؟
اینجا فقط سرده...
ببین غزل خانوم...درسته که گفتم این روزا کم تر از حال هم با خبر می شیم ولی این دلیل نمیشه که ذره ای از دوستیمون بخواد کم رنگ بشه... هنوزم تو برام همون غزلی... همون که تو روزای مدرسه به شوخی جلوی معلم ها الکی هم دیگرو ضایع می کردیم ولی همه ی لحظه هامون با هم می گذشت...
درسته...همیشه فاصله ها هست ولی دلیل نمیشه آدما همو فراموش کنن...
من که هیچ وقت فراموشت نمی کنم... تو هنوزم خواهر کوچولوی خودمی...
قبوله؟

سبز باشی تو این سرما...

غزل شنبه 7 آذر 1388 ساعت 23:28

از طرفی هم قبول دارم که توی این دنیا زشتی ها و سختی های زیادی وجود داره ولی باید بدونیم علاوه بر وظیفه انسانی نسبت به دیگران در درجه اول مسول وجود خودمون هستیم. باید برای خودمون ارزش قائل باشیم. آدمی که خودش رو دوست داشته باشه می تونه به دیگران محبت کنه در غیر این صورت مهربانیش نسبت به دیگران چیزی نیست جز احساس ضعف و درماندگی.
از لحظات زندگیت لذت ببر چون شایسته این زیبایی ها هستی.
مهرت جاودان در عرصه گیتی.

نسترن یکشنبه 8 آذر 1388 ساعت 00:59 http://زشددثف.ذمخلبش.زخئ

چه وبلگ قشنگی داری

خیلی خوب و عالی

سلام...نسترن جان...
آدرس وبتون رو اشتباهی به فارسی نوشتید...
درستشو بنویسی حتما میام وبتون...
سبز باشید...

مجتبا یکشنبه 8 آذر 1388 ساعت 01:11 http://waterlily.mihanblog.com

آره حق با شماست...
من این آهنگ یانی رو تا حالا هزار دفعه گوش دادم... هیچ وقت تکراری نمیشه... اسم آنگشم زیباست... رویای انسان....
کاش شاگرد یانی بودم...

پوریا یکشنبه 8 آذر 1388 ساعت 01:17 http://www.gonahasli.blogfa.com

سلام فاطمه جون.
افرین پست قشنگی گذاشتی.
خیلی لذت بردم.
دلم رفت پیش خود خدا. احساس کردم کنارمه.
بهش نزدیک شدم.
ممنون واسه لطفت.
ما باید همیشه فکرمون پیش خدا باشه. اگه این طوری بشه همه ناراحتی ها و مشکلاتمون رفع میشه.
ممنون که خبرکردی.
واقعا خوشحالم کردی.
راستی منم با یه شعر اپم.
منتظرتم.
حتما بیای ها

رضا یکشنبه 8 آذر 1388 ساعت 20:33 http://nightway.iranblog.com

مثل همیشه عالی ...
ب روزم ...
بیااااااااا

هومن یکشنبه 8 آذر 1388 ساعت 23:20 http://http://sinafriendhuoman.blogfa.com/



اپم.

پیام دوشنبه 9 آذر 1388 ساعت 12:56 http://www.payam-e-mehr.blogfa.com


_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_______¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤________¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤ عزیز دلم ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_____¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤___¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ من آپم ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤_¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ گذری ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نیم نگاهی ¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤ نظری ¤¤¤¤¤¤¤
__¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
____________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
______________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
___________________¤¤¤¤¤¤¤¤¤¤
_____________________¤¤¤¤¤¤
______________________¤¤¤¤

سها دوشنبه 9 آذر 1388 ساعت 13:51

سلام نازنینم. خوبی. فاطمه حالا ما هیچی ولی تو هم جدیدا بی وفا شدی.
بی خیال اونقدر دوست دارم که هیچ وقت نخوام ازت گله کنم
دلتنگ تو ستاره
در پناه حق اسمونی باشی.

علی-ش دوشنبه 9 آذر 1388 ساعت 20:46 http://lovewall.blogfa.com

سلام فاطمه جان
آپ میکنی خبر نمیدی
نکنه نمیخوای ما بیایم تو وبت
ولی من میام
آپ کردم خوشحال میشم بیای

غز ل دوشنبه 9 آذر 1388 ساعت 22:26

سلام باران بهاری
آره از این که جمله رو اشباه خوندم ببخشید. تکذیب می کنم. خوب شد که امشب آمدم وب آخه امشب که با مامان حرف زدم واسه تمام این روز های تعطیلی برنامه چیدن. حسابی سرم شلوغ شده خیر سرم می خواستم یه کم درس های عقب مونده رو مرور کنم . هم قرار مهمان بیاد هم قرار بریم مهمونی. چقدر بدم میاد از مهمون اومدن. گفتم خوبه که امشب یه کم حرف بزنم که اگه وقت نکردم باهم حرف بزنیم حمل بر بی معرفتی نشه.
خیلی دلم برات تنگ شده داشتم فکر می کردم هر دمون تو یه شهریم ولی ۳ ماه همدیگ رو ندیدیم. فکر کن وقتی بزرگتر بشیم با مشغله های بیشتر چه بلایی قرار سرمون بیاد. حالا خوبه این تلفن موبایل و اینترنت هست . و گرنه هیچی.
فاطمه فردا ارائه دارم . خودم زدم به بی عاری و هیچی نمی خونم که سر کنفرانسم مسلط باشم . البته تو که من می شناسی حرف کم نمی یارم ولی نه اینکه این استاد حالیشه چرت و پرت بگم حالم می گیره اساسی. الانم تو اتاق خیلی شلوغ بود اعصاب جمعیت ندارم. دلم می خواد بیشتر تنها باشم .

مزاحم کوچولو سه‌شنبه 10 آذر 1388 ساعت 02:41 http://mozahemkocholo.blogfa.com

سلام،
مهربانا

این همان قصه فراموشیست که بر جلوه اکران وجود نقش می بندد
" مزاحم کوچولو " شما را به دیدن آپ فراموش شدگان خویش دعوت می کند
بیصبرانه منتظر حضور سبزتان هستم

موفق و پیروز باشی
نظر شما ...... دلگرمی ما


بای

یکی از بنده هاش سه‌شنبه 10 آذر 1388 ساعت 11:26


سلام گلکم
خوبی؟
ببخش
حتمن میام اپتو میخونم
دوستت دارم

یکی از بنده هاش سه‌شنبه 10 آذر 1388 ساعت 11:46

خسلس قشنگ بود
خیلی
برام دعا کن عزیزم
خیلی وقته صدای قلبمو نشنیدم
برام دعا کن
دعا کن دویاره برگردم تو اغوش خدام
دلم براش تنگ شده
دعام کن که خیلی دورم
خیلی

محمد حسین سه‌شنبه 10 آذر 1388 ساعت 14:36 http://mha7274.blogfa.com

سلام باز هم متن بسیار زیبایی بود
موفق و پیروز و سبز باشی

مجتبا چهارشنبه 11 آذر 1388 ساعت 00:25 http://waterlily.mihanblog.com

سلام...
خوبید؟...
کم پیداییدا...
منتظر حضورتون هستم...

مجتبا چهارشنبه 11 آذر 1388 ساعت 23:19 http://waterlily.mihanblog.com

سلام...
اصلاً قابلتونو نداره تازه خیلی هم خوشحال می شم که این آهنگو داشته باشین!

راستش آهنگ وبلاگم کامل نیست یعنی واسه اینکه سرعت اینترنت اینجا خیلی پایینه مجبور شدم یه کوچولو از این آهنگو کات کنم تا حجمش کمتر بشه.... پس اگه کامل نیست به سبزی خودتون ببخشید!
اینم کد آهنگ امیدوارم خوشتون بیاد:
http://mtb89.persiangig.com/audio/Light%20Class.mp3

سها پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 14:45





سلام. نبینم حالت بد باشه. فاطمه دیشب تا نزدیک 1 داشتم دا می خوندم. اشکم بند نمی اومد. یه درس بزرگی ازش گرفتم اونم این که قوی باشم. و اجازه ندم مشکلات منو از پا دربیاره. نذارم تو غم غرق بشم. و اجازه ندم کسی از غم درونم با خبر بشه.
یه مژده. انگار غزل خانم می خواد به افتخار بده زیارتش کنیم. قبل از اینکه بره دانشگاه می خوایم با بچه ها یه قرار بذاریم. دیداری تازه کنیم. به نوشین و عادله و خلج و هر کی بشه میگم بیاد البته غزل نگفته بهشون بگم ها. خودم سرخود می خوام بهشون بگم. حالا هر کی تونست بیاد. ملک ارثی غزل که نیست می خوایم بریم کافی شاپ.
راستی بخدا امروز نیومدم کلاس خط بخدا درس خوندم یه کم هم کمک مامانم کردم. حالا تو و غزل هی باور نکنید من درس خون شدم. هر چند جوجه ها رو آخر ترم می شمرند و زمستون می ره و رو سیاهیش به من دانشجو می مونه.

شاهرخ پنج‌شنبه 12 آذر 1388 ساعت 20:26

لحظه ی دیدار در پیش رویم
تو را دیدم نشستی روبرویم
گره خورد نگاهت در نگاهم
و لبخندی بی اراده بر لبانم
نگاه آرام بر گوشه لغزید
چشم آرام در جستجوت چرخید
لحظه ها بگذشت و رفتم
بی قرار تجدید قرار گشتم
روز شماری روز دیدار کردم
گله از گذر زمان کردم
برسد باز لحظه ی تکرار
چشمم نگران باز این بار
نرم نرمک آرام دزدکانه
در جستجوت بودم کودکانه
دگر روز باز تو را دیدم
این بار بهتر و بسیار دیدم
نگاه ها زیر زیر و پنهان
چند کلامی و لحظه ی پایان
.....
.......
غم ببردی و باز هم
نمی دانم چه شود نمی دانم
در کار روزگار مانده ام
آشنا صدایت لرزاند دلم
راه یافته در وجودم شوق دیدار
یاد خاطرات و ترس تکرار

سلاله جمعه 13 آذر 1388 ساعت 18:31 http://progeny-sky.blogfa.com

کم پیدا شده ای فاطمه جان

علی۱ شنبه 14 آذر 1388 ساعت 10:46

سلام...مرسی از اینکه سر زدید...واقعا خوشحالم می کنید...این آپتون رو خوندم....و به خودم لرزیدم...که این نوشته شاید درد و دل بیشتر آدمهاست به خصوص من که عزیزترین کسشون رو فراموش کردن.عید بر شما هم مبارک

خوده خودم شنبه 14 آذر 1388 ساعت 15:56

سلام
ببخشید میخواستم بیام
نمیدونم چی شد!!!
آپت قشنگ بود
عیدتم مبارک

سبز باشی...!!!!

خوده خودم شنبه 14 آذر 1388 ساعت 15:58

دلخوش از آنیم که حج میرویم
غافل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم
او که همین جاست کجا میرویم
حج به خدا جز به دل پاک نیست
شستن غم از دل غمناک نیست...

پیام شنبه 14 آذر 1388 ساعت 17:31 http://www.payam-e-mehr.blogfa.com

و خدایی که در این نزدیکی است
سلام عزیز
بروزم و منتظر یه نیم نگاهی از سوی شما
عیدتون هم مبارک
یا علی

ستاره تنهایی شنبه 14 آذر 1388 ساعت 18:58

سلام دوست عزیز...ببخشید که کم میام..این روزا سرم یه مقدار شلوغه....
+
همیشه از خوندن نوشته هاتون یه حس آرامش دارم....اینو از رو تعارف نمیگم واقعا همیشه نوشته هایی که برای خداست اونم دل نوشته های یه آدم برای خدا ....
یه حس غیر قابل توصیف
+
عیدتون پیشاپیش مبارک

مجتبا یکشنبه 15 آذر 1388 ساعت 00:10 http://waterlily.mihanblog.com

سلام
مرسی از اینکه می آیید به وبلاگم...
منم این عیدو تبریک می گم...

مزاحم کوچولو یکشنبه 15 آذر 1388 ساعت 02:46 http://mozahemkocholo.blogfa.com

سلام،

سلام دوست عزیز
عید غدیر را به شما و تمامی دوستان و مسلمانان جهان تبریک می گویم
و برایت بهترین آرزوها را دارم
سبز باشی و پایدار........ ای دوست ماندگار

دوستدارهمیشگی شما

مرتضی ( مزاحم کوچولو )

موفق باشی

بای

هیچ یکشنبه 15 آذر 1388 ساعت 16:07 http://www.kolbeyeroyayieman.blogfa.com


دلت را خانه من کن
مصفاکردنش با من
به من درد دلفشا کن
مداوا کردنش بامن

اگر گم کرده ای ای دل
کلید استجابت را
بیا یک لحضه با ما باش
که پیدا کردنش با من

بیفشان قطره ی اشکه
که من هستم خریدارش
بیاور زره ای اخلاص
که دریا کردنش با من

اگر در ها به رویت بست
مشو دلبر مکن بازا
در این خانه بازمزن
که هموا کردنش بامن

به من گو حاجت خودرا
اجابت می کنم آنی
طلب کن آنچه را خواهی
مهیا کردنش بامن

رضا دوشنبه 16 آذر 1388 ساعت 01:02 http://nightway.iranblog.com

سلاااااااام [لبخند]
از آمدنت کمی که گذشت ...
ساعت شنی قلبم شروع به لرزیدن کرد
آنقدر دیر شد که :
فرصت ها غرق دقایق و ثانیه ها فرار را بر قرار ترجیح دادند
و به جرم فرار ...
امروز زندان بان به جرمم خون می خندد !!!!!!!!
*
ب روزم

مزاحم کوچولو دوشنبه 16 آذر 1388 ساعت 03:28 http://mozahemkocholo.blogfa.com

سلام،

دوست عزیز عید را بر شما و خانواده محترمتون تبریک می گویم

عزیز ، وبلاگ مزاحم کوچولو با موضوع " بی تو تنهام " آپ شد .
شما را به عشق بازیم دعوت می کنم

حظور سبز شما باعث سر افرازی و افتخار ماست
خدایی نظرت رو هم بنویس

ممنون

بای

[ بدون نام ] سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 11:50

سها سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 11:56

سلام. ارام جانم خوبی
دیگر نمی گویم دل تنگم. خسته ام یا که دل شکسته ام. دیگر می خوام قوی باشم. دیگر می خواهم فقط سنگ صبور باشم. برای هر انکه دوستش دارم. برای تو....
بی وفایی اصلا بهت نمیاد. اخه وجو تو نازنین تر از این حرف هاست
دوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت دارم
نفس داشتی

خوده خودم سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 13:17 http://www.khodamokhodam.blogsky.com

اومده بودم چی بگم؟!!!

B/s سه‌شنبه 17 آذر 1388 ساعت 13:48

to bishtar az in ke adame khubi bashi adaye adamaye khubo dar miari
ya nemidunam khub hastio nakhaste adamo azar midi

من حتی بلد نیستم ادای آدمای خوبو در بیارم چه برسه به این که بخوام بگم آدم خوبی ام...
کاش می گفتی اسمتو تا بدونم چه آزاری بهت رسوندم...
خواستی اسمتو بگو...
ممنون...

علی۱ چهارشنبه 18 آذر 1388 ساعت 13:51

سلام...نمی دونید هر بار که سر می زنید چه روحیه ی مضاعفی می گیرم...
آخر این پستتون شعری از مولانا خوندم
زهی عشق زهی عشق...
منم میخوام یه مصرعی بنویسم البته از زبون خدا به ما بنده ها

گاه سوی وفا روی.....گاه سوی جفا روی
شما که نه ایشالله ولی من خیلی بی وفام

شاهرخ چهارشنبه 18 آذر 1388 ساعت 14:36

سلاااااااااااااام [خونسرد]

شب " سکوت " کویر [گل]

اپم [چشمک]

منتظر حضور گرمتان هستم [بوسه]

یکی از بنده هاش چهارشنبه 18 آذر 1388 ساعت 17:38


سلام عزیزم
خوبی؟
ببخش دیر کردم
امتحان داشتم
مرسی که اومدی تولدم
سرفرازم کردی گل من
چه خبرا عزیزم؟
دلم برات تنگ شده بود
دعا کن عزیزم
یادت نره برا اون دوستم دعا کنیا
خداجونمون خیلی دوستت داره
حتمن به حرفت گوش میده
پس دعاش کن
مرسی گل من

هیچ چهارشنبه 18 آذر 1388 ساعت 23:45

زندگی همچون بادکنکی است در دستان کودکی که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتن آن را از بین میبرد

مرجان پنج‌شنبه 19 آذر 1388 ساعت 20:16

سلام عزیزم
خوبی خانومی؟
منو ببخش نمام ینی کم میام
باور کن گم شدم!
گم !...
فاطمه یه کم کمکم میکنی؟؟
دلم میخواد به خدا نزدیک شم خییییییلی ازش دور شدم! احساس گناه میکنم!
میشه بگی چجوری میتونم مث تو انقد عاشق خدا باشم؟؟
خواهش

خوده خودم جمعه 20 آذر 1388 ساعت 13:04 http://www.khodamokhodam.blogsky.com

خیلی مهربونیا
میدونستی؟
(الان فهمیدم)

سلاله جمعه 20 آذر 1388 ساعت 15:10 http://progeny-sky.blogfa.com

سلام
...
کاش مثل قدیما زیاد پیشم می اومدی ....

درود بر فاطمه عزیز

مانند همیشه مطالبتان زیباست

با حضور گرمتان کلبه خاموش شیخ را منور کنید

طواف کعبه دل کن که کعبه یک سنگ است بنای ان ز خلیل بنای دل ز خداست

بدرود

سها یکشنبه 29 آذر 1388 ساعت 12:03

اولش قرار نبود چیزی بگم. دیدی بازم سستی کردم حرف زدم...
حرف...
امان از حرف...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.